آنشب شروع شد غزل ازکوچ ایل من در کوچه ماندپای سراپا علیل من
یک نقطه شد به چشم من آری قبیله رفت
ماندند مرد های زیاد ازقبیل من
گویا سپا ه ابرهه بود یم جملگی
من مانده ام ازآنهمه ونیست فیل من
من پا نداشتم بروم سر که داشتم
محکم نبوده است از اول دلیل من
چندیست شعر تازه سراغم نیامدست
ای کاش باز وحی کند جبرئیل من
امشب به این نتیجه رسیدم که سالهاست
ماندست کنج موزه ی دنیا فسیل من