بعد از ازدواج احساس میکرد متوقف شده. فقط گاهی یادش میآمد که آرزو داشته دکتری بخواند، آرزو داشته عربی یاد بگیرد، آرزو داشته لیست صد رمانش را تمام کند. بعد از ازدواج فقط توانسته بود به ضرب و زور، پایاننامهی ارشدش را تمام کند. حتی دو ترم آخر زبان انگلیسیاش هم نیمهکاره ماند. لیست صد رمانش بهجز چند تیکی که جلوی چند کتاب، آن هم در دوران مجردی خورده بود، گوشهای رها شده. بعد از ازدواج افتاده بود توی گرداب «خالهخانباجیها». از خودش خجالت می کشید، اما بالاخره او هم وارد این سیکل معیوب شده بود؛ حتی او هم!
------------------------
نمیدانم بهخاطر جایگاه اجتماعی پایین ما در صد سال گذشته است، یا بهخاطر سنتها و نقشها و روابط و یا اصلا بهخاطر خصوصیات جنسیتیمان در توجه به جزئیات و روابط و فرایندهاست؛ روابط زنانه، گاه دچار آسیبهاییست که آن را بهشدت نازل و حتی پوچ میکند. وارد جمعهای زنانه که میشوی، انگار که رفتهای زیر میکروسکوپ. لباسهایی که پوشیدهای، با مد روز تطابق داده میشود. ارزش زیورآلاتت به قیمت روز سنجیده میشود. زمانی که از آخرین رنگ مویت گذشته، محاسبه میگردد. رابطهات با همسرت مورد ارزیابی قرار میگیرد و زمان مناسب بهدنیا آوردن فرزند اول و دوم و غیرهات مشخص میشود و اگر طبق زمان مقرر فرزنددار نشده باشی، گمانهزنیها برای علتهای احتمالی فرزند نداشتنت آغاز میگردد!
و این همان جایی است که من نام گرداب خالهخانباجی را به آن میدهم.
در ابتدا بهنظر میرسد دوران اینگونه خالهخانباجیگریها به پایان رسیده، اما گویی این خصلت در برخی از زنان، موروثیست و صد البته وجود یک یا چند خالهخانباجی بهراحتی میتواند یک جمع خانوادگی و یا یک مهمانی را به این گرداب تبدیل کند. شاید بهنظر برسد اینطور خالهخانباجیگری، از زنان ۶۰ سال به بالا، بیسواد و سنتی سر میزند، اما در کمال تعجب میبینیم حتی زنان جوان و حتیتر تحصیلکرده، خالهخانباجیهای قهاری هستند! گفتم که، موروثی است!
دخالتها آزاردهندهتر هم میشود وقتی از کسانی سر بزند که ما «قوم شوهر» مینامیمشان! قوم شوهر، بهویژه اگر مادرشوهر، جاری یا خواهرشوهر باشند و بهویژهتر اگر خصلت خالهخانباجیگری داشته باشند، خود را صاحب حق میدانند دربارهی همهی شئون زندگی شما نظر دهند و خالهخانباجیگری راه بیندازند. وقتی وارد خانهتان میشوند، همهی جزئیات را رصد کنند و اوضاع را تجزیه و تحلیل کنند و…
تازه کاش همه چیز به همین جا ختم میشد. گاه نتیجهی تحقیقات، به اقدامات عملی، دخالتها و کشاندن پای مردان بیچاره (که هیچ از این خالهخانباجیگریها سر در نمیآورند) به این گرداب هولناک میانجامد، که زنت در فلان مهمانی این را گفت و این کار را کرد و آن کار را نکرد که عروس شهلا خانوم میکند و این کار را بلد نیست و عروس لیلا خانوم بلد است و چنان است و چنین! اینجاست که زنِ تازهوارد برای در امان ماندن از شر این رفتارها مجبور است دوز خالهخانباجیگری خود را بالا ببرد و با همان روشی که با او رفتار میشود، مقابله کند و این یعنی پای نهادن در گرداب!
دیگر تمام ذهن و فکر، مشغول فلان زخمزبان و فلان انتظار و رقابت بر سر لباس و زیورآلات میشود و دکتری، یادگیری زبان جدید و لیست صد رمان به باد فنا میرود!
دخترها تا زمانی که ازدواج نکردهاند، کاملا مختارند که وارد این بحثها و جمعها نشوند، اما وقتی ازدواج میکنند، دیگر کاملا مختار نیستند! آنها نقش جدیدی را پذیرفتهاند که بهشدت مستعد فروغلتیدن در این گرداب است؛ نقش عروس خانواده. این است که افت میکنند و دغدغههای ذهنیشان تنزل مییابد. از دخترانی که فعال اجتماعی بودهاند تا دانشجویان دکتری و محققان و غیره و غیره من دیدهام که دچار این گرداب شدهاند. اگر شما ازدواج کردهاید و موجی از این گرداب پرتان را نگرفته، از همین جا به شما تبریک میگویم.
بله. همه نوع زنی دیدهام که گرفتار شدهاند؛ حتی زنان موفق که دغدغههای والاتری دارند؛ از تربیت صحیح فرزند تا گرم کردن کانون خانواده تا موفقیتهای شغلی و تحصیلی و ارتقای موقعیت اجتماعی. حتی اینها هم در برهههایی گرفتار گرداب بودهاند،
اما اینجا یک فرق کوچک هست.
زنانی که تن به گرداب خالهخانباجیگری نسپرده، دغدغههای بزرگ را پی گرفتهاند، بیشک جایی به خود گفتهاند: «این دردها به درد دل من نمیخورد». جایی گرداب را دور زدهاند، بهجای غرق شدن و شکستن هر روزه و هر روزه در آن و یا حتی بدتر، دگردیسی و تبدیل شدن به یک خالهخانباجی دیگر. لحظهای از زندگی بوده که این مدل زنها غصههای نازل را دور ریختهاند، برای دکتری خیز برداشتهاند، لیست رمانها را پیش رو گذاشتهاند و شروع به یادگیری زبان جدید کردهاند.
(منبع:چارقد)