• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 13342)
يکشنبه 18/10/1390 - 18:27 -0 تشکر 414163
بیدل دهلوی و غزلهایش

میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی در سال ۱۰۵۴ هجری قمری در ساحل جنوبی رودخانهٔ «گنگ» در شهر عظیم‌آباد پتنه (هند) به دنیا آمد. وی اصلاً از ترکان جغتایی بود. بیدل در بیشتر علوم حکمی تبحر داشت و با طریقهٔ صوفیه نیز آشنا بود. او ابتدا «رمزی» تخلص می‌کرد تا این که بنا به گفتهٔ یکی از شاگردانش هنگام مطالعهٔ گلستان سعدی از مصراع «بیدل از بی نشان چه جوید باز» به وجد آمد و تخلص خود را به «بیدل» تغییر داد. علاوه بر دیوان اشعار، آثاری در نثر دارد که از آن جمله می‌توان به رقعات، نکات و چهار عنصر اشاره کرد. وی در تاریخ چهارم صفر ۱۱۳۳ هجری قمری در دهلی درگذشت.

چهارشنبه 21/10/1390 - 19:51 - 0 تشکر 415636

غزل شمارهٔ ۱۵
جام امید نظرگاه خمار است اینجا
حلقهٔ دام تو خمیازه شکار است اینجا
عیش‌ها غیر تماشای زیانکاری نیست
درخور باختن رنگ بهار است اینجا
عافیت می‌طلبی منتظر آفت باش
سر بالین‌طلبان تحفهٔ در است اینجا
فرصت برق و شرر با تو حسابی دارد
امتیازی‌که نفس در چه شمار است اینجا
چه جگرهاکه به نومیدی حسرت بگداخت
فرصتی نیست وگرنه همه‌کار است اینجا
پردهٔ هستی موهوم نوایی دارد
که حبابیم و نفس آینه‌دار است اینجا
انجمن در بغل و ما همه بیرون دریم
بحر چندانکه زند موج‌کنار است اینجا
عجز طاقت همه‌دم شاهد معدومی ماست
نفس سوخته یک شمع مزار است اینجا
سجده هم ازعرق شرم رهی پیش نبرد
از قدم تا به جبین آبله‌زار است اینجا
بیدل اجزی جهان پیکر بی‌تمثالی‌ست
حیرت آینه با خوبش دچار است اینجا

چهارشنبه 21/10/1390 - 19:51 - 0 تشکر 415637

غزل شمارهٔ ۱۶
جوش اشکیم وشکست آیینه‌دار است اینجا
رقص هستی همه‌دم شیشه سوار است اینجا
عرصهٔ شوخی ما گوشهٔ ناپیدایی‌ست
هرکه روتافت به آیینه دچار است اینجا
عافیت چشم ز جمعیت اسباب مدار
هرقدر ساغر و میناست خمار است اینجا
به غرور من وماکلفت دلها مپسند
ای جنون تاز نفس آینه زار است اینجا
نفی خود می‌کنم اثبات برون می‌آید
تا به‌کی رنگ توان باخت بهار است‌اینجا
هرچه آید به نظر آن طرفش موهوم است
روز شب صورت پشت و رخ‌کار است اینجا
سایه‌ام باکه دهم عرضه سیه‌بختی خویش
روز هم آینه‌دار شب تار است اینجا
دامن چیده در این دشت تنزه دارد
خاک صیادگل از خون شکار است اینجا
زندگی معبدشرمی ست چه طاعت چه‌گناه
عرق جبهه همان سبحه شماراست‌اینجا
عشق می‌داند و بس قدرگرانجانی من
سنگ شیرازهٔ اجزای شرار است اینجا
چند بیدل به هوا دست وگریبان بودن
جیبت ازکف ندهی دامن یار است‌اینجا

چهارشنبه 21/10/1390 - 19:51 - 0 تشکر 415639

غزل شمارهٔ ۱۷
در خموشی همه صلح است‌، نه جنگ است اینجا
غنچه شو، دامن آرام به چنگ است اینجا
چشم بربند،‌گرت ذوق تماشایی هست
صافی آینه درکسوت زنگ است اینجا
گر دلت ره ندهد جرم سپه‌بختی تست
خانهٔ آینه بر روی‌که تنگ است اینجا
طایر عیش مقیم قفس حیرانی‌ست
مگذر ازگلشن تصویرکه‌رنگ است‌اینجا
درره عشق ز دل فکر سلامت غلط است
گرهمه‌سنگ‌بود شیشه به‌چنگ است‌اینجا
چرخ‌پیمانه به‌دور افکن یک‌جام تهی است
مستی ما وتو آوازترنگ است اینجا
شوق دل همسفر قافلهٔ بیهوشی‌ست
قدم راهروان گردش رنگ است اینجا
از ستمدیدگی طالع ما هیچ مپرس
آنچه پیش تونگاهست خدنگ است اینجا
طرف دیدهٔ خونبار نگردی زنهار
اشک چون آینه شدکام نهنگ است اینجا
شیشه ناداده زکف مستی آزادی چند
دامن ناز پری در ته سنگ است اینجا
دوجهان ساغرتکلیف زخود رفتن ماست
دل هرکس بتپد قافیه تنگ است اینجا
منزل عیش به وحشتکدهٔ امکان نیست
چمن‌ازسایهٔ گل پشت‌پلنگ‌است اینجا
وحشت آن است‌که ناآمده از خود برونم
ورنه تا عزم شتاب است درنگ است اینجا
بیدل افسردگیم شوخی آهی دارد
تاشرر هست ز خودرفتن سنگ‌است اینجا

چهارشنبه 21/10/1390 - 19:51 - 0 تشکر 415640

غزل شمارهٔ ۱۸
نه طرح باغ و نه‌گلشن فکنده‌اند اینجا
در آب آینه روغن فکنده‌اند اینجا
غبار قافلهٔ عبرتی که پیدا نیست
همه به دیدهٔ روشن فکناه‌اند اینجا
رسیده‌گیر به معراج امتیاز چو شمع
همان سری که زگردن فکنده‌اند اینجا
جنون مکن‌که دلیران عرصهٔ تحقیق
سپر ز خجلت جوشن فکنده‌اند اینجا
یکی‌ست حاصل و آفت به مزرعی‌که شبی
ز دانه مور به خرمن فکنده‌اند اینجا
به صید خواهش دنیای دون دلیر متاز
هزار مرد ز یک زن فکنده‌اند اینجا
سر فسانه سلامت‌که خوابناکی چند
غبار وادی ایمن فکنده‌اند این‌جا
نهفته است‌تلاش محیط موج‌گوهر
یه روی آبله دامن فکنده‌اند اینجا
رموز دل نشود فاش بی‌چراغ یقین
نظر به خانه ز روزن فکنده‌ا‌ند اینجا
مقیم زاویهٔ اتفاق تسلیمم
بساط عافیت من فکنده‌اند اینجا
چو شمع‌گردن دعوی چسان‌کشم بیدل
سرم به دوش فکندن فکند‌ه‌اند اینجا

چهارشنبه 21/10/1390 - 19:52 - 0 تشکر 415641

غزل شمارهٔ ۱۹
کسی در بندغفلت‌مانده‌ای چون من‌ندید اینجا
دو عالم یک درباز است و می‌جویم‌کلید اینجا
سرا‌غ منزل مقصد مپرس ازما زمینگیران
به سعی نقش پا راهی نمی‌گردد سفید اینجا
تپیدن ره ندارد در تجلیگاه حیرانی
توان‌گر پای تا سراشک شد نتوان چکید اینجا
زگلزارهوس تا آرزوبرگی به چنگ آرد
به مژگان عمرها چون ریشه می‌باید دوید اینجا
تحیرگر به چشم انتظار ما نپردازد
چه وسعت می‌توان چیدن زآغوش امید اینجا
ترشرویی ندارد یمن جمعیت در این محفل
چو شیر این سرکه‌ات از یکدگر خواهد برید اینجا
به دل نقشی نمی‌بنددکه با وحشت نپیوندد
نمی‌دانم‌کدامین بی‌وفا آیینه چید اینجا
مر از بی‌بری هم راحتی حاصل نشد، ورنه
بهار سایه‌ای رنگینتر ازگل داشت بید اینجا
گواه‌کشتهٔ تیغ نگاه اوست حیرانی
کفن بردوشی بسمل بود چشم سفید اینجا
کفن در مشهد ما بینوایان خونبها دارد
ز عریانی برون آ گر توانی شد شهید اینجا
هجوم درد پیچیده‌ست هستی تا عدم بیدل
تو هم‌گرگوش داری ناله‌ای خواهی‌شنید اینجا

چهارشنبه 21/10/1390 - 19:52 - 0 تشکر 415642

غزل شمارهٔ ۲۰
به مهر مادرگیتی مکش رنج امید اینجا
که خونها می‌خورد تا شیر می‌گردد سفید اینجا
مقیم نارسایی باش پیش از خاک گردیدن
که‌سعی هردوعالم چون عرق خواهد چکید اینجا
محیط از جنبش هر قطره‌صد توفان جنون دارد
شکست رنگ امکان بود اگر یکدل تپید اینجا
گداز نیستی از انتظارم برنمی‌آرد
ز خاکستر شدن‌گل می‌کند چشم سفید اینجا
ز ساز الفت آهنگ عدم در پردة‌گوشم
نوایی می‌رسدکز بیخودی نتوان شنید اینجا
درین محنت‌سرا آیینهٔ اشک یتیمانم
که در بی‌دست و پایی هم مرا باید دوید اینجا
کباب خام سوز آتش حسرت دلی دارم
که هرجا بینوایی سوخت دودش سرکشید اینجا
نیاز سرکشان حسن آشوبی دگر دارد
کمینگاه تغافل شد اگر ابرو خمید اینجا
تپشهای نفس ز پردة تحقق می‌گوید
که تا از خود اثر داری نخواهی آرمید اینجا
بلندست آنقدرها آشیان عجز ما بیدل
که بی‌سعی شکست بال و پر نتوان رسید اینجا

پنج شنبه 22/10/1390 - 18:59 - 0 تشکر 416201

غزل شمارهٔ ۲۱
دریای خیالیم و نمی نیست در اینجا
جز وهم وجود و عدمی نیست در اینجا
رمز دو جهان از ورق آینه خواندیم
جزگرد تحیر رقمی نیست در اینجا
عالم همه میناگر بیداد شکست است
این طرفه‌که‌سنگ ستمی نیست در اینجا
تا سنبل این باغ به همواری رنگ است
جزکج نظری پیچ وخمی نیست دراینجا
بر نعمت دنیا چه هوسهاکه نپختیم
هرچند غذا جز قسمی نیست در اینجا
برهم نزنی سلسلهٔ نازکریمان
محتاج شدن بی‌کرمی نیست در اینجا
گرد حشم بی‌کسی‌ات سخت بلندست
از خوبش برون آ علمی نیست در اینجا
ما بی‌خبران قافلهٔ دشت خیالیم
رنگ است به‌گردش‌، قدمی نیست دراینجا
از حیرت دل بند نقاب توگشودیم
آیینه‌گری کارکمی نیست در اینجا
بیدل من و بیکاری و معشوق تراشی
جز شوق برهمن‌، صنمی نیست در اینجا

پنج شنبه 22/10/1390 - 18:59 - 0 تشکر 416202

غزل شمارهٔ ۲۲
چون غنچه همان به‌که بدزدی نفس اینجا
تا نشکند فشاندن بالت قفس اینجا
از راه هوس چند دهی عرض محبت
مکتوب نبندند به بال مگس اینجا
خواهی‌که شود منزل مقصود مقامت
از آبلهٔ پای طلب‌کن جرس اینجا
آن به‌که ز دل محوکنی معنی بیداد
اظهار به خون می‌تپد از دادرس اینجا
بیهوده نباید چو شرر چشم‌گشودن
گرد عدم است آینهٔ پیش و پس اینجا
درکوی ضعیفی‌که تواند قدم افشرد
اینجاست‌که دارد دهن شعله خس اینجا
باگردش چشمت چه توان‌کرد، وگرنه
یکدل به دو عالم ندهد هیچکس اینجا
چون نقش قدم قافلهٔ ماست زمینگیر
باشد ره خوابیده صدای جرس اینجا
دل چون نتپد در قفس زخم که بی‌دوست
کار دم شمشیر نماید نفس اینجا
درکوچهٔ الفت دل صاف آینه‌دار است
غیرازنفس خویش چه‌گیرد عسس اینجا
سرمایهٔ ماهیچکسان عرض مثالی‌ست
ای آینه دیگر ننمایی هوس اینجا
بیدل نشود رام‌کسی طایر وصلش
تا از دل صد چاک نباشد قفس اینجا

پنج شنبه 22/10/1390 - 19:0 - 0 تشکر 416203

غزل شمارهٔ ۲۳
شب وصل است و نبود آرزورا دسترس اینجا
که باشد دشمن خمیازه آغوش هوس اینجا
چو بوی‌گل‌گرفتارم به رنگ الفتی ورنه
گشاد بال پرواز است هرچاک قفس اینجا
سراغ‌کاروان ملک خاموشی بود مشکل
به بوی غنچه‌همدوش است‌آواز جرس اینجا
دل عارف چوآیینه بساط روشنی دارد
که‌نقش پای خود راگم نمی‌سازد نفس اینجا
تفاوت می‌فروشد امتیازت ورنه در معنی
کمال عشق افزون نیست ازنقص هوس اینجا
غم مستقبل و ماضی‌ست‌کان را حال می‌نامی
نقابی در میان اسث از غباریش وپس اینجا
غبار خاطر تیغت چرا شدکوچهٔ زخمم
که جزخونابهٔ حسرت نمی‌باشد عسس‌اینجا
نیندازد زکف بحر قبولش جنس مردودی
به دوش موج دارد نازبالش خارو خس اینجا
درتن ره نقش پا هم دارد از امید منشوری
نبیند داغ محرومی جبین هیچ‌کس اینجا
چه‌امکان است از خال لبش خط سر برون آرد
زنومیدی نخواهد دست برسر زد مگس اینجا
غبار ما، همان باد فنا خواهد ز جا بردن
چه‌لازم چون سحر منت‌کشیدن از نفس‌اینجا
نه آسان است صید خاطر آزادگان بیدل
ز شوق مرغ دارد چاکها جیب قفس اینجا

پنج شنبه 22/10/1390 - 19:0 - 0 تشکر 416204

غزل شمارهٔ ۲۴
درمحفل ما ومنم‌، محو صفیر هرصدا
نم‌خورده ساز وحشتم‌، زین‌نغمه‌های‌ترصدا
حیرت نوا افسانه‌ام‌، از خویش پر بیگانه‌ام
تا در درون خانه‌ام دارم برون در صدا
یاد نگاه سرمه‌گون خوانده‌ست بر حالم فسون
مشکل‌که بیمار مرا برخیزد از بستر صدا
در فکر آن موی میان از بس‌که‌گشتم ناتوان
می‌چربدم صد پیرهن بر پیکر لاغر صدا
زان جلوه یک مژگان زدن آیینه را غافل شدن
دارد چو زنجیر جنون جوشاندن از جوهرصدا
رنج غم و شادی مبر،‌کو مطرب وکو نوحه‌گر
مشت سپند بی‌خبر دارد درین مجمر صدا
درکاروان وهم‌و ظن‌، نی غربت‌است ونی وطن
خلقی زگرد ما ومن بسته‌ست محمل بر صدا
از حرف و صوت بی‌اثر شد جهل لنگر دارتر
برکوه خواند ناکجا افسون بال و پر صدا
چند از تپش پرداختن‌، تیغ تظلم آختن
بیرون نخواهد تاختن زین‌گنبد بی‌در صدا
آخر درین بزم تعب افسانه ماند و رفت شب
ز بس به‌خشکی زد طرب‌می‌گشت درساغر صدا
آسان نبود ای بی‌خبر از شوق دل بردن اثر
درخود شکستم‌آنقدرکاین صفحه زد مسطر صدا
بیدل به خود تا زنده‌ام صبح قیامت خنده‌ام
کز شور نظم افکنده‌ام درگوشهای کر صدا

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.