• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن طنز و سرگرمی > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
طنز و سرگرمی (بازدید: 9303)
سه شنبه 14/3/1387 - 23:50 -0 تشکر 42105
خنده سازان و خنده پردازان

عمران صلاحی, از جمله چهره‌‌های شاخص طنز امروز, در دو عرصه طنز نویسی و تحقیقات طنز است. از جمله خدمات او به تحقیقات طنز, تلاش برای شناخت, تفكیك و تعریف شاخه‌های شوخ طبعی(هزل, هجو, لطیفه, فكاهه, طنز و......) است كه این امر گاه به آفرینش واژه‌های جدید نیز از سوی صلاحی انجامیده است. عنوان كتاب خنده سازان و خنده پردازان یكی از مصادیق این امر است. در ادبیات معاصر كشورمان, چند دهه است كه هر اثر دارای رگه‌‌هایی از شوخ طبعی را بدون در نظر گرفتن تفاوت میان گونه‌های شوخ طبعی(هزل, هجو, فكاهه و...) طنز مى نامند(پیش از این, آن را فكاهی مىنامیدند) در حالی كه طنز, تنها یكی از شاخه های ادبیات شوخ طبعانه است و با لطیفه و هزل و هجو و فكاهه متفاوت است. صلاحی برای پرهیز از این اشتباه رایج, عبارت «خنده سازان و خنده پردازان» را به جای «طنزنویسان و طنز پردازان» به كار گرفته است. «خنده سازان» كسانی هستند كه مضاحك را ساخته یا نگاشته‌اند(مثل دهخدا, عبید و....) خنده پردازان, حافظان و اشاعه دهندگان مضاحك‌اند كه آن را گردآوری كرده یا درباره مضاحك, مقاله یا كتاب نوشته‌اند(مثل فخرالدین علی صفی, گردآورنده لطایف‌الطوائف).

پنج شنبه 17/11/1387 - 20:33 - 0 تشکر 87995

نام: محمّدعلی نام خانوادگی: گویاتولّد: 1313 کرمانشاهنام فرزندان طبع:

نام مستعار: شترمرغ ــ بلبل گویا ــ شیر گویا ــ طوطی گویا ــ گویای اسرار ــ لال ــ مهندس‌الشّعرا ــ بی زبان ــ خاموش و . . .

تاریخ وفات: 6/1/1380

«دو عدد 13 کنار هم یعنی «1313» تاریخ تولّدم را در شهر کرمانشاه که هیچ رابطه‌ای با کرمان و شاه ندارد رقم زده‌اند. آثار این عدد، قدم به قدم تا این لحظه که شرح حال مبارکم را می‌نویسم سایه به سایه به دنبالم بوده است. . .»

مهندس «محمّدعلی گویا» شاعر توانا و طنزپرداز چیره‌سخن معاصر در تیرماه 1313 در کرمانشاه متولّد شد. گویا در خانواده‌ای فرهنگی و ادیب و حافظ قرآن پرورش یافت.

او تحصیلات ابتدایی و متوسّطه را در کرمانشاه و تهران به پایان رساند و پس از اتمام تحصیلات متوسّطه در سال 1333 به دانشکده‌های معماری و روزنامه‌نگاری راه یافت که در سال 1337 با اخذ دو مدرک لیسانس فارغ التّحصیل شد. او پس از اتمام تحصیل، مأمور تدریس دوره‌های روزنامه‌نگاری در دانشکدۀ علوم شد و همچنین به استخدام وزارت مسکن و شهرسازی درآمد که در سال 1359 از این وزارتخانه بازنشسته شد.

«. . . گویا در سال 1337 با وساطت «دکتر همایون حکمتی» یکی از نویسندگان روزنامه توفیق، همکاری‌‌اش را با نام مستعار «شترمرغ» شروع کرد. پس از مدّ کوتاهی قالب شعرهایش را به طنز سیاسی تبدیل کرد تا آنجا که اغلب شعرهای روز سیاسی توفیق سروده او بود. . گویا در توفیق علاوه بر نام مستعار «شترمرغ»، با نامهای «بلبل گویا»، «شیرگویا»، «طوطی گویا»، «گویای اسرار»، «لال»، «مهندس الشعرا»، «بی زبان»، «خاموش» و . . . شعر و مطلب چاپ می‌کرد. او داستان‌های دنباله‌دار نیز می‌سرود که یکی از این داستان‌ها با نام «پری و فری» بود که بر وزن «زهره و منوچهر» ایرج میرزا سروده شده بود.گویا به مدّت 15 سال (1350-1337) عضو ثابت هیأت تحریریۀ «توفیق» بود و توانست با اشعار انتقادی طنز خود در لحظات حسّاس سیاسی کشور، خشم هیأت حاکمه را برانگیزد و به همین دلیل جزو اوّلین نویسندگان توفیق بود که ممنوع‌القلم گردید، و دو بار مأموران سانسور به خاطر اشعار او می‌خواستند مانع از انتشار توفیق شوند که البتّه موفّق نشدند. همچنین مهندس گویا در بسیاری از موارد با اقتباس از شاعران به نام تاریخ ادبیات ایران، اعمال ددمنشانه رژیم را در حوادث تلخ دوران پهلوی به زیبایی هر چه تمام‌تر به نقد کشیده است. او خود دربارۀ اشعار تند انتقادی‌اش در نشریۀ توفیق می‌گوید: «یک بار وقتی نیروهای پلیس رژیم در زمان نخست وزیری دکتر «علی امینی» به دانشجویان اعتصابی دانشگاه تهران حمله کردند و دانشکده فنّی و معماری را به هم ریختند و عدّه‌ای از دانشجویان را هم زخمی کردند، از شعر معروف «خاقانی» اقتباس کردم و ابیات زیر را سرودم:

«هان ای دل عبرت بین، از دیده نظر کن هان

ایوان مداین را، آینۀ عبرت دان

یک ره، ز «ره اوّل» شو «شاهرضا» اندر

بر سر در آن بنگر، اشکی دو سه هم بفشان

دندانه هر «نیزه» پندی دهدت نو، نو

ز آنها که ز کف دادند، یکباره سر و دندان

زان رزم دلیرانه، اوضاع دگرگون شد

سرجوخه بشد سرگرد، سرباز بشد ستواناستاد گویا علاوه بر شاعری طنّاز و منتقد، اشعار کثیری در مراثی و مدایح ائمّۀ اطهار و بزرگان تشیّع دارد که سهم قابل توجّهی از کلّ آثار او را تشکیل می‌دهند که یکی از آن آثار، نمایشنامۀ «ظهر عاشورا» است که از صدا و سیما پخش شد.همین خصوصیت دین باور و اعتقاد راسخ اوست که مانع می‌شود با وجود فشارها و محدودیت‌های دستگاه حاکمه نظام در دوران پیش از انقلاب هرگز زبان به مدح کسی نگشاید و تن به ذلّت ندهد و ممنوع‌القلم شدن را به هر مجیزسرایی ترجیح دهد و حتّی پس از تعطیلی توفیق در سال 1350 با هیچ نشریۀ دیگری همکاری نکند و تا سال های متمادی عزلت گزیند.گویا خود می‌گوید: «پس از تعطیلی توفیق، دوستان پراکنده شدند و بعضی‌ها همکاری‌شان را با سایر روزنامه‌ها ادامه دادند و بعضی‌ها هم مثل من عزلت گزیدند. من شاید هیچ نشریه‌ای را مناسب نمی‌دیدم که حرفم را در آنجا بگویم و با این که پیشنهادهای همکاری بسیاری دریافت می‌کردم، ترجیح می‌دادم سکوت خود را همچنان حفظ کنم . تا اینکه چاپ مطالب «دو کلمه حرف حساب» آقای صابری(گل آقا) در روزنامۀ اطّلاعات آغاز شد(1363) و من بی‌تعارف آن را طنزی متفاوت از آنچه تا آن زمان در مطبوعات چاپ می‌شد، دیدم و طنز «گل آقا» را کلامی زیبا و رندانه یافتم . . . زمانی که مجلّۀ «گل آقا» منتشر شد، با سوابقی که از صداقت و سلامت نفس آقای صابری داشتم، با کمال افتخار، داوطلب همکاری با این مجلّه شدم و اگر حمل بر تعارف و مداهنه نشود، زندگانی طنز پس از سال 1351 خود را مدیون مجله «گل آقا» و همکاری با آن می‌دانم . . .پس از تعطیلی توفیق، تنها فعّالیت حرفه‌ای گویا، اشتغال در وزارت مسکن و شهرسازی و تدریس در مراکز آموزش عالی بود، امّا علاوه بر آن در طیّ این سال‌ها، با رادیو نیز همکاری می‌کرد و فعّالیت مطبوعاتی او در سال 1369 که هفته‌نامۀ طنز «گل آقا» آغاز به انتشار کرد مجدّداً از سر گرفته شد و از همان اوّلین شماره‌ها، همکار دائمی تحریریۀ «گل آقا» شد. «محمّدعلی گویا» این شاعر سخت‌کوش، طنّاز، عفیف و والامقام معاصر پس از عمری فعّالیت مستمر فرهنگی و به جای گذاشتن مجموعه‌ای گرانبها در ادبیات معاصر فارسی در 6 فروردین 1380 دار فانی را وداع گفت و داغش بر دل طنزدوستان باقی ماند. روحش شاد و یادش گرامی.و حالا نمونه‌ای از آثار ایشان را با هم می‌خوانیم:از هر سری صدایی!ملّت:

منم که خانه در اقصای لامکان دارم

به روز و شام، غم رخت و آب و نان دارمصدراعظم:

مقام و پست صدارت مرا چو حاصل هست

چه غم ز حال تو بی‌پول ناتوان دارم؟وزیر آب و برق:

گر آب و برق تو اینسان گران بود غم نیست

من آب و برق فراوان و رایگان دارموزیر خرابی مسکن:

در این جهان که بود خانه‌ام بهشت برین

به دل دگر ز چه تشویش آن جهان دارم؟! وزیر آموزش و درروش:

معلّمین همگی رتبه‌ها طلبکارند

ولیک بنده فقط وعدۀ چاخان دارموزیر بیطاری:

کنون که چار ستون تنم بود سالم

چه غم دگر ز مریضی این و آن دارموزیر اقتصاد:

چو روبه‌راه بود وضع اقتصادی من

چه غم ز وضع پریشان مردمان دارم؟!وزیر بیکاری:

مگس شکار کنم روز و شب ز بیکاری

ز حجم کار، ولی ظاهراً فغان دارموزیر راه:

به چاله چوله شود گم مدام ماشینم

چنین ز چشم همه خویش را نهان دارموزیر گشادورزی:

هزار آفت پنبه به گرد من نرسد

اگر همه هنر خویش را عیان دارمکاکا توفیق:

چو گل همیشه به روی جهان زنم لبخند

چو غنچه گرچه بسی خون به دل نهان دارم مناجات به درگاه قاضی‌الحاجاتپروردگارا، دلم پر است و جیبم خالی، سینه‌ای دارم مالامال از غم و لبی خاموش از شکایت، نه زبان گفتن دارم و نه گوش شنوا پیدا می‌شود. «یا سامع کلّ نجوی» خدایا تو تمام نجواها را می‌شنوی. به هر کس بخواهم نامه بنویسم باید از «گل‌آقا» و «مش‌رجب» اجازه بگیرم! شکر و هزار شکر که با تو می‌توانم راحت درددل کنم، و حتّی از تو بخواهم که اگر «غضنفر» روی هر کلمه را خط کشید، روی یک ساعت از عمرش خط بکشی. آمین . . . یا ربّ‌العالمین! ***

پروردگارا، خواجه عبدالله انصاری به درگاهت ناله کرد و گفت: « خدایا، به هر کس عقل دادی، چه ندادی؟ و به هر کس عقل ندادی، چه دادی؟! » امّا امروز اگر زنده بود و می‌دانست عقل چه پدری از آدم در می‌آورد شاید می‌گفت : «خدایا، به هر کس که «رو» دادی چه ندادی؟ و به هر کس که «رو» ندادی چه دادی؟!» پروردگارا در حیرتم که سالها نماز خوانده‌ام و در نمازم گفته‌ام «اهدنا الصّراط المستقیم» نه تنها بندۀ کمترین بلکه دست کم سی میلیون نفر در همین کشور خودمان(البتّه بنده هم از صدا و سیما یاد گرفته‌ام که به ایران بگویم کشورمان) روزی 20 بار از تو خواسته‌اند که به راه راست هدایتشان کنی و تعجّب می‌کنم که از بین مردم تنها رانندگان تاکسی و مسافرکش‌های شخصی راه راست و مستقیم برو شدند! و فقط به صورت دربست منحرف می‌شوند! . . .

                                                   ***پروردگارا، از گرانی هر جنس که شکایت کردم روز بعدش صد کالای دیگر گران شد ... خدایا از تو خواستم که صبرم عطا و قرضم ادا کنی، هزار بار که به من صبر ایّوب دادی ولی قرضم که ادا نشد هیچ، صد برابر هم شد. خدایا، روزگاری مویم سیاه بود و بختم سفید، امروز مویم سفید شده و بختم سیاه! البتّه به قول یکی از رفقا در همه جا بخت ما سیاه است جز در خرید هندوانه که همیشه سفید است! ... خدایا خوش به حال آن بنده‌ات که گفت:« تا دندان داشتم نان نداشتم، وقتی به نان رسیدم که دندانم ریخته بود!»

خدایا من بندۀ ناتوان در حال حاضر نه نان دارم، نه دندان!

منبع: کتاب طنزپردازان معاصر ایران ــ انتشارات گل آقا

سایت گنجینه دانلودهای رویایی

فریاد بی صدا حرف دل همه کسانی که میگویند ولی شنیده نمی شوند ...هستند ولی دیده نمی شوند ..پس تو نیز بی صدا فریاد کن....

پنج شنبه 17/11/1387 - 20:35 - 0 تشکر 87997

نام: عمران

نام خانوادگی: صلاحی

نام مستعار: بچّۀ جوادیّه، زرشك، ابوطیّاره، ابوقراضه، زنبور، مداد، ع- مداد، میخ طویله و ...

تولّد: 1325 تهران

وفات: 1385 تهران

نام فرزندان طبع: طنزآوران امروز ایران (با همکاری بیژن اسدی‌پور) ـ گریه در آب ـ قطاری در مه ـ ایستگاه بین راه ـ هفدهم ـ پنجره دن داش گلیر(به زبان ترکی آذربایجانی) ـ رؤیاهای مرد نیلوفری ـ شاید باور نکنید(چاپ سوئد) ـ یک لب و هزار خنده ـ حالا حکایت ماست ـ آی نسیم سحری ـ ناگاه یک نگاه ـ ملّا نصرالدّین ـ از گلستان من ببر ورقی ـ هزار و یک آینه ـ آینا کیمی (به زبان ترکی آذربایجانی) و ... عمر پربار «عمران صلاحی» در دهم اسفند سال 1325 در امیریۀ تهران آغاز شد.

تحصیلات خود را در دبستانهای صنیع‌الدّوله(قم) و قلمستان و وحید(تهران) و شهریار و دبیرستان امیر خیزی(تبریز) گذراند.

در سال 1340 اوّلین شعرش در مجلّۀ اطّلاعات كودكان چاپ شد.

در همان سال بود كه پدرش را از دست داد. از سال 1345 همكاری خود را با نشریۀ «توفیق» آغاز كرد و در همان سال با «پرویز شاپور» آشنا شد. در سال1347 اوّلین شعر نیمایی خود را در مجلّة «خوشه» به سردبیری «احمد شاملو» به چاپ رسانید. در سال 1349 كتاب «طنز آوران امروز ایران» را با همكاری «بیژن اسدی پور» منتشر كرد.

در سال1350 خدمت نظام وظیفه‌اش را شروع كرده و خدمتش را در تهران، تبریز، كرمانشاه و مراغه گذراند. در سال1352 همكاری خود را با گروه «ادب امروز رادیو» به دعوت «نادر نادرپور» شروع كرده و در رادیو تهران استخدام شد. در سال1353 كتاب «گریه در آب» را منتشر و با «طاهره وهاب‏زاده» ازدواج كرد.

 در سال 1355 كتاب «قطاری در مه» و در سال1356 كتاب «ایستگاه بین راه» منتشر كرده و نمایشگاه مشترك كاریكاتور را با پرویز شاپور و بیژن اسدی‏پور در نگارخانه تخت جمشید برپا كرد. در سال 1357 اوّلین فرزندش(یاشار) به دنیا آمد. در سال 1358 كتاب «هفدهم» را به چاپ رسانیده و به تركیه، یونان و بلغارستان سفر كرد. در سال1361 دومین فرزندش(بهاره) نیز متولّد شد و در همان سال بود كه كتاب «پنجره دن داش گلیر» را منتشر كرد. در سال1367صفحة «حالا حكایت ماست» در مجلّۀ دنیای سخن گشایش یافت.

 در سال1370 كتاب «رؤیاهای مرد نیلوفری»، در سال1373ویژه‌نامة مجلّة «عاشقانه»(در آمریكا) و در سال 1374 كتاب «شاید باور نكنید»(در سوئد) را منتشر كرد. در سال 1375 بود كه پس از بازنشستگی از صدا و سیما، همكاری خود را با «گل‏آقا» و «شورای عالی ویرایش» آغاز كرد و در گل‌آقا با نامهای مستعار «مراد محبّی»، «یكی از بزرگان اهل تمیز»، «راقم این سطور»، و «آرمان صلاحی» می‌نوشت. در سالهای 1377، 78، 79 و 80 به ترتیب كتابهای «یك لب و هزار خنده» و «حالا حكایت ماست»، «گزیدة اشعار»، «آی نسیم سحری» و «ناگاه یك نگاه» و «ملّا نصرالدّین» و «از گلستان من ببر ورقی» و «باران پنهان»، «هزار و یك آینه» و «آینا كیمی»(به تركی) را منتشر كرد.عمران صلاحی ساعت ۴ عصر ۱۱ مهر ماه سال ۱۳۸۵ با احساس درد در قفسۀ سینه راهی «بیمارستان كسری» شد و از آنجا به «بیمارستان توس» منتقل و در بخش سی‌سی‌یو بستری شد. همان شب پزشکان از بهبود وضعیت وی قطع امید کردند و سحرگاه از دنیا رفت.یادش گرامی باد.

اكنون با هم توصیف بهشت را از زبان عمران صلاحی می‌خوانیم:

الو دنیا، الو اینجا بهشتهسرای مردم نیكو سرشته منم عمران، من عمران صلاحی گزارش می‌دهم از این نواحی!بهشت جاودان الحق قشنگهپر از افراد شاد و شوخ و شنگهدر اینجا مردمان آزاد هستندهمه شیرین، همه فرهاد هستنددر انجا طنزپردازان روسفیدندهمه خوش صحبت و شوخ و ظریفند«جلی» پهلوی «حالت» جان نشستهكنار هر یكی یك كاسه پستهنه از آن پسته‌های پوك ارزانتمام پسته‌ها پرمغز و خندانز پر مغزی چو اشعار «جلی» بودكه «حالت» با حلاوت میل فرموددر آن سو «گیوی» و «شاپور» و «گویا»نشسته پیش هم بی‌جنگ و دعواز «شاهانی» چه گویم شوخ و شنگ استتمام نكته‌های او قشنگ است«گل‌آقا» تا دمی تنها نماندبه توفیق خدا «توفیق» خواندكنم كوتاه اینحا من سخن راببندن مثل دنیا من دهن راعجب خوبه بهشت جاودانی

كه تا داخل نشی قدرش ندانی

بهشت جاودانی دوبلكس عمران صلاحی. پلاك 4

چند طنز از عمران صلاحی

بلبل و کلاغ

بلبلی را دیدند که قارقار می کند و کلاغی را دیدند که چهچه می زند.
پرسیدند: چرا صداهایتان را با هم عوض کرده اید؟
گفتند: ما داریم آشنازدایی می کنیم.

قورباغه

قورباغه ای را دیدند که دارد قار و قور می کند.
پرسیدند: این چه صدایی است که از خودت درمی آوری؟
گفت: به این می گویند حس آمیزی.

بلبل

بلبلی را دیدند که به جای چه چه دارد جه جه می زند.
پرسیدند: چرا این طوری آواز می خوانی؟
گفت: برای این که یک خرده لهجه دارم.

گنجشگ

در فصل دل انگیز بهار، گنجشکی را دیدند که روی شاخه ای پرشکوفه نشسته است و دارد این چنین می خواند:
- جکا جک جک، جکا جک جک ...
پرسیدند: این چه جور خواندن است؟
گفت: دارم بازی زبانی می کنم.
پرسیدند: برای چه؟
گفت: می خواهم جایزه شعر کارنامه را ببرم.

منبع: تذکرة الطنازان

سایت گنجینه دانلودهای رویایی

فریاد بی صدا حرف دل همه کسانی که میگویند ولی شنیده نمی شوند ...هستند ولی دیده نمی شوند ..پس تو نیز بی صدا فریاد کن....

پنج شنبه 17/11/1387 - 20:37 - 0 تشکر 87998

نام: مرتضی

نام خانوادگی: فرجیان

نام مستعار: فینگیلی، شاگرد تنبل، کَل توپی، هدی کوچولو، خان داداش، ابوشنبلیله، دایی مرتضی، شونول و ...

تولّد: 1313 تهران

نام فرزندان طبع: طنزسرایان ایران از مشروطیت تا انقلاب، دیوان فینگلیلی و ...

وفات: 1374

مرتضی فرجیان فرزند عبدالله، چهاردهم مرداد 1313 در جنوب تهران(کوچه خراسانی‌ها) پا به عرصۀ وجود گذاشت. دوران تحصیلات ابتدایی را در «دبستان شریعت» واقع در «قنات‌آباد خیابان مولوی» گذراند و تحصیلات متوسّطۀ خود را در دبیرستان‌های «دارالفنون» و «امیرکبیر» با اخذ دیپلم طبیعی به پایان رساند.

در سال 1335 به استخدام آموزش و پرورش درآمد و به عنوان آموزگار به مدارس «شهریار» رفت و در آنجا مشغول به تدریس شد. در سال 1339 به تهران انتقال یافت و به طور متفرّقه، دیپلم ادبی گرفت و بلافاصله در رشتۀ علوم اجتماعی به دانشگاه تهران راه یافت و در سال 1341 با اخذ مدرک لیسانس فارغ التّحصیل شد و در همان سال ازدواج کرد.

مرتضی فرجیان این طنزپرداز صاحب ذوق و توانا که عمده‌ترین شهرتش به خاطر شاعری بود، اوّلین شعر طنز خود را در سال 1336 سرود که همان سال در مجلّۀ «توفیق» به چاپ رسید. در سال 1343 به طور رسمی از طرف روزنامۀ فکاهی «توفیق» به همکاری دعوت شد و به جمع نویسندگان و شاعران روزنامۀ «توفیق» پیوست و تا آخرین شمارۀ توقیف شدۀ توفیق، در سال 1350 این همکاری پابرجا بود.

فرجیان خود در این باره می‌گوید:

«... توفیق محبوب‌ترین نشریۀ من بود. یک روز هوس کردم مطلبی برای نشریۀ دلخواهم بفرستم. روزنامۀ توفیق ستونی داشت به نام «فرهنگ توفیق»، من برای این ستون چند کلمه‌ای نوشته و فرستادم و با خوشحالی، هفتۀ بعد نوشته‌ام را دیدم که با نام من در روزنامه چاپ شد:

برف: پنبۀ آبدار

جوراب: دستکش پا

سیب‌زمینی: میوۀ بی‌رگ

اوّلین شعر بلند طنزآمیزم را برای توفیق فرستادم که در 13 شهریور 1336 چاپ شد. بعد کم و بیش از سال 1340 به بعد آثار نظم من در توفیق چاپ شد.»

در سال 1345 عملاً مدیریت و مسئولیت ادارۀ هیأت تحریریۀ توفیق به فرجیان سپرده شد. به گفتۀ گل آقا «اگر استاد مرتضی فرجیان نبود، قطعاً بسیاری از طنزپردازان جوان، هیچگاه طنزنویس نمی‌شدند. واقعیّت امر این است که فرجیان به عنوان شاعر مسلّم طنزپرداز، تمام نیرو و جوانی خود را وقف اصلاح شعر دیگران کرد و الحق در طنز فارسی، شاعران طنزسرای زیادی به ایران هدیه کرد.»

فرجیان پس از تعطیلی توفیق با هیچ نشریۀ دیگری همکاری نداشت تا اینکه از سال 1359 با چند نشریه مانند: «یاقوت»، «فکاهیون» و «خورجین» همکاری خود را به تدریج آغاز کرد. همچنین او با همکاری «مرتضی خدابخش»، تهیّۀ برنامۀ کوتاهی به نام «سنگ مفت، گنجشک مفت» را که به شکل نمایشنامه اجرا می‌شد در تلویزیون به عهده گرفت.

در آبان 1369 که هفته‌نامۀ طنز «گل‌آقا» آغاز به انتشار کرد، از اوّلین کسانی که «کیومرث صابری» به همکاری دعوت کرد، مرتضی فرجیان بود که دبیری شورای تحریریه گل‌آقا به او واگذار شد. دوستی صابری و فرجیان در سال 1344 در توفیق آغاز شده بود و طیّ 30 سال این دوستی همچنان پابرجا بود. او در گل‌آقا مانند توفیق مسئولیت اصلاح اشعار شاعران جوان و ستون‌هایی مثل: «انگولک به جراید»، «سبدیات»، «گپ» و ... را به عهده داشت.

یکی از خدمات ارزنده‌ای که مرتضی فرجیان به جامعۀ طنز ایران کرده است، کشف طنزپردازان جوان و تعلیم و پرورش آنها بود و بی‌اغراق می‌توان گفت: اگر فرجیان نبود چه بسا بسیاری از این طنزنویسان جوان به منصۀ ظهور نمی‌رسیدند.

یکی از کسانی که با این شیوه به عالم طنز راه یافت و توانست پروبال بگیرد، «ابوالفضل زرویی نصرآباد» است که در مورد استاد خود چنین گفته است:

 «... به تشویق آقای فرجیان - آن زمان سردبیر مجلّۀ خورجین بودند- به طنزنویسی در آن مجلّه پرداختم. اوّلین کار طنز من هم در همان مجلّه چاپ شد. آقای مرتضی فرجیان حقّ بسیار بر گردن من دارند و ایشان بودند که مرا به ادامۀ کار طنز تشویق کردند، همچنین به واسطۀ ایشان بود که من به گل‌آقا راه یافتم.»

فرجیان خود در مقدّمۀ اوّلین کتابش، هدف از انتشار کتاب را چنین عنوان می‌کند:

«... زمانه‌ای است که گرفتاری‌های روزمره، فرصت «خندیدن» و «شادبودن» را از بیشتر مردم گرفته است. همه، پیر و جوان، زن و مرد، از اعصاب درب و داغون و خرد شدۀ خود شکایت دارند و به اندک ناملایمی گره بر ابروان می‌اندازند و از جا در می‌روند. امّا آیا راستی معنی زندگی این است... ؟ پس شیرینی تبسّم و خنده که لطف زندگی در آن است کجاست... ؟»

سرانجام صبح روز پنج‌شنبه 24 فروردین 1374 روزنامه‌ها نوشتند:«مرتضی فرجیان، طنزپرداز معاصر درگذشت.»

       از گرانی

      از گرانی آدم خــل می‌شود

                            سفت هم باشد اگر، شل می‌شود!

    از گرانی می‌پرد از کلّه هوش

                              از گرانی می‌شود هر گربه، موش!

    از گرانی چاق، لاغر می‌شود

                              اسب سرکش عینهو خر می‌شود!

    از گرانی کلّه گردد منگ منگ

                               کلّه گردد منگ، پاها لنگ لنگ!

    از گرانی جیب خالی می‌شود

                               قـــامت آدم هلالی می‌شود!

    از گرانی پیر آدم در میاد

                               چشم آدم می‌شود خیلی گشـاد!

    از گرانی خنده گریه می‌شود

                                آمپر آمپر برق، از سر می پـرد!

    از گرانی کارمند کم حقوق

                               می‌کند هی ناله و هی نق و نوق!

    از گرانی آدمی گردد گدا

                                می‌رود آنگه، سوی دار فنا!

گمشده

اینجانب آقاکمال، دیروز به قصد گم شدن سوار اتوبوس شده و آخر پیاده شدم و وقتی فهمیدم گم شده‌ام، پشیمان شدم. نشانی خانه من در جیب کت خواهرزادۀ پسردایی‌ام است لذا خواهشمندم اوّل او را پیدا کنید. مشخّصات او چنین است:

1ـ خواهرزادۀ پسردایی‌ام است!

2ـ مادر من عمّۀ مادرش است!

3ـ کچل است!

4ـ رنگ پوستش کمی تا قسمتی سفید است همراه با ماه گرفتگی!

وقتی او را پیدا کردید و نشانی را گرفتید، بیایید و مرا پیدا کنید و امّا مشخّصات من:

1ـ گم شده‌ام!

2ـ آدرس خانه‌ام را بلد نیستم! 

3ـ گرسنه هستم!

4ـ اوقاتم بدجوری تلخ است!

منبع: کتاب طنزپردازان معاصر ایران

انتشارات گل‌آقا

سایت گنجینه دانلودهای رویایی

فریاد بی صدا حرف دل همه کسانی که میگویند ولی شنیده نمی شوند ...هستند ولی دیده نمی شوند ..پس تو نیز بی صدا فریاد کن....

پنج شنبه 17/11/1387 - 20:39 - 0 تشکر 87999

نام : ابوتراب

نام خانوادگی : جلی

نام مستعار: خفی، رنجبر، خوشه‌چین، مجید کامروا، جلیل، ندا، شرر،

فلانی، بازیگوش، مزاحم و ...

تولّد: ۱۲۸۷ - دزفول ( به روایت خود "جلی" ۱۲۹۸ )

وفات : ۱۴ خرداد ۱۳۷۷ - تهران

نام فرزندان طبع: خروس بی محل، دوالپا و ...

«ابوتراب جلی» در سال ۱۲۸۷ شمسی در شهر دزفول متولد شد، هر

چند که خودش بر این باور است که تاریخ اصلی تولّدش ۱۲۹۸

می‌باشد. «جلی» در خانواده‌ای اهل ادب و فرهنگ با پدری شاعر و

صاحب کتاب و اهل منبر رشد یافت. ذوق بی‌حدّ جلی در سرودن

شعر از همان کودکی متجلّی شده و اوّلین قصیدۀ خود را در ۹ سالگی

سرود.

«جلی» خود در این باره می‌گوید:«...خانه‌ای که ما در خوزستان

داشتیم، کتابخانه‌ای داشت پر از کتاب‌های ادبی و دیوان شعرا و کار من

هم مطالعۀ اینها بود، بنابراین تأثیرپذیری‌ام از همان‌جا شروع شد. از

همان موقع من شعر می‌گفتم، شعرهایم هم واقعاً قابل خواندن بود و

مردم تشویقم می‌کردند و این تشویق‌ها بیشتر سبب می‌شد که من

شعر بگویم. خیلی شعرها گفتم که از بین رفتند... ولی تکّه‌پاره‌هایی از

آنها یادم می‌آید ولی من واقعاً حتّی قبل از ۹ سالگی شعر می‌گفتم،

شعرهایم هم از اشعار امروز من کمتر نیستند٬ چون یک قصیده‌ای

ساخته بودم در ۱۰-۹ سالگی و الآن که فکر می‌کنم نمی‌توانم آن‌طور

بگویم.»

«ابوتراب جلی» از سال ۱۳۱۸ با روزنامۀ «عراق» که در اراک امروزی

منتشر می‌شد آغاز به همکاری کرد و با قصیدۀ «راه‌آهن» که در سال

۱۳۱۹ سرود به شهرتی همه‌گیر دست یافت. وقتی در سال ۱۳۲۳

ساکن تهران شد، هدفش فقط همکاری با مطبوعات و فعّالیّت‌های

فرهنگی بود. از این رو پس از انتشار روزنامۀ «چلنگر» با مدیریت

«محمّدعلی افراشته» همکاری خود را با آن نشریه آغاز کرد. «جلی» در

طی همکاری خود با چلنگر مثنوی معروف «كتاب ابراهیم(ع)»

و «موسی(ع)» را سرود که یکی از شاهکارهای طنز فارسی است.

«جلی» با نشریۀ «توفیق» نیز همکاری داشت و در آنجا اشعار و مطالب

طنز چاپ می‌کرد و تا آخرین شمارۀ توفیق (۱۳۵۰) این همکاری ادامه

داشت. او در توفیق علاوه بر نام اصلی خود با امضاهای مستعاری

مانند: خفی، رنجبر، خوشه‌چین، مجید کامروا، جلیل، ندا، شرر، فلانی،

بازیگوش، مزاحم و ... آثار خود را منتشر می‌کرد. «جلی» در هفته‌نامۀ

توفیق سال ۱۳۴۹ سرودن مثنوی «كتاب علی(ع)» را که جنبۀ فکاهی

نداشته و بیشترش ذکر وقایع است، آغاز کرد.

«ابوتراب جلی» در سال ۱۳۳۰، خود به انتشار نشریه‌ای طنز به

نام «شبچراغ» پرداخت، امّا به دلیل مشکلات فراوانی که برایش به

وجود آمد تا ۲۲ شماره بیشتر از آن را به چاپ نرساند. «جلی» غیر از

نشریات چلنگر و توفیق با نشریۀ «ماه» نیز همکاری داشت و پس از

تعطیلی «شبچراغ» به نشریۀ «ماه» رفت و مدّتی به مدیر مسئول آن

- شهریاری - کمک کرد.

«جلی» بعد از انقلاب اسلامی نیز فعّالیّت‌های قلمی خود را ادامه داد.

مدّت‌ها با اسم مستعار «ونداد» مقالاتش را در روزنامه‌ها به چاپ

می‌رساند و پس از آن نیز اشعار و مقالات طنز خود را در روزنامۀ «نهیب

آزادی» چاپ می‌کرد. طنزهای منتشر شده در این دوران، بعدها در دو

کتاب با عنوان «خروس بی‌محل» و «دوالپا» انتشار یافت.

در آبان ماه ۱۳۶۹ که اوّلین شمارۀ هفته‌نامۀ طنز گل‌آقا با مدیریت

«كیومرث صابری فومنی» منتشر شد، از همان ابتدا ابوتراب جلی

همکاری خود را با گل‌آقا آغاز کرد و اشعارش با امضاهای

مستعار «مزاحم»، «فلانی»، «جلیل» و ... در هفته‌نامه و داستان کوتاه

طنزش در ماهنامۀ گل‌آقا به چاپ رسانده می‌شد.

سرانجام «ابوتراب جلی» بزرگمرد ادب و هنر ایران و از استادان مسلّم

شعر فارسی با بیش از هفتاد سال فعّالیّت فرهنگی و طنزنویسی

مستمر، در ۱۴ خرداد ۱۳۷۷ و در آستانۀ ورود به ۹۱ سالگی در تهران دار

فانی را وداع گفت.

و حالا نمونه‌ای از آثار طنزش را برایتان بیان می‌کنیم که با توجّه به

نزدیکی «شب یلدا» بی‌مناسبت ندیدیم که از «دلبر دلخون شب یلدا»

یعنی "هندوانه" (به قول آقای عبّاس حسین‌نژاد) بنویسیم، امّا این

هندوانه کجا و آن کجا؟!

"هندوانه"

از شما چه پنهان من این ضرب‌المثل معروف را قبول ندارم که می‌گوید:

با یک دست دو هندوانه نمی‌توان برداشت. بنده، خودم چشم بسته

بسیاری را می‌بینم که دو هندوانه که سهل است چندین هندوانه را یک

ضرب روی یک دست بلند می‌کنند، مثل فرفره می‌چرخانند و خم به ابرو

نمی‌آورند.

مگر شما تا به حال چشم بسته غیب‌گویی نکرده‌اید؟ مثلاً همین آقاباقر

خودمان که کارمند اداره است، صبح‌ها مثل سدّ سکندر پشت میزکار

می‌نشیند(معلوم می‌شود سدّ سکندر هم کارمند پشت میز نشین

بوده است!) و عصرها مانند شیر ژیان پشت فرمان قرار می‌گیرد (شغل

شیر ژیان هم معلوم شد!)

اگر چه صبح‌ها به مناسبت سدّ سکندر بودن برای انجام کار ارباب رجوع

حرکتی از خود نشان نمی‌دهد، امّا از حق نباید گذشت که در سر

دواندن آنها مهارت کامل دارد! عصرها هم مثل شیر ژیان مشغول شکار

مسافران بینوایی است که از ایستادن در صف طولانی اتوبوس‌ها به

جان آمده‌اند و از پرداخت صد یا دویست تومان پول به رانندۀ تاکسی یا

اتومبیل شخصی مضایقه ندارند.

خلاصه آن‌که آقاباقر صبح‌ها کار اداری می‌کند و عصرها مسافرکشی!

ملاحظه فرمودید که بعضی از آدم‌ها برای تأمین امر معاش خود و

اهل و عیالشان چقدر باید تلاش بکنند تا بتوانند در این روزگار وانفسا، پولی به

«دست» بیاورند. همان دستی که به قول شما، دو هندوانه با آن

نمی‌توان برداشت !

حالا با اجازۀ شما قلم برمی‌داریم و دور آن باقر کارمند «دون پایۀ»

خودمان را خط می‌کشیم تا برود به کار و کاسبی خودش برسد و

می‌رویم به سراغ آقا باقرهای «فوق پایه» ببینیم آنها با یک دست چند

هندوانه می‌توانند بردارند؟

امّا این کار هم خالی از اشکال نیست . ما از کجا این همه هندوانه

بیاوریم که رفع نیازمندی‌های ما را بکند؟ از شریف‌آباد قزوین یا از

گرمسار؟

«کفاف کی دهد این باده‌ها به مستی ما!»

لازم است که از سایر نقاط هندوانه‌خیز مملکت هم کمک بگیریم و

همین‌که از لحاظ هندوانه به حدّ «خودکفایی» رسیدیم، آن‌وقت

بنشینیم و حساب کنیم که این همه هندوانه را زیر بغل (ببخشید) روی

دست چه کسی بگذاریم که با حرکت انگشتان گره‌گشای خود،

برق‌آسا تمام خرابی‌های ناشی از هشت سال جنگ تحمیلی،

ویرانی‌های حاصل از زلزله، تلفات وارده از سیل و طغیان رودخانه‌ها را

ترمیم کند و در عین حال به وضع آوارگان عراقی هم رسیدگی به عمل

بیاورد؟!

آن وقت اگر فرصتی پیدا کرد، چند هندوانه هم به مصرف تأمین ارزاق

عمومی و جلوگیری از اجحاف و گران‌فروشی و مبارزه با فساد و

رشوه‌خواری و ایجاد کار برای بیکاران و تهیّۀ مسکن برای خانه به

دوشان و ... برساند و یکهو کلک کار را بکند! به نظر شما این کار آسانی

است؟ من که عقلم به جایی قد نمی‌دهد! در پایان برای آنکه سوء

تفاهمی پیش نیاید و تصوّر نشود که در اشتیاق هندوانه، دهان من

حقیر کثیرالتّقصیر آب افتاده است، صریحاً عرض می‌کنم که من نه تنها

با یک دست، بلکه با دو دست خودم هم قادر نیستم حتّی نصف یک

هندوانه مگس وزن را از زمین بلند کنم! نه توانایی‌اش را دارم و نه پولش

را! والسّلام.

منبع : کتاب "طنزپردازان معاصر ایران 1"

                        انتشارات گل آقا

سایت گنجینه دانلودهای رویایی

فریاد بی صدا حرف دل همه کسانی که میگویند ولی شنیده نمی شوند ...هستند ولی دیده نمی شوند ..پس تو نیز بی صدا فریاد کن....

پنج شنبه 17/11/1387 - 20:46 - 0 تشکر 88002

نام: ابوالقاسم

نام خانوادگی: حالت

نام مستعار: هدهد میرزا، خروس لاری، شوخ، ابوالعینك

تولّد: 1292(یا 1298) تهران

وفات: 1371 تهران

نام فرزندان طبع: دیوان حالت ـ پروانه و شبنم، كلیات سعدی(با ترجمۀ

اشعار عربی آن به فارسی) ـ تذكرۀ شاهان شاعر، گلزار خنده(مشتمل

بر اشعار فكاهی) ـ فكاهیات حالت(دو جلد) ـ دیوان ابوالعینك ـ دیوان

شوخ ـ دیوان خروس لاری ـ بحر طویلهای هدهد میرزا ـ عیالوار(مجموعۀ

داستان) ـ رقص كوسه(مجموعۀ داستان)

ابوالقاسم حالت در 1292(و به قولی 1298) در تهران متولّد شد و از

1314 به شاعری پرداخت. در 1314 سردبیری مجلّۀ «توفیق» را بر عهده

گرفت. پس از شهریور 1320 كه تا حدّی نوشتن آزاد شد، علاوه بر

توفیق، در نشریات دیگری مانند: «امید»، «تهران مصوّر»، «قیام ایران» و

«خبردار» به نوشتن آثار طنز، به نظم و نثر پرداخت و در «آیین اسلام» در

قالبهای جدّی، شعر و مقاله می‌نوشت. در همان نشریه، از 26 فروردین

1323 به بعد، هر هفته، پنج رباعی كه ترجمۀ منظوم كلمات قصار امام

علی(ع) بود و یك قصیدۀ اخلاقی و عرفانی از او چاپ می‌شد. حالت در

كنار این فعّالیّتها، ترانه‌هایی به زبان عامیانه می‌نوشت كه هدفهای

سیاسی و اجتماعی و اخلاقی داشت و بیشتر به عنوان پیش‌پرده

در تماشاخانه‌های تهران خوانده می‌شد و مجید محسنی، حمید قنبری و

جمشید شیبانی در تماشاخانۀ تهران و عزّت‌الله انتظامی در تماشاخانۀ

گهر آن را می‌خواندند. در 1325 به هندوستان رفت و پس از بیست ماه

بازگشت و در شركت نفت آبادان مشغول به كار شد. یازده سال در

آبادان اقامت داشت و بیشتر اشعار جدّی و داستان‌های كوتاهش در

مطبوعات محلّی خوزستان ـ خصوصاً «اخبار هفته» چاپ می‌شد. در

تهران نیز آثارش به خصوص در «ایران ما» و «اطّلاعات هفتگی» و

«سپید و سیاه» و «توفیق» منتشر می‌شد. از 1338 به تهران بازگشت

و در شركت ملّی نفت ایران به انجام وظیفه پرداخت. او در انواع شعر،

از قصیده و غزل و رباعی و مثنوی و ... دست داشت. آثارش چه جدّی

و چه شوخی همه شیرین و روان و ساده بود و در عین حال از مضامین

بدیع و ابتكارات دلپسند لفظی و معنوی خالی نبود. او تا آخرین

شماره‌های هفته‌نامۀ «توفیق» با این هفته‌نامه همكاری داشت. بحر

طویلهای او به امضای «هدهد میرزا» و اشعارش به امضاهای «خروس

لاری»، «شوخ» و «ابوالعینك» در توفیق منتشر می‌شد. وی به

زبان‌های انگلیسی، فرانسه و عربی تسلّط داشت. از او آثار یاد شده در

ابتدای مطلب، آثار زیر نیز چاپ شده است:

مقالات طنزآمیز در هشت كتاب به نام‌های: از عصر شتر تا عصر موتور؛ از

بیمارستان تا تیمارستان؛ زباله‌ها و نخاله‌ها؛ پابوسی و چاپلوسی؛

صدای پای عزراییل؛ یامفت یامفت؛ دوره‌دورۀ خرسواری است؛ آش

كشك خالته، بخوری پاته، نخوری پاته.

تر جمه از عربی: فروغ بینش یا سخنان حضرت محمّد(ص) با ترجمۀ

انگلیسی و رباعیات فارسی، شكوفه‌های خرد یا سخنان امام علی(ع)

با ترجمۀ انگلیسی و رباعیات فارسی، راه رستگاری یا سخنان امام

حسین(ع) ترجمۀ كامل ابن اثیر(وقایع قبل از اسلام در 6 جلد و وقایع

بعد از اسلام در 10 جلد).

ترجمه از انگلیسی: تاریخ فتوحات مغول، تاریخ تجارت، ناپلئون در تبعید،

زندگی من، زندگی من بر روی می‌سی‌سی‌پی، پیشروان

موشك‌سازی، بهار زندگی، جادوگر شهر زمرد، بازگشت به شهر زمرد.

ابوالقاسم حالت پس از انقلاب، از شمارۀ مخصوص نوروز 1367 با

«خورجین» همكاری داشت و از اوّلین شمارۀ مجلّۀ «گل‌آقا»، در آذر

1369 به همكاری با این مجلّه پرداخت كه تا زمان فوت او، تداوم یافت. او

در شامگاه 3 آبان 1371 در تهران وفات یافت. وصیتنامۀ وی بدین شرح

است:

بعد مرگم نه به خود زحمت بسیار دهید

نه به من بر سر گور و کفن آزار دهید

نه پی گورکن و قاری و غسّال روید

نه پی سنگ لحد پول به حجّاردهید

به که هر عضو مرا از پس مرگم به کسی

كس بدان عضو بود حاجت بسیار دهید

این دو چشمان قری را به فلان چشم چران

كه دگر خوب دو چشمش نکند کار دهید

وین زبان را که خداوند زبان بازی بود

به نمایندۀ لال از پی گفتار دهید

كلّه‌ام را که همه عمر پر از گچ بوده است

راست تحویل علی‌اصغر گچکار دهید

وین دل سنگ مرا هم که بود سنگ سیاه

به فلان سنگتراش ته بازار دهید

كلیه‌ام را به فلان رند عرق‌خوار که شده است

از عرق کلیۀ او پاک لَت و پار دهید

ریه‌ام را به جوانی که ز دود و دم بنز

در جوانی ریۀ او شده بیمار دهید

چانه‌ام را به فلان زن که پی ورّاجی است

معده‌ام را به فلان مرد شکمخوار دهید

گر سر سفره خورد فاطمه بی‌دندان غم

به که دندان مرا نیز به آن یار دهید

تا مگر بند به چیزی شده باشد دستش

فتق بندم ببرید و به طلبکار دهید

اكنون با هم نمونه‌ای از «بحر طویل»های وی را می‌خوانیم:

معجزۀ شهر

آن شنیدم كه یكی مرد دهاتی هوس دیدن تهران سرش افتاد و پس از

مدّت بسیار مدیدی و تقلّای شدیدی به كف آورد زر و سیمی و رو كرد به

تهران، خوش و خندان و غزل‌خوان ز سر شوق و شعف گرم تماشای

عمارات شد و كرد به هر كوی گذرها و به هر سوی نظرها و به تحسین

و تعجّب نگران گشت به هر كوچه و بازار و خیابان و دكّانی.

در خیابان به بنایی كه بسی مرتفع و عالی و زیبا و نكو بود و مجلّل، نظر

افكند و شد از دیدن آن خرّم و خرسند و بزد یك دو سه لبخند و جلو آمد

و مشغول تماشا شد و یك مرتبه افتاد دو چشمش به آسانسور، ولی

البتّه نبود آدم دل ساده خبردار كه آن چیست؟ برای چه شده ساخته،

یا بهر چه كار است؟ فقط كرد به سویش نظر و چشم بدان دوخت

زمانی.

ناگهان دید زنی پیر جلو آمد و آورد بر آن دگمۀ پهلوی آسانسور به

سرانگشت فشاری و به یك‌باره چراغی بدرخشید و دری وا شد از آن

پشت اتاقی و زن پیر و زبون داخل آن گشت و درش نیز فرو بست.

دهاتی كه همان‌طور بدان صحنۀ جالب نگران بود، ز نو دید دگر باره همان

در به همان جای ز هم وا شد و این مرتبه یك خانم زیبا و پری‌چهر برون

آمد از آن، مردك بیچاره به یك باره گرفتار تعجّب شد و حیرت چو به

رخسار زن تازه‌جوان خیره شد و دید در چهره‌اش از پیری و زشتی ابداً

نیست نشانی.

پیش خود گفت كه:«ما در توی ده این همه افسانۀ جادوگری و سحر

شنیدیم، ولی هیچ ندیدیم به چشم خودمان همچه فسون‌كاری و جادو

كه در این شهر نمایند و بدین‌سان به سهولت سر یك ربع زنی پیر مبدّل

به زن تازه‌جوانی شود. افسوس كزین پیش، نبودم من درویش، از این

كار، خبردار، كه آرم زن فرتوت و سیه چردۀ خود نیز به همراه درین جا،

كه شود باز جوان، آن زن بیچاره و من سر پیری برم از دیدن وی لذّت و با

او به ده خویش چو برگردم و زین واقعه یابند خبر اهل ده ما، همه ده

بگذارند، كه در شهر بیارند زن خویش چو دانند به شهر است اتاقی كه

درونش چو رود پیرزنی زشت، برون آید از آن خانم زیبای جوانی!!

منبع: تذکرة الطنازان

سایت گنجینه دانلودهای رویایی

فریاد بی صدا حرف دل همه کسانی که میگویند ولی شنیده نمی شوند ...هستند ولی دیده نمی شوند ..پس تو نیز بی صدا فریاد کن....

پنج شنبه 17/11/1387 - 20:48 - 0 تشکر 88003

نام: رؤیا

نام خانوادگی: صدر

نام مستعار: بی‌بی‌گل، زعفرون باجی، گلشاد خاتون، رؤیا خانوم

سال تولّد: ۱۳۳۹ محلّ تولّد: تهران

نام فرزندان طبع: فرهنگ زنان پژوهشگر در علوم انسانی ـ  خبرنامۀ محرمانه

(مجموعۀ طنز) ـ بیست سال با طنز(برر‍ّسی طنز پس از انقلاب اسلامی) ـ ه

مثل تفاهم(مجموعۀ طنز) ـ طنز وبلاگی(در دست چاپ) ـ برداشت آخِر

در مرداد ماه ۱۳۳۹ در تهران به دنیا آمد. در سال ۱۳۶۵ موفّق به اخذ

لیسانس ریاضیات كاربردی و علوم كامپیوتر از دانشگاه تهران شد.

 كار

مطبوعاتی را از سال ۱۳۵۹ در نشریات «امید انقلاب» و «پیام انقلاب» آغاز

كرد و اوّلین اثر طنزش در «امید انقلاب» چاپ شد. از سال ۱۳۶۰ به عضویت

هیآت تحریریۀ مجلّۀ «زن روز» درآمد و سپس به عضویت شورای سردبیری

این مجلّه رسید كه در آنجا نیز طنز می‌نوشت و این همكاری تا سال ۱۳۶۸

ادامه داشت.

سپس مدّتی به صورت پراكنده با مطبوعات همكاری داشته و

دبیر ریاضی نیز بوده است. از سال ۱۳۷۱ به عضویت هیأت تحریریۀ نشریات

«گل‌آقا» در آمد كه این سمت تاكنون نیز ادامه دارد. به مدّت یك سال برای

برنامۀ «خانوادۀ رادیو» نمایشنامۀ طنز می‌نوشت. آثار طنز و مقالاتی دربارۀ

طنز برای مطبوعات نوشته است كه در نشریات «گل‌آقا»، نشریۀ «رشد

مدرسۀ فردا»(ماهنامۀ وزارت آموزش و پرورش)، «كتاب هفته»، «كتاب ماه

ادبیات و فلسفه»، مجلّۀ «سپید»(تخصّصی پزشكی) و همچنین روزنامه‌های

«شرق»، «خرداد»، «ایران»، «همشهری»، «وقایع اتّفاقیه»، «اعتماد» و ...

چاپ شده است. در حال حاضر نیز برای روزنامۀ «اعتماد ملّی»، ماهنامۀ

«گل‌آقا» و مجلّۀ «سپید»، با امضاهای «بی‌بی‌گل»، «زعفرون باجی»،

«گلشاد خاتون» و «رؤیا خانوم» طنز می‌نویسد. همچنین كتابی در زمینۀ

«طنز وبلاگی» را در دست چاپ دارد. 

آثار چاپ شدۀ وی عبارتند از:

فرهنگ زنان پژوهشگر در علوم انسانی، نشر برگ زیتون، ۱۳۷۷

مجموعۀ طنز خبرنامۀ محرمانه، نشر سخن، ۱۳۷۸

بیست سال با طنز(بررّسی طنز پس از انقلاب اسلامی)، نشر

هرمس، ۱۳۸۱

مجموعۀ طنز ه مثل تفاهم، نشر ثالث، ۱۳۸۴

برداشت آخر(كنكاشی در طنز ایران)، نشر سخن، ۱۳۸۵

همچنین ایشان جوایزی دریافت كردند كه عبارتند از:

تقدیر به خاطر كتاب «زنان پژوهشگر در علوم انسانی» از سوی دانشگاه

«الزّهرا» در هفتۀ پژوهش(آبان ۱۳۷۷)

نفر برگزیدۀ جشنوارۀ مطبوعات در شاخۀ طنز مكتوب(اردیبهشت ۱۳۷۶)

نفر دوم برگزیدۀ جشنوارۀ مطبوعات در شاخۀ طنز مكتوب(اردیبهشت ۱۳۷۸)

پژوهشگر برتر زن در اوّلین دورۀ جایزۀ پروین اعتصامی به خاطر كتاب «بیست

سال با طنز»(زمستان ۱۳۸۲)

این قسمت را از زبان خودشان بخوانید:

در چند جشنواره نیز تا به حال جسارتاً(!) مرتكب داوری شده‌ام و چند كار

دیگر هم كرده‌ام از جمله: ارائۀ مقالۀ تئوریك در زمینۀ طنز در اقصی نقاط ایران

و جهان(!) و از این‌جور حرفها(!)

و در آخر فرمودند:

خلاصه سر تا ته فعّالیّتهای حرفه‌ایم را جمع بزنید، چهار پاراگراف

بیشتر نمی‌شود!!!!

و ما می‌خواهیم خدمت ایشان عرض كنیم كه:

خانوم صدر، حتّی اگر یك خط هم می‌شد ارزش داشت. چون فعّالّتهای شما

بزرگان عرصۀ طنز كشور(هر چند كم) هدایتگر من و امثال من است كه باید

رهرو شما و امثال شما باشیم. این را جدّی عرض می‌كنیم. خدا می‌داند

همین كتاب «بیست سال با طنز» چقدر به ما در برخی از تحقیقاتمان كمك

كرد.

خوب. مطلب زیر برگرفته از وبلاگ ایشان است كه در روزنامۀ «اعتماد ملّی»

هم چاپ شده است.

تعطیلی غرورآفرین و حماسه‌ساز كافه‌كتابها!

با تعطیلی کافه کتابها، خوشبختانه توطئۀ تداخل صنفی در کتابفروشی‌های

تهران در نطفه خفه شد و اقدام مذبوحانۀ خوردن چای و قهوه، همزمان با

خرید کتاب،با شکست مواجه شد. با این حال عدّه‌ای بهانه‌گیر، جنگ‌روانی به

راه انداخته، این اقدام مهمّ فرهنگی را با زدن حرفهای بی‌ربط زیر سؤال بردند

و نگذاشتند کام شما مردم فرهنگ دوست از این پیروزی بزرگ، شیرین شود.

لذا ما از آنجا که علاقه‌مند به فرهنگ و گفت‌وگو هستیم، برای تنویر افکار

عمومی و خصوصی، بدین وسیله اثرات مثبت این ابتکار بزرگ را (که برای

اولین بار در تاریخ بشریّت صورت می گیرد) اعلام می‌کنیم، تا کور شود هر

آن‌که نتواند دید:


۱ـ با تعطیلی کافه کتابها، نویسندگان و هنرمندان عزیز و گرامی و نورچشمی

ما، بار دیگر فرصت خواهند یافت تا در گوشۀ خانه‌هایشان تا می‌توانند،

بنشینند و کار سازنده انجام دهند. چون بخش عمده‌ای از وقت این عزیزان در

کافه کتابها به بحث و گفتگو و تبادل نظر با دوستان و آشنایان و علاقه‌مندان

می‌گذشت و وقت مفاخر فرهنگی گرانقدر این مرز و بوم (که سرمایۀ ملّی

ماست)بی‌خود و بی‌جهت به هدر می‌رفت.


۲ـ با تعطیلی کافه کتابها، بار دیگر مشت محکمی بر دهان استکبار جهانی

و هولوکاست غارتگر زده شد. چون آن‌طور که به ما گزارش داده اند،

کتابفروشی‌های بزرگ دنیا و غرب فاسد، همگی کافه کتاب دارند و بحمدالله

فرزندان شما در همین راستا موفق شدند که محکم و بانشاط، با پاک کردن

کتابفروشیهای تهران از لوث وجود کافه کتاب، با این اقدام استکباری از بیخ

مخالفت نمایند و برای جهانیان نقشه بکشند.


۳ـ با تعطیلی کافه کتابها، ساحت مقدّس کتاب از لوث وجود تداخل صنفی

پاک شد و یکسره در خدمت اهداف ناسوتی و لاهوتی قرار گرفت. در حالی

که مراکز دیگری از قبیل سالن‌های زیبایی، سالن‌های ورزشی، استخرها،

سالن‌های زیبایی اندام، سینماها و تئاترها، مراکز بازی کودکان و امثاله،

همچنان در کنار انجام فعالیّت صنفی به عمل طاقت‌فرسای ادارۀ بوفه و

کافی‌شاپ مشغول بوده و در دریای مشکلات تداخل صنفی، همچنان دست

و پا می زنند.


۴ـ با تعطیلی کافه کتابها، توطئه‌های فرهنگی علیه بشریّت فروکش کرد. چرا

که پیش از این، افراد مختلف (و چه بسا معلوم‌الحال) برای استفاده از فضای

کافه کتابها، به شیوۀ مذبوحانه‌ای به کتابفروشی‌ها می‌آمدند و علاوه بر

اخلال در امنیّت اجتماعی و عفّت عمومی و نوامیس مردم، با خرید کتاب،

نیاز کاذب در بازار کتاب ایجاد کرده و باعث ازدحام و شلوغی در این مراکز

فرهنگی نیز می‌شدند.


۵ـ با تعطیلی کافه کتابها، برگ زرّین نوینی از حیات جدید فرهنگی این مردم

عزیز رقم خورد. چرا که در مراکز تاریخی ننگین گذشته، از نظامیّه و ربع

رشیدی گرفته تا دورۀ معاصر، مشابه چنین اماکنی وجود داشته که در آن،

افراد چای می‌خوردند و به شیوۀ مذبوحانه‌ای بحث علمی می‌کردند. عمل

شنیع شاهنامه‌خوانی و نقّالی در قهوه‌خانه‌های نظامهای پیشین هم در

همین راستا ارزیابی می‌شود که با تحوّل در کلیۀ وجوه جامعه، این وجوهش

نیز بحمدالله دگرگون شده و امروزه در جامعه ما، تداخل صنفی حساب

می‌شود.


با آرزوی تداوم توفیق در گسترش فرهنگ کتاب و کتابخوانی.

منبع: تذکرة الطنازان

سایت گنجینه دانلودهای رویایی

فریاد بی صدا حرف دل همه کسانی که میگویند ولی شنیده نمی شوند ...هستند ولی دیده نمی شوند ..پس تو نیز بی صدا فریاد کن....

سه شنبه 12/8/1388 - 19:3 - 0 تشکر 162007

:::::عزیز نسین:::::
بیوگرافی:
عَزیز نَسین (۲۰ دسامبر ۱۹۱۵- ۶ ژوئیه ۱۹۹۵) نویسنده و طنزنویس ترکیه است. نام او به هنگام تولد مَحمَت نُصرَت بوده‌است.

پس از خدمت افسری حرفه‌ای، نسین سردبیری شماری گاهنامه‌ طنز را عهده‌دار شد. دیدگاه‌های سیاسی او منجر به چند بار به زندان رفتن شد. بسیاری از آثار نسین به هجو دیوان‌سالاری و نابرابری‌های اقتصادی در جامعهٔ وقت ترکیه اختصاص دارند. آثار او به افزون از ۳۰ زبان گوناگون ترجمه شده‌اند. بسیاری از داستان‌های کوتاه او را ثمین باغچه‌بان، احمد شاملو، رضا همراه و صمد بهرنگی به فارسی ترجمه کرده‌اند.

در سال‌های پایانی زندگی، عزیز نسین به مبارزهٔ روزافزون با آن‌چه نادانی و افراطی‌گری دینی می‌خواند پرداخت. او به آزادی بیان و حق انتقاد بدون چشم‌پوشی از اسلام معتقد بود. بعد از فتوای آیت‌الله خمینی برای قتل سلمان رشدی، نسین ترجمهٔ کتاب آیات شیطانی را آغاز کرد. این مهم منجر به مورد هدف قرار گرفتن وی از سوی گروه‌های افراطی اسلامی شد. در ۱۹۹۳ افرادی هتل محل استراحت او را در شهر سیواس آتش زدند و سبب مرگ ۳۷ نفر شدند. خود نسین از این جریان جان سالم بدر برد.


آثار:
داستان‌های عزیز نسین گاه به صورت جدا و بیرون از مجموعه‌های خود و گاه در قالب اصلی کتاب‌ها به فارسی ترجمه شده‌اند. از داستان‌هایی که به فارسی ترجمه شده می‌توان به این داستان‌ها اشاره کرد: پخمه، حقه‌باز، خری که مدال گرفت، زن بهانه‌گیر، عروس محله، گردن‌کلفت ، یک خارجی در استانبول، نابغه هوش، مگر تو مملکت شما خر نیست؟، خانه‌ای روی مرز، داماد سرخانه، چگونه حمدی فیل دستگیر می شود؟، غلغلک، زن وسواسی، موخوره، مرض قند، طبق مقررات، گروهک کرامت و گروهک سلامت، و شارلاتان.

کتاب‌ها و آثار عزیز نسین در قالب اصلی خود که در ترکیه انتشار یافته‌است از این قرار است:


داستان کوتاه

* Geriye Kalan (چیزهای بجامانده، ۱۹۴۸)
* İt Kuyruğu (دم سگ، ۱۹۵۵)
* Yedek Parça (قطعه یدکی، ۱۹۵۵)
* Fil Hamdi (حمدی فیل، ۱۹۵۵)
* Damda Deli Var (دیوانه‌ای روی بام، ۱۹۵۶)
* Koltuk (صندلی دسته‌دار، ۱۹۵۷)
* Kazan Töreni (مراسم دیگ، ۱۹۵۷)
* Toros Canavarı (هیولای توروس، ۱۹۵۷)
* Deliler Boşandı (دیوانه‌ها طلاق گرفتند، ۱۹۵۷)
* Mahallenin Kısmeti (قسمت محله، ۱۹۵۷)
* Ölmüş Eşek (خر مرده، ۱۹۵۷)
* Hangi Parti Kazanacak (کدام حزب می‌برد؟ ۱۹۵۷)
* Havadan Sudan (حرف از اینجا و آن‌جا، ۱۹۵۸)
* Bay Düdük (آقای سوت، ۱۹۵۸)
رمان

* Kadın Olan Erkek (مردی که زن شد، ۱۹۵۵)
* Gol Kralı Sait Hop Sait (آقای گل، سعید، بپر بالا، سعید!، ۱۹۵۷)
* Erkek Sabahat (زیبایی مردانه، ۱۹۵۷)
* Saçkıran (طاسی، ۱۹۵۹)
* Zübük (زوبوک، ۱۹۶۱)
* Şimdiki Çocuklar Harika (بچه‌های امروزی معرکه‌اند، ۱۹۶۷)
* Surname (لقب، ۱۹۷۶)
* Tek Yol (تنها راه، ۱۹۷۸).


خاطرات

* Bir Sürgünün Hatıraları (خاطرات یک تبعیدی، ۱۹۵۷)
* Böyle Gelmiş Böyle Gitmez (این‌طور شد، این‌طور نخواهد شد، ۱۹۶۶-۱۹۷۷)
* Poliste (در اداره پلیس، ۱۹۶۷)
* Yokuşun Başı (اول صعود، ۱۹۸۲)
* Benim Delilerim (دیوانگان من، ۱۹۸۴)

افسانه

* Memleketin Birinde (روزی در سرزمینی، ۱۹۵۳)
* Hoptirinam (ورجه وورجه، ۱۹۶۰)
* Uyusana Tosunum (گوساله جان بخواب، ۱۹۷۱)،
* Aziz Dededen Masallar (افسانه‌های بابا عزیز، ۱۹۷۸).


قصه

* Nutuk Makinası (ماشین سخنرانی، ۱۹۵۸)
* Az Gittik Uz Gittik (رفتیم نزدیک، رفتیم دور، ۱۹۵۹)
* Merhaba (سلام، ۱۹۷۱)
* Suçlanan ve Aklanan Yazılar (نوشته‌های محکوم و تبرئه شده، ۱۹۸۲)
* Ah Biz Ödlek Aydınlar (امان از ما روشن‌فکرهای بزدل، ۱۹۸۵)
* Soruşturmada (تحت بازپرسی، ۱۹۸۶)

شعر

* Sondan Başa (از اول پایان، ۱۹۸۴)
* Sevgiye On Ölüme Beş Kala (ده مانده به عشق، پنج مانده به مرگ، ۱۹۸۶)
* Kendini Yakalamak (گیر انداختن خود، ۱۹۸۸)
* Hoşçakalın (خوش آمدید، ۱۹۹۰)
* Sivas Acısı (درد سیواس، ۱۹۹۵).


متفرقه

هزلیات:

* Azizname (عزیرنامه، ۱۹۷۹).

سفرنامه‌ها:

* Duyduk Duymadık Demeyin (نگویید شنیدیم و نشنیدیم، ۱۹۷۶)
* Dünya Kazan Ben Kepçe (دنیا دیگ است و من ملاقه، ۱۹۷۷).

نمایشنامه:


جوایز
* ۱۹۵۶، نخل طلا، جایزهٔ مسابقهٔ بین‌المللی طنز در ایتالیا برای داستان حمدی فیل.
* ۱۹۵۷، نخل طلا، جایزهٔ مسابقهٔ بین‌المللی طنز در ایتالیا برای داستان مراسم د
یگ.

سه شنبه 12/8/1388 - 19:7 - 0 تشکر 162010





سیداشرف الدین حسینی (نسیم شمال)


سیداشرف الدین قزوینی، معروف به گیلانی، فرزند سید احمد حسینی قزوینی، به سال ۱۲۸۷ هجری قمری در قزوین به دنیا آمده و شش ماه بوده که یتیم مانده و در یتیمی ملک و مال و خانه اش را غصب کرده اند و او دچار فقر و تنگدستی شده است. در جوانی به عتبات رفته و چندی در کربلا و نجف زیسته و بعد سور میهن پرستی او را به ایران کشیده است. سید به قزوین آمده و از آنجا در بیست و دو سالگی به تبریز رفته و با پیری روشن ضمیر آشنا شده است. دوره تحصیلات مقدماتی را در تبریز گذرانده و هیئت و جغرافیا و صرف و نحو و منطق و هندسه و علوم متداول دیگر را آموخته و چندی بعد به گیلان آمده و در رشت اقامت گزیده و از رشتیان نوازش ها و مهربانی ها دیه و نخستین شعرهای خود را همانجا سروده است.
سید اشرف در سال ۱۳۲۵ هجری قمری روزنامه ادبی و فکاهی کوچکی به نام «نسیم شمال» در رشت منتشر کرد که تا انحلال مشروطه دایر بود. در سال ۱۳۲۶ که مجلس بمباران و روزنامه ها و انجمن ها برچیده شده، نسیم شمال نیز متوقف گشت و در سال ۱۳۲۷ پس از فتح تهران دوباره انتشار یافت. سید اشرف الدین در سال ۱۳۳۳ به تهران آمد و روزنامه نسیم شمال را در تهران دایر کرد.
سیداشرف محبوبترین و معروفترین شاعر ملی عهد انقلاب مشروطه است. وی اشعار فکاهی و انتقادی خود را هر هفته در روزنامه اش چاپ میکرد و به دست مردم می داد. هنگامی که روزنامه فروشان دوره گرد فریاد را سر می دادند و روزنامه را اعلان می کردند، مردم از زن و مرد و پیر  جوان و باسواد و بی سواد هجوم می آوردند و روزنامه را دست به دست میگرداندند. در قهوه خانه ها، در سرگذرها و در جاهایی که مردم گرد می آمدند، باسوادها برای بی سوادها می خواندند و مردم حلقه می زدند و روی خاک مینشستند و گوش میداند. نام این روزنامه به اندازه ای بر سرزبان ها بود که همه جا سیداشرف الدین را آقای «نسیم شمال» صدا میزدند.
شعرعای سیداشرف الدین هر چند به بلندی سخن گویندگان کلاسیک نمیرسید، اما از حیث ترکیب عبارات و سبک بیان بر بسیاری از اشعار فکاهی و سیاسی آن زمان برتری دارد. قسمتی از اشعار وی، اقتباس یا ترجمه آزدای است از اشعار میرزا علی اکبر طاهرزاده صابر، گوینده قفقازی، که سیداشرف الدین آنها را در اختیار فارسی زبانان آن روز، که تشنه آزادی و خواهان برانداختن رژیم کهنه و فرسوده احتماعی بودند، قرار میداد. دفاع از استقلال ایران و دشمنی با تجاوزکاران بیگانه بزرگترین هدف هنری او بوده است که همه در قالب اشعار گرم و آتشین و با سیک و روش هزل آمیزی که از صابر آموخته بود، نمایش میداد. اشعار اصیل او نیز، که تحت تاثیر مستقیم صابر سروده نشده، پر از طنز خفیف و در عین حال کوبنده است. در این سروده ها وطن فروشان، خیانتکاران و دشمنان آزادی و کلیه کسانی که دریند کشور و مردم نبودند به باد استهزا و ریشختند گرفته شده اند.
سیداشرف مردی ساده، مهربان، بخشنده و بی اعتنا به مال دنیا و به تمام معنی حامی و طرفدار طبقات زحمتکس بود، آزادکی و آزاداندیشی این مرد عجیب بود، اندک تعصبی در او نبود. لطایف بسیار به یادداشت، قصه های شیرین میگفت، هر چه می سرود، بدون یادداشت از بر میخواند، در سراسر زندگی مجرد زیست تا سرانجام در سال ۱۳۴۵ هجری قمری شایع شد که وی به بیماری جنون مبتلا شده است. بدین علت با دستاویز او را به تیمارستان برد. چند سالی به حال فقر و تنگدستی و بیماری زنده بود تا در ذیحجه سال ۱۳۵۲ هجری قمری چشم از جهان فروبست.

آخ عجب سرماست ....
آخ عج سرماست امشب ای ننه                       ما که می میریم در هذا السنه
تو نگفتی می کنیم امشب الو                          تو نگفتی میخوریم امشب پلو
نه پلو دیدم امشب نه چلو                                 سخت افتادیم اندر منگنه
آخ عجب سرماست امشب ای ننه
این اطاق ما شده چون زمهریر                          باد می آید زهر سو چون سفیر
من ز سرما می زنم امشب نفیر                       می دوم از میسره بر میمنه
آخ عجب سرماست امشب ای ننه
اغنیا مرغ مسما می خورند                             با غدا کنیاک و شامپا می خورند
منزل ما جمله سرما می خورند                        خانه ما بدتر است از گردنه
آخ عجب سرماست امشب ای ننه
اندرین سرمای سخت شهر ری                       اغنیا ژیش بخای مست می
ای خداوند کریم فرد و حی                              داد ما گیر از فلان الطزنه
اخ عجب سرماست امشب ای ننه
خانباجی می گفت با آقا جلال                         یک قرن دارم من از مال حلال
می خرم بهر شما امشب زغال                       حیف افتاد آن قرآن در روزنه
آخ عجب سرماست امشب ای ننه
می خورد هر شب جنا مستطاب                     ماهی و قرقاول و جوجه کبات
ما برای نان جو در انقلاب                                 وای اگر ممتد شود این دامنه
آخ عجب سرماست امشب ای ننه
تجم مرغ و روغن و چوب سفید                       با پیاز و نان گر امشب می رسید
می نمودم اشکنه امشب ترید                        حیف ممکن نیست پول اشکنه
......

.







.....

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.