• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن طنز و سرگرمی > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
طنز و سرگرمی (بازدید: 49849)
چهارشنبه 7/10/1390 - 11:4 -0 تشکر 407411
« باغ لطایف »

 

به باغ لطایف خوش آمدید


سلام 
احتمالا" این مطلب رو مطالعه کردین که میگه :

یه روز یه ترکه، یه رشتیه، یه لره ، یه فارسه ....

 

یه روز یه ترکه؛
اسمش ستارخان بود، شاید هم باقرخان...؛ خیلی شجاع بود، خیلی نترس ...؛
یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد! جونش رو گذاشت کف دستش و سرباز راه
مشروطیت و آزادی شد، فداکاری کرد، برای ایران، برای من و تو...؛ برای اینکه ما یه روزی تو این مملکت آزاد زندگی کنیم...

 

یه روز یه رشتیه؛
اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان، جنگلی بود. اونقدر غیرت داشت که برای مهار
کردن گاو وحشی سلطنت استبدادی تلاش کرد، برای اینکه کسی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه؛ اونقدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش کرد ....

 

یه روز یه لره بود؛
کریم خان زند؛ ساده زیست، نیک سیرت و عدالت پرور و باهوش بود. عاشق کشورش و مردم. خلاصه ، چی بگم که هرچی بگم کمه....

یه روزی همه ما باهم بودیم...، ترک و رشتی و لر و اصفهانی و فارس و ...!
تا اینکه یه عده رمز دوستی مارو کشف کردند و قفل دوستی ما رو شکستند ...؛
حالا دیگه ما برای هم جوک می سازیم، به همدیگه می خندیم، واینجوری شادیم... !!!؛
خیلی خوش می گذره....!! مگه نه؟ 


و متأسفانه باید اعتراف کنیم که بعضی از ما آدم ها به جای اینکه با هم بخندیم ، به هم میخندیم. و این موضوع اسمش شادی و تلاش برای شادمانی نیست، اسمش تمسخر دیگرانه.
امیدوارم همه ما این موضوع رو درک کنیم و از این پس برای همه اقوام و همه گویش ها احترام
برابر قائل بشیم.


کرد و لر ، بلوچ و ترکمن ، ترک و فارس ، مشهدی و یزدی ، اصفهانی و شمالی . همه و همه مردمان یک کشوریم.


اینجا ایران است ،تبیان ، باغ لطایف 

ما در این مبحث میخواهیم لطایفی را ثبت کنیم که از قوانین زیر پیروی میکنند :
1) به هیچ قوم و نژادی اهانت نمیکند و هیچ کسی را مورد تمسخر قرار نمیدهد .
2) حتی از ذکر نام هایی که به طور ضمنی والبته به غلط، اشاره به اهالی یک سرزمین دارد،
خودداری میکنیم. در غیر اینصورت، لطیفه ها ویرایش و یا حذف میشود.

خیالمان راحت ، اینقدر سوژه برای خندیدن داریم که نیاز نباشد به هم بخندیم.

 

جاده دوستی پایانی ندارد، اگر بیایی و همسفرم باشی

 

http://img.tebyan.net/Big/1391/09/fbc019f9a0b44c799f5f3ee58ba495e3.jpg 

 

چهارشنبه 7/10/1390 - 22:44 - 0 تشکر 407726

یکی رو میفرستن دنبال نخود سیاه ، پیداش میکنه و میاره!

 
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ «»...«» هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
 
چهارشنبه 7/10/1390 - 22:45 - 0 تشکر 407727

طرف تا وارد خیابون یکطرفه میشه پلیس میگرتش ، پلیسه میگه کجا با این عجله؟
طرف میگه هر جایی می خواستم برم دیگه دیر شده ببین همه دیگه دارن برمی گردن!

 
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ «»...«» هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
 
چهارشنبه 7/10/1390 - 23:32 - 0 تشکر 407731

به یارو میگن تا حالا لو رفتی؟
میگه نه . برنامشو ردیف کن آخر هفته بریم.

 
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ «»...«» هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
 
پنج شنبه 8/10/1390 - 0:34 - 0 تشکر 407777

شرلوک هولمز کارآگاه معروف و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند. نیمه های شب هولمز بیدار شد و آسمان را نگریست. بعد واتسون را بیدار کرد و گفت: نگاهی به آن بالا بینداز و به من بگو چه میبینی؟ واتسون گفت: میلیون ها ستاره میبینم. هولمز گفت: چه نتیجه میگیری؟ واتسون گفت: از لحاظ روحانی نتیجه میگیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم. از لحاظ ستاره شناسی نتیجه میگیریم که زهره در برج مشتری است، پس باید اوایل تابستان باشد. از لحاظ فیزیکی، نتیجه میگیریم که مریخ در محاذات قطب است، پس ساعت باید حدود سه نیمه شب باشد. شرلوک هولمز قدری فکر کرد و گفت: واتسون تو احمقی بیش نیستی. نتیجه اول و مهمی که باید بگیری اینست که: چادر ما را دزدیده و برده اند!

هر كس كه با زندگي ميسازد ميبازد. بازندگي نساز زندگي را بساز.
پنج شنبه 8/10/1390 - 0:36 - 0 تشکر 407778

من یه آدم بی اثرم، مثل گازهای نجیبHe Ne Ar Xe Kr

من یه آدم سطحی نگرم، مثل فانوس دریائی

من یه آدم سر به زیرم، مثل چراغ مطالعه

من یه آدم غیر عادی‌ام، مثل آب در 0 تا 4 درجه

من یه آدم پر ظرفیتم، مثل DVD

من یه آدم نمک نشناسم، مثل فلفل دون

من یه آدم بی‌دست و پام، مثل بشکه

من یه آدم دو رو ام، مثل نوار کاست

من یه آدم با مرامم، مثل سیگار

هر كس كه با زندگي ميسازد ميبازد. بازندگي نساز زندگي را بساز.
پنج شنبه 8/10/1390 - 0:38 - 0 تشکر 407779

از همون لحظه ای که با پدر و مادرم وارد سالن مهمونی شدیم چشمم بهش افتاد و شور و هیجانی توی دلم به پا کرد... هفته ی پیش هم توی یه مهمونی دیگه دیده بودمش... طول سالن رو طی کردیم و روی یه سری صندلی نشستیم... دوباره نگاهش کردم... درست روبروی ما بود... اینبار یه چشمک بهم زد... لبخند زدم و به اطرافم نگاه کردم... کسی متوجه ما نبود... خودم رو به بی تفاوتی زدم و مشغول گوش دادن به حرفای دیگران شدم... ولی چند لحظه ی بعد بی اختیار زیرچشمی یه نگاهی بهش انداختم... چه ظاهر زیبا و جذاب و با نفوذی داشت... دوباره چشمک زد و هیجانم رو بیشتر کرد... والدینم حواسشون به گفتگو با بقیه بود... به خودم نهیب زدم که از فکرش بیام بیرون... باز هم متوجه صحبت های مهمونای دیگه شدم... ولی حواسم اون طرف سالن بود... می خواستم برم پیشش ولی از پدرم و صاحبخونه خجالت می کشیدم... توی دوراهی عجیبی گرفتار شده بودم... دلم من رو به طرفش هول می داد و عقلم خجالت و آبرو رو یاد آوری می کرد... مرتب بهم چشمک میزد... دیگه طاقتم تموم شده بود... دل به دریا زدم و گفتم هر چه باداباد... بلند شدم و با لبخند به طرفش رفتم... وقتی بهش رسیدم با جرات تمام دستم رو به طرفش دراز کردم... برش داشتم و گذاشتمش توی دهنم!... به به! عجب شیرینی خامه ای خوشمزه ای بود!!!!!

هر كس كه با زندگي ميسازد ميبازد. بازندگي نساز زندگي را بساز.
پنج شنبه 8/10/1390 - 0:39 - 0 تشکر 407781

یک روز جورج بوش میهمان ملکه انگلیس بود. او از ملکه درباره رمز موفقیتش در سلطلنت سوال کرد و ملکه گفت:« من سعی می کنم اطرافیانم را از میان افراد باهوش انتخاب کنم.»

« چطور این کار را می کنید؟»

« با یک سوال ساده.»

در این موقع ملکه به تونی بلر تلفن زد و از او پرسید:« پدر تو یک پسر دارد. مادرت هم یک پسر دارد. این پسر برادرت نیست. پس این پسر کیست؟»

تونی بلر جواب داد:« این پسر خود من هستم.»

جورج بوش که از این کار ملکه خیلی ذوق کرده بود، در بازگشت رامسفلد را احضار می کند و همین سوال را از او می پرسد. رامسفلد چند دقیقه فکر می کند و به نتیجه نمی رسد و از بوش می خواهد که چند روز به او فرصت بدهد. بعد از تشکیل چندین جلسه باز هم به نتیجه نمی رسد. ناچار به کالین پاول زنگ می زند و از او می پرسد. کالین پاول می گوید: « خوب معلوم است احمق جان، این پسر خودمم.»

رامسفلد با خوشحالی به نزد بوش می رود و می گوید:« جواب را پیدا کردم. این پسر کالین پاول است».

جورج بوش می گوید:« نه احمق جان، این پسر تونی بلر است».

هر كس كه با زندگي ميسازد ميبازد. بازندگي نساز زندگي را بساز.
پنج شنبه 8/10/1390 - 0:40 - 0 تشکر 407782

فقط 2چیز وجود دارد که نگرانش باشی: اینکه سالم هستی یا مریض شده ای. اگر سالم هستی، دیگر چیزی نمانده که نگرانش باشی. اما اگر مریض هستی فقط 2چیز وجود دارد که نگرانش باشی: اینکه بالاخره خوب می شوی یا می میری. اگر خوب شدی که دیگر چیزی برای نگرانی باقی نمانده. اما اگر بمیری، 2چیز وجود دارد که نگرانش باشی: اینکه به بهشت بروی یا به جهنم. اگر به بهشت می روی چیزی برای نگرانی وجود ندارد، ولی اگر به جهنم بروی آن قدر مشغول احوال پرسی با دوستان قدیمی خواهی بود که وقتی برای نگرانی نداری.

هر كس كه با زندگي ميسازد ميبازد. بازندگي نساز زندگي را بساز.
پنج شنبه 8/10/1390 - 11:53 - 0 تشکر 408019

یک حقیقت زندگی: هر چقدر به دیگران کمک کنی چند برابرش از جایی که فکرشو نمیکنی بهت کمک میشه میگی نه؟ شماره حساب منو یادداشت کن

 
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ «»...«» هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
 
پنج شنبه 8/10/1390 - 12:47 - 0 تشکر 408300

سلام به همگی

لطیفه و جوک ها خیلی خیلی قشنگ بود.از همه ممنونم

با اجازه جناب جاده دوستی

اعصاب چیست؟

چیزیست که هیچ کس ندارد ولی توقع دارند که تو داشته باشی!

توقع چیست؟

چیزیست که همه دارند و تو نباید داشته باشی!

.

.

راسته که میگن

اگه به یه کچل بخندی بی برو برگرد کچل میشی

ولی به یه میلیونر قهقه هم بزنی هیچ اتفاقی نمی افته !

.

.

معلمه سر کلاس میگه هرکی خنگه از سر جاش پاشه

یکی از شاگرد ها از جاش پا میشه میگه

آقا به خدا ما خنگ نیستیم پا شدیم شما تنها نمونی !

.

.

طرف یه دوقولو میبینه بعد میزنه زیر خنده
میگن چرا میخندی ؟
میگه تابلوئه فوتوشاپه !

.

.

آدم‌ها دو دسته‌اند:
دسته‌ی اول آن‌هایی که توی دسته‌ی دوم اند،
دسته‌ی دوم آن‌هایی که توی دسته‌ی اول‌اند

.

.

در این دنیا دو عنصر به وفور یافت میشود، یکی هیدروژن و دیگری حماقت!!!




برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.