تبیان، دستیار زندگی

سلام دوستان تبیانی!

شاید من رو نشناسید! چون یکم جست و گریخته مبحث(تاپیک) میزنم ...

خیلی وقته عضو هستم ولی زیاد انجمن های تخصصی نمیام...

اما کم کم میخوام شروع کنم..(استقبال نمیکنین؟!)

خب... تو این مبحث همونجوری که از اسمش معلومه باید داستان بسازیم!! 

بازیش اینجوریه که مثلا من یک جمله میگم که ناتمام باشه... و نفر بعد باید کاملش کنه..

و همینطور نفر بعد هم یک جمله ناتمام برای نفر بعد میذاره تا کامل بشه..

میتونید چند تا جمله بسازید ولی حتما (لطفا!!) اخرین جملتون رو ناتمام بذارید تا ببینیم بقیه چی میسازن..

تا حالا خیلی جاها من این مبحث رو زدم و استقبال شده

امیدوارم شما هم استقبال کنین...

-------------

اول از خودم:

یک روز یک پسره ای بود که... 

سلام دوستان ممنون که اومدید!!
------------
ولی دبیراشون بهشون شک کردن و دیدن که خیلی توی درس دارن پیشرفت میکنن! و فکر کردن که از روی هم تقلب میکنن... بخاطر همین...

دوستان میون داستانتون شکر!!!!

نظرتون چیه این تاپیک به انجمن ادبیات منتقل بشه؟

آخه انگار با انجمن ادبیات ربط بیشتری داره.

سلام

آقا سبحان حالا چع فرقی میکنه مضمون داستان که طنزه

سلام
نه همین جا بهتره " دییییییییی"
به خاطر همین دنبال راهی برای کشف نوع تقلب آنها بودند که ...

دنبال راهی برای کشف نوع تقلب آنها بودند که محققان هم هنوز به نتایجی دست نیافتن در این مورد

از خود رها خانم خواهشمندیم در این مورد توضیحاتی بفرمایند . .

دنبال راهی برای کشف نوع تقلب انها بودند که یک روز تصمیم گرفتن به طور عملیاتی وارد کار بشن و اونا رو در مقابل عمل انجام شده قرار بدن (چه استادای بیکاری!) به خاطر همین یک روز که....

بخاطر همین یک روز که قرار بود معلم امتحان بگیره، به تعداد دانش آموزا سوال چهار گزینه ای طراحی کرد و منتظر موند تقلبا شروع بشه. اما یک اتفاق عجیبی افتاد...

اما یه اتفاق عجیبی افتاد ... بهله .... هیج کس منتظر این نبود که مراقب ها سرشون رو برگردونن تا برگه دوستش رو قاپ بزنه و ... در واقع هیچ کس با چشمانش تقلب نمی کرد ... اما این غیر قابل باور بود . استادان ....

استادان دیگه باور کرده بودن که دانش آموزا درس خون شدن... و وقتی دیدن دارن خوب پیشرفت میکنن به عنوان نخبه معرفیشون کردن.. اما امان از دستِ...

اما امان از دست دانشجویان . در واقع استادان سخت در اشتباه بودند چون دانشجویان...