• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 13360)
يکشنبه 18/10/1390 - 18:27 -0 تشکر 414163
بیدل دهلوی و غزلهایش

میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی در سال ۱۰۵۴ هجری قمری در ساحل جنوبی رودخانهٔ «گنگ» در شهر عظیم‌آباد پتنه (هند) به دنیا آمد. وی اصلاً از ترکان جغتایی بود. بیدل در بیشتر علوم حکمی تبحر داشت و با طریقهٔ صوفیه نیز آشنا بود. او ابتدا «رمزی» تخلص می‌کرد تا این که بنا به گفتهٔ یکی از شاگردانش هنگام مطالعهٔ گلستان سعدی از مصراع «بیدل از بی نشان چه جوید باز» به وجد آمد و تخلص خود را به «بیدل» تغییر داد. علاوه بر دیوان اشعار، آثاری در نثر دارد که از آن جمله می‌توان به رقعات، نکات و چهار عنصر اشاره کرد. وی در تاریخ چهارم صفر ۱۱۳۳ هجری قمری در دهلی درگذشت.

شنبه 6/12/1390 - 22:11 - 0 تشکر 435760

غزل شمارهٔ ۲۰۶
شور صد صحرا جنون‌گرد نمکدان شما
ای قیامث صبح‌خیز لعل خندان شما
چشم‌آهو حلقهٔ گرداب بحرحیرت است
درتماشای رم وحشی غزالان شما
عشرت‌ازرنگ‌است هرجاگل‌بساط‌آراشود
مفت جام مایه می‌گردد به دوران شما
از صدف ریزدگهر وزپسته مغزآید برون
چون شودگرم تکلم لعل خندان شما
از طراوتگاه عشرت نوبهار باغ ناز
باد چشم ما سفال جوش ریحان شما
بیش ازین نتوان به ابروی تغافل ساختن
شیشهٔ دل خاک‌شد در طاق نسیان شما
ما سیه‌بختان به نومیدی مهیا کرده‌ایم
یک چراغان‌!داغ دل دور از شبستان شما
بستر وبالین من‌عمریست قطع‌راحت است
بر دم شمشیر زد خوابم ز مژگان شما
نارسا افتاده‌ایم ای برق تازان همتی
تا غبار ما زند دستی به دامان شما
عالمی درحسرت وضع عبارت مرده است
معنی ماکیست تا فهمد ز دیوان شما
از غبار هردو عالم‌پاک بیرون جسته است
بیدل آواره یعنی خانه ویران شما

شنبه 6/12/1390 - 22:12 - 0 تشکر 435761

غزل شمارهٔ ۲۰۷
ای همه آیات قدرت ظاهر از شان شما
کارهای مشکل آفاق آسان شما
هرسری راکز رعونت‌گردن افرازد به چرخ
مو‌کشان آرد قضا در راه جولان شما
سینهٔ حاسدکه درهم‌می‌فشارد تنگی‌اش
جای دل خالی نماید بهر پیکان شما
ساقی تقدیر مشتاق است‌کز خون هدر
پرکند پیمانهٔ اعدا به د‌وران شما
غیرت‌حق برنتابد جزشکست ازگردنش
هرکه برتابد سر از تسلیم فرمان شما
شوق‌وصلت بعدمرگ از دل‌برون کی می‌رود
گرد می‌گردیم و می‌گیریم دامان شما
چون سحر واکرد‌ه بر آفاق بال اقتدار
شور عالمگیری از فتح نمایان شما
هرگلی‌کز نوبهارکام دل آید به عرض
باغبانش خرمن آراید به دوران شما
خاطر از هرگونه مطلب جمع باید داشتن
نیست‌غافل فضل حق ازشغل سامان‌شما
چون نباشد فضل‌یزدان مایل امداد غیب
بیدل است آخر دعاگوی و ثناخو‌ان شما

شنبه 6/12/1390 - 22:12 - 0 تشکر 435762

غزل شمارهٔ ۲۰۸
ز فسانهٔ لب خامش‌که رسید مژده به‌گوش ما
که‌سخن‌گهر شد و زدگره به‌زبان سکته خروش ما
کله چه فتنه شکسته‌ای‌که ز حرف تیغ تبسمت
به سحر رسانده دماغ‌گل‌، لب زخم خنده فروش ما
نفس از ترانهٔ ساز دل چه فشاند بر سر انجمن
که صدای قلقل شیشه شد پری جنون‌زده هوش ما
به نگاه عبرتی آب ده زمآل جرات جستجو
که به چشمت آبنه می‌کشدکف پای آبله‌پوش ما
به جنونی از خم بیخودی زده‌ایم ساغر ما و من
که هزار صبح قیامت است وکفی ز مستی جوش ما
همه را ربوده ز دست خود اثر نوید رسیدنت
زوداع ما چه خبر دهد به دل شکسته سروش ما
تب شوق سجدهٔ نیستی چه‌فسون دمیده برانجمن
که چوشمع تاقدم ازجبین همه‌سر نشسته‌به‌دوش ما
ز نشاط محفل زندگی به چه نازد امشب منفعل
قدحی مگربه عرق زند ز خمار خجلت دوش ما
دگر از تعین خودسری چه‌کشیم زحمت سوختن
که فتاد برکف پاکنون نگه چراغ خموش ما
نرسید فطرت هیچکس به خیال بیدل و معنی‌اش
همه‌راست بیخبری و بس‌، چه‌شعور خلق و چه‌هوش ما

شنبه 6/12/1390 - 22:12 - 0 تشکر 435763

غزل شمارهٔ ۲۰۹
افتاده زندگی به‌کمین هلاک ما
چندان‌که وارسی به سر ماست خاک ما
ذوق گداز دل چقدر زور داشته‌ست
انگور را ز ریشه برآورد تاک ما
بردیم تا سپهر غبار جنون چو صبح
برشمع خنده ختم شد ازجیب چاک ما
تاب‌ و تب قیامت هستی کشیده‌ایم
ازمرگ نیست آن هه تشویش و باک ما
کهسار را ز نالهٔ ما باد می‌برد
کس را به درد عشق مباد اشتراک ما
قناد نیست مائده آرای بزم عشق
لذت گمان مبرکه زمخت است زاک ما
پست و بلند شوخی نظاره هیچ نیست
مژگان بس است سر به‌سمک تاسماک ما
آخربه‌فکرخویش‌ فرورفتن است وبس
چون شمع‌کنده است‌گریبان مغاک ما
صیقل مزن بر آینهٔ عرض انفعال
ای جهد خشک‌کن عرق شرمناک ما
بیدل ز درد عشق بسی خون‌گریستی
ترکرد شرم اشک تو دامان پاک ما

شنبه 6/12/1390 - 22:13 - 0 تشکر 435764

غزل شمارهٔ ۲۱۰
به خیال چشم‌که می‌زند قدح جنون دل تنگ ما
که هزار میکده می‌دود به رکاب‌گردش رنگ ما
به حضور زاویهٔ عدم زده‌ایم بر در عافیت
که زمنت نفس‌کسی نگدازد آتش سنگ ما
به دل شکسته ازین چمن زده‌ایم بال‌گذشتنی
که شتاب اگرهمه خون شود نرسد به‌گرد درنگ ما
کسی از طبیعت منفعل به‌کدام شکوه طرف شود
نفس آبیار عرق مکن زحدیث غیرت جنگ ما
به‌فسون هستی بیخبر، زشکست شیشهٔ دل حذر
شب خون به‌خواب پری مبر ز فسانه‌های ترنگ ما
گهری زهر دو جهان‌گران‌، شده خاک نسبت جسم و جان
سبکیم ین همه‌کاین زمان به ترازو آمده سنگ ما
ز دل فسرده به ناله‌ای نرسید تاب وتب نفس
ببرید ناخن مطرب ازگره بریشم چنگ ما
سخن غرور جنون اثر، به زبان جرأت ماست تر
مژه بشکنی به ره نظر، پراگردهی به خدنگ ما
چه فسانهٔ ازل و ابد چه امل طرازی حرص وکد؟
به هزارسلسله می‌کشد سرطرة‌توزچنگ ما
ز غبار بیدل ناتوان دل نازکت نشودگران
که رود زیادتوخودبه خود چونفس زآینه زنگ ما

چهارشنبه 10/12/1390 - 22:2 - 0 تشکر 437013

غزل شمارهٔ ۲۱۱
سلسلهٔ شوق‌کیست سر خط آهنگ ما
رشته به پا می‌پرد از رگ گل رنگ ما
نقد جهان فسوس سهل نباید شمرد
دل به‌گره بسته است آبله در چنگ ما
با همه افسردگی جوش شرار دلیم
خفته پریخانه‌ای در بغل سنگ ما
درتپش آباد دل قطع نفس می‌کنیم
نیست ز منزل برون جاده و فرسنگ ما
پردهٔ سازنفس سخت‌خموشی نواست
رشته مگر بگسلد تا دهد آهنگ ما
در قفس عافیت هرزه فسردیم حیف
شور شکستی نزدگل به سر رنگ ما
سعی‌گوهر برگرفت بار دل از دوش موج
آبله چشمی ندوخت بر قدم لنگ ما
عالم بی‌مطلبی عرصهٔ پرخاش کیست
نیست روان خون زخم جزعرق ازجنگ ما
رشتهٔ چندین امل یک‌گره آمد به‌عرض
بر دو جهان مهر زد یأس دل تنگ ما
بیدل از اقبال عجز درهمه جا چیده است
آبله و نقش پا افسر واورنگ ما

چهارشنبه 10/12/1390 - 22:3 - 0 تشکر 437014

غزل شمارهٔ ۲۱۲
آیینهٔ چندین تب وتاب است دل ما
چون د‌اغ جنون شعله نقاب است دل ما
عمری‌ست‌که چون آینه در بزم خیالت
حیرت نگه یک مژه خواب است دل ما
ماییم و همین موج فریب نفسی چند
سرچشمهٔ مگویید سراب است دل ما
پیمانهٔ ما پر شود آندم‌که ببالیم
در بزم تو هم ظرف حباب است دل ما
آتش زن ونظارة بیتابی ماکن
جزسوختن آخربه چه باب است دل ما
لعل تو به حرف آمد و دادیم دل ازدست
یعنی به سؤ‌ال تو جواب است دل ما
ما جرعه‌کش ساغر سرشارگدازیم
شبنم صفت از عا‌لم آب است دل ما
تا چیست سرانجام شمار نفس آخر
عمریست‌که درپای حساب است دل ما
حسرت ثمرکوشش بی‌حاصل خویشیم
ازبس‌که نفس سوخت‌کباب است دل ما
دریا به حبابی چقدر جلوه فروشد
آیینهٔ وصلیم و حجاب است دل ما
صد سنگ شد آیینه وصد قطره‌گهربست
افسوس همان خانه خر‌اب است دل ما
تا جنبش تار نفس افسانه طراز است
بیدل به‌کمند رگ خواب است دل ما

چهارشنبه 10/12/1390 - 22:4 - 0 تشکر 437015

غزل شمارهٔ ۲۱۳
هم آبله هم چشم پر آب است دل ما
پیمانهٔ صد رنگ شراب است دل ما
غافل نتوان بود ازین منتخب راز
هشدارکه یک نقطه‌کتاب است دل ما
باغی‌که بهارش همه سنگ است دل اوست
دشتی‌که غبارش همه آب است دل ما
ما خاک ز جا بردهٔ سیلاب جنونیم
سرمایهٔ صدخانه خراب است دل ما
پیراهن ما کسوت عریانی دریاست
یک پرده تنکتر ز حباب است دل ما
در بزم‌وصالت‌که حیا جام به‌دست است
گر آب شود بادهٔ ناب است دل ما
منظوربتان هرکه‌شود حسرتش از ماست
یار آینه می‌بیند وآب است دل ما
تا آینه باقی‌ست همان‌عکس جمال است
ای یأس خروشی‌که نقاب است دل ما
تا چشم‌گشودیم به خویش آینه دیدیم
دریاب‌که تعبیر چه خواب است دل ما
ای آه اثر باخته آتش نفسی چند
خون شوکه زدست توکباب است دل ما
یارب نکشد خجلت محرومی دیدار
عمری‌ست‌که آیینه خطاب است دل ما
آیینه همان چشمهٔ توفان خیالی‌ست
بیدل چه توان‌کرد سراب است دل ما

چهارشنبه 10/12/1390 - 22:4 - 0 تشکر 437016

غزل شمارهٔ ۲۱۴
نشود جاه و حشم شهرت خام دل ما
این نگینها متراشید به نام دل ما
ذره‌ای نیست‌که بی‌شور قیامت یابند
طشت‌نه چرخ فتاده‌ست ز بام دل ما
نشئهٔ دورگرفتاری ما سخت رساست
حلقهٔ زلف‌که دارد خط جام دل ما
صبح هم با نفس ازخویش برون می‌آید
که رسانده‌ست بر افلاک پیام دل ما؟
عالمی را به درکعبهٔ تحقیق رساند
جرس قافلهٔ صبح خرام دل ما
برهمین آبله ختم است ره‌کعبه ودیر
کاش می‌کردکسی سیر مقام دل ما
به‌سخن‌کشف معمای عدم‌ممکن نیست
خامشی نیز نفهمیدکلام دل ما
رنگها داشت بهارمن وما لیک چه سود
گل این باغ نخندید به‌کام دل ما
انس جاوید دگر ازکه طمع باید داشت
دل ما نیز نشد آنهمه رام دل ما
داغ محرومی دیدار ز محفل رفتیم
برسانید به آیینه سلام دل ما
نام صیاد پرافشانی عنقا کافیست
غیر بیدل‌گرهی نیست به دام دل ما

چهارشنبه 10/12/1390 - 22:5 - 0 تشکر 437017

غزل شمارهٔ ۲۱۵
با سحر ربطی ندارد شام ما
فارغ است از صاف‌، درد جام ما
دل به طوف خاک‌کویی بسته‌ایم
تکمه دارد جامهٔ احرام ما
گربه امشب حسرت روی‌که داشت
روغن‌گل بخت از بادام ما
از امل دل را مسخرکرده‌ایم
پخته می‌جوشد خیال خام ما
در حق انصاف ابنای زمان
داد تحسین می‌دهد دشنام ما
بر حریفان از خموشی غالبیم
گر نباشد بحث ما الزام ما
زین چمن‌تصویرصبحی‌گل نکرد
بی‌نفس‌تر از هوای بام ما
درخور رزق مقدر زنده‌ایم
ریشهٔ این دانه دارد دام ما
فقرما را شهرة آفاق‌کرد
کوس زد در بی‌نگینی نام ما
برنمی‌آید ز تشویش‌کسوف
آفتاب‌کشور ایام ما
نور معنی از تضع باختیم
خانه تاریک است ازگلجام ما
غیر رم درکاروان برق نیست
یک خط است آغاز تا انجام ما
نامه بر بال تحیر بسته‌ایم
برکه خواند بیکسی پیغام ما
تا فلک باز است درهای قبول
آه از بی‌صبری ابرام ما
هر طرف چون اشک بیدل می‌دویم
تا کجا بی‌لغزش افتدگام ما

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.