• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 2298)
سه شنبه 16/12/1390 - 11:56 -0 تشکر 438574
به استقبال بهار

بهار، جلوه گاه پروردگار

با رسیدن بهار، طبیعت ردای سبز بر تن می کند. چکاوک ها، هزار دستان و قمریان، نغمه ها و سرودهای فرح بخش و تازه سرمی دهند

  • بهار می آید

    بهار می‌آید تا باور کنیم پس از سردی های بی رحم، نوازشگر روح خواهد رسید....

  •  

    جمعه 26/12/1390 - 11:58 - 0 تشکر 441232

    به به
    آذر خانم گل
    بهاری کردی انجمن مارو
    خوش اومدی
    سال نو بر شما و خانواده محترم مبارک باد

    سه شنبه 29/12/1391 - 23:42 - 0 تشکر 595081

    مرغ سحر از ملک الشعرا بهار




    مرغ سحر ناله سر کن




    داغ مرا تازه‌تر کن







    زآه شرربار این قفس را




    برشکن و زیر و زبر کن







    بلبل پربسته! ز کنج قفس درآ




    نغمهٔ آزادی نوع بشر سرا







    وز نفسی عرصهٔ این خاک توده را




    پر شرر کن







    ظلم ظالم، جور صیاد




    آشیانم داده بر باد







    ای خدا! ای فلک! ای طبیعت!




    شام تاریک ما را سحر کن







    نوبهار است، گل به بار است




    ابر چشمم ژاله‌بار است







    این قفس چون دلم تنگ و تار است




    شعله فکن در قفس، ای آه آتشین!







    دست طبیعت! گل عمر مرا مچین




    جانب عاشق، نگه ای تازه گل! از این







    بیشتر کن




    مرغ بیدل! شرح هجران مختصر، مختصر، مختصر کن







    عمر حقیقت به سر شد




    عهد و وفا پی‌سپر شد







    نالهٔ عاشق، ناز معشوق




    هر دو دروغ و بی‌اثر شد







    راستی و مهر و محبت فسانه شد




    قول و شرافت همگی از میانه شد







    از پی دزدی وطن و دین بهانه شد




    دیده تر شد







    ظلم مالک، جور ارباب




    زارع از غم گشته بی‌تاب







    ساغر اغنیا پر می ناب




    جام ما پر ز خون جگر شد







    ای دل تنگ! ناله سر کن




    از قویدستان حذر کن







    از مساوات صرفنظر کن




    ساقی گلچهره! بده آب آتشین







    پردهٔ دلکش بزن، ای یار دلنشین!




    ناله برآر از قفس، ای بلبل حزین!







    کز غم تو، سینهٔ من پرشرر شد





    کز غم تو سینهٔ من پرشرر، پرشرر، پرشرر شد



    نصرالدین کریمی(مُبین)
    سه شنبه 29/12/1391 - 23:43 - 0 تشکر 595082



    زال زمستان گریخت از دم بهمن





    آمد اسفند مه به فر تهمتن







    خور به فلک تاخت همچو رای پشوتن




    آتش زردشت دی فسرد به گلشن






    سبزه چو گشتاسب خیمه زد به گلستان






    قائد نوروز چتر آینه‌گون زد




    ماه سفندارمذ طلایه برون زد







    ساری منقار و ساق پای به خون زد




    هدهد بر فرق تاج بوقلمون زد






    زاغ برون برد فرش تیره ز بستان






    ماه دگر نوبهار جیش براند




    از سپه دی سلاحها بستاند







    گل را بر تخت خسروی بنشاند




    بلبل دستانسرا نشید بخواند






    همچو من اندر مدیح حجت یزدان






    صدرا! عبدالمجید خادم باشی




    کرده به تکذیب من جفنگ تراشی







    گویی خود مرتشی نبوده و راشی




    حیف است آنجا که دادخواه تو باشی






    بر من مسکین نهند این همه بهتان






    گر ره مدحش به پیش گیرم ننگ است




    ور کنمش هجو، راه قافیه تنگ است







    صرفنظر گر کنم ز بس که دبنگ است




    گوید پای کمیت طبعم لنگ است






    به که برم شکوه پیش شاه خراسان






    گویم : « شاها! شده است باشی پر لاف




    از ره عدوان به عیب بنده سخن‌باف







    چاره کنش گر به بنده باشدت الطاف»




    گویم و دارم یقین که از ره انصاف






    شاه خراسان دهد جزای وی آسان






    تا که تبرا بود به کار و تولا




    تا که پس از «لا» رسد سرادق «الا»







    خرم و سرسبز مان به همت مولا




    بر تو مبارک کند خدای تعالی






    شادی مولود شاه خطهٔ امکان



    از ملک الشعرا بهار


    نصرالدین کریمی(مُبین)
    سه شنبه 29/12/1391 - 23:45 - 0 تشکر 595083





    درون گنبد گردون فتنه بار مخسب




    به زیر سایهٔ پل موسم بهار مخسب







    فلک ز کاهکشان تیغ بر کف استاده است




    به زیر سایهٔ شمشیر آبدار مخسب







    ز چار طاق عناصر شکست می‌بارد




    میان چار مخالف به اختیار مخسب







    ستاره زندهٔ جاوید شد ز بیداری




    تو نیز در دل شب ای سیاهکار مخسب







    به شب ز حلقهٔ اهل گناه کن شبگیر




    دلی چو آینه داری، به زنگبار مخسب







    به نیم چشم زدن پر ز آب می‌گردد




    درین سفینهٔ پر رخنه زینهار مخسب







    گرفت دامن گل شبنم از سحرخیزی




    تو هم شبی رخی از اشک تازه دار مخسب







    به ذوق مطرب و می روزها به شب کردی




    شبی به ذوق مناجات کردگار مخسب







    بر آر یوسف جان را ز چاه تیرهٔ تن




    تو نور چشم وجودی، درین غبار مخسب







    ز نوبهار به رقص است ذره ذرهٔ خاک




    تو نیز جزو زمینی، درین بهار مخسب







    به ذوق رنگ حنا کودکان نمی‌خسبند




    چه می‌شود، تو هم از بهر آن نگار مخسب







    جواب آن غزل مولوی است این صائب





    ز عمر یکشبه کم گیر و زنده‌دار، مخسب



    از صائب تبریزی



    نصرالدین کریمی(مُبین)
    سه شنبه 29/12/1391 - 23:45 - 0 تشکر 595085



    به غم نشاط من خاکسار نزدیک است





    خزان من چو حنا با بهار نزدیک است







    یکی است چشم فرو بستن و گشادن من




    به مرگ، زندگیم چون شرار نزدیک است







    به چشم کم منگر جسم خاکسار مرا




    که این غبار به دامان یار نزدیک است







    چه غم ز دوری راه است بیقراران را؟




    به موج‌های سبکرو کنار نزدیک است







    به آفتاب رسید از کنار گل شبنم




    به وصل، دیدهٔ شب زنده‌دار نزدیک است







    چو سوخت تشنه‌لبی دانهٔ مرا صائب





    چه سود ازین که به من نوبهار نزدیک است؟



    صائب تبریزی



    نصرالدین کریمی(مُبین)
    سه شنبه 29/12/1391 - 23:46 - 0 تشکر 595086



    روی کار دیگران و پشت کار من یکی است





    روز و شب در دیدهٔ شب‌زنده‌دار من یکی است







    سنگ راه من نگردد سختی راه طلب




    کوه و صحرا پیش سیل بیقرار من یکی است







    نیست چون گل جوش من موقوف جوش نوبهار




    خون منصورم، خزان و نوبهار من یکی است







    گر چه در ظاهر عنان اختیارم داده‌اند




    حیرتی دارم که جبر و اختیار من یکی است







    ساده‌لوحی فارغ از رد و قبولم کرده است




    زشت و زیبا در دل آیینه‌وار من یکی است







    می‌برم چون چشم خوبان دل به هر حالت که هست




    خواب و بیداری و مستی و خمار من یکی است







    بی‌تامل صائب از جا بر نمی‌دارم قدم





    خار و گل ز آهستگی در رهگذار من یکی است



    از صائب تبریزی



    نصرالدین کریمی(مُبین)
    سه شنبه 29/12/1391 - 23:49 - 0 تشکر 595087



    تابه فکر خود فتادم، روزگار از دست رفت





    تا شدم از کار واقف، وقت کار از دست رفت







    تا کمر بستم، غبار از کاروان بر جا نبود




    از کمین تا سر برآوردم، شکار از دست رفت







    داغ‌های ناامیدی یادگار از خود گذاشت




    خردهٔ عمرم که چون نقد شرار از دست رفت







    تا نفس را راست کردم، ریخت اوراق حواس




    دست تا بر دست سودم، نوبهار از دست رفت







    پی به عیب خود نبردم تا بصیرت داشتم




    خویش را نشناختم، آیینه‌دار از دست رفت







    عشق را گفتم به دست آرم عنان اختیار




    تا عنان آمد به دستم، اختیار از دست رفت







    عمر باقی مانده را صائب به غفلت مگذران





    تا به کی گویی که روز و روزگار از دست رفت؟



    از صائب تبریزی



    نصرالدین کریمی(مُبین)
    سه شنبه 29/12/1391 - 23:50 - 0 تشکر 595088



    مکتوب من به خدمت جانان که می‌برد؟





    برگ خزان رسیده به بستان که می‌برد؟







    دیوانه‌ای به تازگی از بند جسته است




    این مژده را به حلقهٔ طفلان که می‌برد؟







    اشک من و توقع گلگونهٔ اثر؟




    طفل یتیم را به گلستان که می‌برد؟







    جز من که باغ خویشتن از خانه کرده‌ام




    در نوبهار سر به گریبان که می‌برد؟







    هر مشکلی که هست، گرفتم گشود عقل




    ره در حقیقت دل انسان که می‌برد؟







    سر باختن درین سفر دور، دولت است




    ورنه طریق عشق به پایان که می‌برد؟







    صائب سواد شهر مرا خون مرده کرد





    این دل رمیده را به بیابان که می‌برد؟



    از صائب تبریزی



    نصرالدین کریمی(مُبین)
    سه شنبه 29/12/1391 - 23:51 - 0 تشکر 595089



    شوق می از بهار گل‌اندام تازه شد





    پیوند بوسه‌ها به لب جام تازه شد







    از چهرهٔ گشادهٔ سیمین‌بران باغ




    آغوش‌سازی طمع خام تازه شد







    زان بوسه‌های‌تر که به شبنم ز گل رسید




    امید من به بوسه و پیغام تازه شد







    میلی که داشتند حریفان به نقل و می




    از چشمک شکوفهٔ بادام تازه شد







    از نوبهار، سبزهٔ مینا کشید قد




    از آ ب تلخ می جگر جام تازه شد







    داغی که به به خون جگر کرده بود دل




    از روی گرم لالهٔ گلفام تازه شد







    شب از شکوفه روز شد و روز شب ز ابر




    هنگامهٔ مکرر ایام تازه شد







    حاجت به رفتن چمن از کنج خانه نیست




    زین‌سان که از بهار در و بام تازه شد







    صائب ترا ز سردی دوران خزان مباد





    کز نوبهار طبع تو ایام تازه شد


    از صائب تبریزی



    نصرالدین کریمی(مُبین)
    سه شنبه 29/12/1391 - 23:52 - 0 تشکر 595090



    از جلوهٔ تو برگ ز پیوند بگسلد





    نشو و نما ز نخل برومند بگسلد







    طفل از نظارهٔ تو ز مادر شود جدا




    مادر ز دیدن تو ز فرزند بگسلد







    دامن کشان ز هر در باغی که بگذری




    از ریشه سرو رشتهٔ پیوند بگسلد







    چون نی نوازشی به لب خویش کن مرا




    زان پیشتر که بند من از بند بگسلد







    این رشتهٔ حیات که آخر گسستنی است




    تا کی گره به هم زنم و چند بگسلد؟







    در جوش نوبهار کجا تن دهد به بند؟




    دیوانه‌ای که فصل خزان بند بگسلد







    آدم به اختیار نیامد برون ز خلد





    صائب چگونه از دل خرسند بگسلد؟


    از صائب تبریزی



    نصرالدین کریمی(مُبین)
    برو به انجمن
    انجمن فعال در هفته گذشته
    مدیر فعال در هفته گذشته
    آخرین مطالب
    • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
      آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
    • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
      جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
    • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
      خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
    • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
      پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
    • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
      اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.