• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 1993)
دوشنبه 28/9/1390 - 13:43 -0 تشکر 403636
شعری از سهراب سپهری

شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند ، و مرا برد،  به آرامش زیبای یقین:
با خودم می گفتم
زندگی،  راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
!!!هیچ
زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.
سهراب سپهری

قدرت کلماتت را بالا ببر نه صدایت را!
این باران است که باعث رشد گل ها می شود نه رعد و برق!!!


شنبه 18/6/1391 - 21:45 - 0 تشکر 551357

این وجودی كه در نور ادراك
مثل یك خواب رعنا نشسته


روی پلك تماشا
واوه هایی تر و تازه می پاشد.
چشم هایش
نفی تقویم سبز حیات است‌.
صورتش مثل یك تكه تعطیل عهد دبستان سپید است‌.

سال ها این سجود طراوت
مثل خوشبختی ثابت
روی زانوی آدینه ها می نشست‌.
صبح ها مادر من برای گل زرد
یك سبد آب می برد،
من برای دهان تماشا
میوه كال الهام میبردم‌.

این تن بی شب و روز
پشت باغ سراشیب ارقام
مثل اسطوره می خفت‌.
فكر من از شكاف تجرد به او دست می زد.


هوش من پشت چشمان او آب می شد.
روی پیشانی مطلق او
وقت از دست می رفت‌.
پشت شمشاد ها كاغذ جمعه ها را
انس اندازه ها پاره می كرد.
این حراج صداقت
مثل یك شاخه تمرهندی
در میان من و تلخی شنبه ها سایه می ریخت‌.
یا شبیه هجومی لطیف
قلعه ترس های مرا می گرفت‌.
دست او مثل یك امتداد فراغت
در كنار «تكالیف» من محو می شد.

( واقعیت كجا تازه تر بود ؟
من كه مجذوب یك حجم بی درد بودم
گاه در سینی فقر خانه
میوه های فروزان الهام را دیده بودم‌.
در نزول زبان خوشه های تكلم صدادارتر بود
در فساد گل و گوشت


نبض احساس من تند می شد.
از پریشانی اطلسی ها
روی وجدان من جذبه می ریخت‌.
شبنم ابتكار حیات
روی خاشاك
برق می زد.)

یك نفر باید از این حضور شكیبا
با سفرهای تدریجی باغ چیزی بگوید.
یك نفر باید این حجم كم را بفهمد،
دست او را برای تپش های اطراف معنی كند،
قطره ای وقت
روی این صورت بی مخاطب بپاشد.
یك نفر باید این نقطه محض را
در مدار شعور عناصر بگرداند.
یك نفر باید از پشت درهای روشن بیاید.

گوش كن‌، یك نفر می دود روی پلك حوادث‌:
كودكی رو به این سمت می آید.

شنبه 18/6/1391 - 21:46 - 0 تشکر 551359

ای میان سخن های سبز نجومی !
برگ انجیر ظلمت


عفت سبز را می رساند
سینه آب در حسرت عكس یك باغ
می سوزد.
سیب روزانه
در دهان طعم یك وهم دارد.
ای هراس قدیم !
در خطاب تو انگشت های من از هوش رفتند.
امشب
دست هایم از شاخه اساطیری
میوه می چینند.
امشب
هر درختی به اندازه ترس من برگ دارد.
جرات حرف در هرم دیدار حل شد.
ای سر آغاز های ملون‌!
چشم های مرا در وزش های جادو حمایت كنید.
من هنوز
موهبت های مجهول شب را
خواب می بینم‌.
من هنوز


تشنه آب های مشبك
هستم‌.
دگمه های لباسم
رنگ اوراد اعصار جادوست‌.
در علف زار پیش از شیوع تكلم
آخرین جشن جسمانی ما بپا بود.
من در این جشن موسیقی اختران را
از درون سفالینه ها می شنیدم
و نگاهم پر از كوچ جادوگران بود.
ای قدیمی ترین عكس نرگس در آیینه حزن !
جذبه تو مرا همچنان برد.
- تا هوای تكامل ؟
- شاید.

در تب حرف ، آب بصیرت بنوشیم‌.

زیر ارث پراكنده شب
شرم پاك روایت روان است‌:


در زمان های پیش از طلوع هجاها
محشری از همه زندگان بود.
از میان تمام حریفان
فك من از غرور تكلم ترك خورد.
بعد
من كه تا زانو
در خلوص سكوت نباتی فرو رفته بودم
دست و رو در تماشای اشكال شستم‌.
بعد ، در فصل دیگر ،
كفش های من از «لفظ» شبنم
تر شد.
بعد، وقتی كه بالای سنگی نشستم
هجرت سنگ را از جوار كف پای خود می شنیدم‌.
بعد دیدم كه از موسم دست هایم
ذات هر شاخه پرهیز می كرد.

ای شب ارتجالی !
دستمال من از خوشه خام تدبیر پر بود.
پشت دیوار یك خواب سنگین


یك پرنده از انس ظلمت می آمد
دستمال مرا برد.
اولین ریگ الهام در زیر پایم صدا كرد.
خون من میزبان رقیق فضا شد.
نبض من در میان عناصر شنا كرد.

ای شب ...
نه ، چه می گویم‌،
آب شد جسم سرد مخاطب در اشراق گرم دریچه .
سمت انگشت من با صفا شد.

شنبه 18/6/1391 - 21:46 - 0 تشکر 551361

ای عبور ظریف !
بال را معنی كن


تا پر هوش من از حسادت بسوزد.

ای حیات شدید !
ریشه های تو از مهلت نور
آب می نوشد.
آدمی زاد- این حجم غمناك‌-
روی پاشویه وقت
روز سرشاری حوض را خواب می بیند.

ای كمی رفته بالاتر از واقعیت‌!
با تكان لطیف غریزه
ارث تاریك اشكال از بال های تو می ریزد.
عصمت گیج پرواز
مثل یك خط مغلق
در شیار فضا رمز می پاشد.
من
وارث نقش فرش زمینم
و همه انحناهای این حوضخانه‌،


شكل آن كاسه مس
هم سفره بوده با من
از زمین های زبر غریزی
تا تراشیدگی های وجدان امروز.

ای نگاه تحرك !
حجم انگشت تكرار
روزن التهاب مرا بست‌:
پیش از این در لب سیب
دست من شعله ور می شد.
پیش از این یعنی
روزگاری كه انسان از اقوام یك شاخه بود.
روزگاری كه در سایه برگ ادراك
روی پلك درشت بشارت
خواب شیرینی از هوش می رفت‌،
از تماشای سوی ستاره
خون انسان پر از شمش اشراق می شد.

ای حضور پریروز بدوی !



ای كه با یك پرش از سر شاخه تا خاك
حرمت زندگی را
طرح می ریزی !
من پس از رفتن تو لب شط
بانگ پاهای تند عطش را
می شنیدم‌.
بال حاضر جواب تو
از سوال فضا پیش می افتد.
آدمی زاد طومار طولانی انتظار است‌،
ای پرنده ، ولی تو
خال یك نقطه در صفحه ارتجال حیاتی‌.

شنبه 18/6/1391 - 21:47 - 0 تشکر 551364


 صبح است‌.
گنجشك محض

می خواند.
پاییز، روی وحدت دیوار
اوراق می شود.
رفتار آفتاب مفرح
حجم فساد را
از خواب می پراند:
یك سیب
در فرصت مشبك زنبیل
می پوسد.
حسی شبیه غربت اشیا
از روی پلك می گذرد.
بین درخت و ثانیه سبز
تكرار لاجورد
با حسرت كلام می آمیزد.

اما
ای حرمت سپیدی كاغذ !
نبض حروف ما
در غیبت مركب مشاق می زند.


در ذهن حال ، جاذبه شكل
از دست می رود.

باید كتاب را بست‌.
باید بلند شد
در امتداد وقت قدم زد،
گل را نگاه كرد،
ابهام را شنید.
باید دویدن تا ته بودن‌.
باید به بوی خاك فنا رفت‌.
باید به ملتقای درخت و خدا رسید.
باید نشست
نزدیك انبساط
جایی میان بیخودی و كشف‌

شنبه 18/6/1391 - 21:48 - 0 تشکر 551368


روزی كه
دانش لب آب زندگی می كرد،
انسان
در تنبلی لطیف یك مرتع
با فلسفه های لاجوردی خوش بود.
در سمت پرنده فكر می كرد.
با نبض درخت ، نبض او می زد.
مغلوب شرایط شقایق بود.
مفهوم درشت شط
در قعر كلام او تلاطم داشت.
انسان
در متن عناصر
می خوابید.
نزدیك طلوع ترس، بیدار
می شد.

اما گاهی
آواز غریب رشد
در مفصل ترد لذت
می پیچید.
زانوی عروج
خاكی می شد.
آن وقت
انگشت تكامل
در هندسه دقیق اندوه
تنها می ماند.

شنبه 18/6/1391 - 21:48 - 0 تشکر 551369

سال میان دو پلك را
ثانیه هایی شبیه راز تولد


بدرقه كردند.
كم كم ، در ارتفاع خیس ملاقات
صومعه نور
ساخته می شد.
حادثه از جنس ترس بود.
ترس
وارد تركیب سنگ ها می شد.
حنجره ای در ضخامت خنك باد
غربت یك دوست را
زمزمه می كرد.
از سر باران
تا ته پاییز
تجربه های كبوترانه روان بود.

باران وقتی كه ایستاد
منظره اوراق بود.
وسعت مرطوب
از نفس افتاد.


قوس قزح در دهان حوصله ما
آب شد.

شنبه 18/6/1391 - 21:48 - 0 تشکر 551370

باران
اضلاع فراغت را می شست‌.


من با شن های
مرطوب عزیمت بازی می كردم
و خواب سفرهای منقش می دیدم‌.
من قاتی آزادی شن ها بودم‌.
من
دلتنگ
بودم‌.
در باغ
یك سفره مانوس
پهن
بود.
چیزی وسط سفره‌، شبیه
ادراك منور:
یك خوشه انگور
روی همه شایبه را پوشید.
تعمیر سكوت
گیجم كرد.
دیدم كه درخت ، هست‌.


وقتی كه درخت هست
پیداست كه باید بود،
باید بود
و رد روایت را
تا متن سپید
دنبال
كرد.
اما
ای یاس ملون‌!

شنبه 18/6/1391 - 21:49 - 0 تشکر 551372



زن دم درگاه بود
با بدنی از همیشه‌.


رفتم نزدیك‌:
چشم ، مفصل شد.
حرف بدل شد به پر، به شور، به اشراق‌.
سایه بدل شد به آفتاب‌.

رفتم قدری در آفتاب بگردم‌.
دور شدم در اشاره های خوشایند:
رفتم تا وعده گاه كودكی و شن ،
تا وسط اشتباه های مفرح‌،
تا همه چیزهای محض‌.
رفتم نزدیك آب های مصور،
پای درخت شكوفه دار گلابی
با تنه ای از حضور.
نبض می آمیخت با حقایق مرطوب‌.
حیرت من با درخت قاتی می شد.
دیدم در چند متری ملكوتم‌.
دیدم قدری گرفته ام‌.
انسان وقتی دلش گرفت
از پی تدبیر می رود.


من هم رفتم‌.

رفتم تا میز،
تا مزه ماست‌، تا طراوت سبزی .
آنجا نان بود و استكان و تجرع‌:
حنجره می سوخت در صراحت ودكا.

باز كه گشتم‌،
زن دم درگاه بود
با بدنی از همیشه ها جراحت‌.
حنجره جوی آب را
قوطی كنسرو خالی
زخمی می كرد.

شنبه 18/6/1391 - 21:49 - 0 تشکر 551373

صبح
شوری ابعاد عید


ذایقه را سایه كرد .
عكس من افتاد در مساحت تقویم‌:
در خم آن كودكانه های مورب‌،
روی سرازیری فراغت یك عید
داد زدم‌: "/ به ، چه هوایی "!
در ریه هایم وضوح بال تمام پرنده های جهان بود.
آن روز
آب ، چه تر بود!
باد به شكل لجاجت متواری بود.
من همه مشق های هندسی ام را
روی زمین چیده بودم‌.
آن روز چند مثلث در آب
غرق شدند.
من
گیج شدم‌،
جست زدم روی كوه نقشه جغرافی‌:
«آی ، هلیكوپتر نجات!»
حیف:


طرح دهان در عبور باد به هم ریخت‌.

ای وزش شور ، ای شدیدترین شكل‌!
سایه لیوان آب را
تا عطش این صداقت متلاشی
راهنمایی كن‌.

شنبه 18/6/1391 - 21:50 - 0 تشکر 551375



آه‌، در ایثار سطح ها چه شكوهی است!
ای سرطان شریف عزلت‌!


سطح من ارزانی تو باد!

یك نفر آمد
تا عضلات بهشت
دست مرا امتداد داد.
یك نفر آمد كه نور صبح مذاهب
در وسط دگمه های پیرهنش بود.
از علف خشك آیه های قدیمی
پنجره می بافت‌.
مثل پریروزهای فكر، جوان بود.
حنجره اش از صفاف آبی شط ها
پر شده بود.
یك نفر آمد كتاب های مرا برد.
روی سرم سقفی از تناسب گل ها گشید.
عصر مرا با دریچه های مكرر وسیع كرد.
میز مرا زیر معنویت باران نهاد.
بعد، نشستیم‌.
حرف زدیم از دقیقه های مشجر.


از كلماتی كه زندگی شان ، در وسط آب می گذشت‌.
فرصت ما زیر ابرهای مناسب
مثل تن گیج یك كبوتر ناگاه
حجم خوشی داشت‌.

نصفه شب بود، از تلاطم میوه
طرح درختان عجیب شد.
رشته مرطوب خواب ما به هدر رفت‌.
بعد
دست در آغاز جسم آب تنی كرد.
بعد در احشای خیس نارون باغ
صبح شد.

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.