• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن معارف > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
معارف (بازدید: 2231)
يکشنبه 29/2/1387 - 21:40 -0 تشکر 40277
مادر.. مادر.. مادر....................*** یَا فَاطِمَةَ الزَّهرَاءِ «س» ***

با نام و یا خدا
"اَللَّهُمَ صَلِ عَلَی فَاطِمَةَ وَأبیهَا وَبَعلِهَاوَبَنیهَابِعَدَدِمَاأحَاطَ بِهِ عِلمُک"
«هر که مهر فاطمه(س) در دل ندارد، دین ندارد ..... دین و ایمان، غیر حبّ فاطمه(س) امکان ندارد »
 
با سلام و عرض تسلیت به مناسبت شهادت حضرت فاطمه زهرا و ایام فاطمیه
 
دوستان خوبم این مطلب رو برای این ایجاد كردم كه دوستان مطا لب مربوط به این ایام رو در اینجا قرار بدن 
 
تا همه ای دوستان از اونها استفاده كنند. 
 
با تشكر و التماس دعا از همه دوستان خوبم 
 
**اللّهم عجّل لولیک الفرج**
                                                   (یا زهرا)
 

 

فرمان دادم بدنم را بدون تابوت و مومیایی به خـاک سپارند تـا اجزای بدنم خـاک ایـران را تشکیل دهد.

((کوروش بزرگ))


جمعه 17/3/1387 - 16:53 - 0 تشکر 42388

نشست اسفبار در سقیفه بنى‏ساعده

با سلام خدمت تمامی عزیزان- متن زیر راجع به بحث در مورد نشست اسفبار در سقیفه بنى‏ساعده است که امید است مورد پسند آقا امام زمان (عج)قرار گیرد:

چون رسول خدا رحلت فرمود، انصار در سقیفه بنى‏ساعده جمع شدند و گفتند: پیامبر از دنیا رفت. سعد بن عباده به پسرش قیس یا یكى دیگر از پسران خود گفت: من به علت بیمارى نمى‏توانم سخن خود را به اطلاع مردم برسانم، تو سخن مرا گوش بده و با صداى بلند براى مردم بازگو كن تا مردم بشنوند. سعد خن مى‏گفت و پسرش مى‏شنید و با صداى بلند تكرار مى‏كرد تا به گوش قوم خود برساند. از جمله سخنان او پس از حمد و ثناى الهى این بود: همانا شما را سابقه‏اى در دین و فضیلتى در اسلام است كه براى هیچ قبیله‏اى در عرب نیست. رسول خدا ده سال و اندى میان قوم خویش درنگ كرد و آنان را به پرستش خداوند رحمان و دور افكندن بتها فراخواند. از قوم او جز گروهى اندك ایمان نیاوردند و به خدا سوگند! كه نمى‏توانستند از رسول خدا حمایت كنند و دین او را قدرت بخشند و دشمنانش را از او دور سازند، تا آنكه خداوند براى شما بهترین فضیلت را اراده فرمود و كرامت را به شما ارزانى داشت و شما را به آیین خود مخصوص گردانید و ایمان به خود و فرستاده‏اش و قوى ساختن دین خود و جهاد با دشمنانش را براى شما روزى كرد. شما بودید سخت‏ترین مردم نسبت به آنهایى كه از دین او سرپیچى كردند و از دیگران بر دشمن او سنگین‏تر بودید، تا سرانجام خواه‏ناخواه فرمان خدا را پذیرا شدید و دوردستان هم با خضوع و فروتنى سر تسلیم فرود آوردند، و خداوند وعده‏ى خویش را براى پیامبرتان آورد و اعراب در مقابل شمشیرهاى شما رام شدند، آنگاه خداوند تعالى او را بمیراند در حالى كه رسول خدا از شما راضى و دیده‏اش به شما روشن بود، اینك استوار بر این حكومت دست یازید كه شما از همه‏ى مردم بر آن سزاوارترید.
آنان جملگى پاسخ دادند: كه سخن و اندیشه‏ى تو صحیح است و ما از آنچه تو فرمان دهى سرپیچى نخواهیم كرد و تو را عهده‏دار این حكومت مى‏كنیم كه براى ما بسنده‏اى، و مؤمنان شایسته نیز به آن راضى هستند.
سپس در میان خود گفتگو كردند و گفتند: اگر مهاجران قریش این را نپذیرند و بگویند ما مهاجران و نخستین یاران پیامبر و عشیره و دوستان او هستیم و به چه دلیلى پس از رحلت او در خصوص حكومت با ما ستیزه مى‏كنید؟ چه باید كرد؟
گروهى از انصار گفتند: در این صورت خواهیم گفت امیرى از ما و امیرى از شما باشد و به هیچ كارى غیر از آن هرگز رضایت نخواهیم داد، كه حق ما در پناه دادن و یارى رساندن (به رسول خدا) همانند حق ایشان در هجرت است. در كتاب خدا آنچه براى ایشان آمده است براى ما نیز آمده است و هر فضیلتى را كه براى خود شمارش كنند ما هم نظیر آن را براى خود بر خواهیم شمرد و چون عقیده نداریم كه حكومت مخصوص ما باشد در نتیجه خواهیم گفت امیرى از ما و امیرى از شما.
سعد بن عباده گفت: این آغاز سستى است.
در این زمان ابوبكر به اتفاق همراهان خود عمر و ابوعبیده در سقیفه حضار و به دقت گفتگوى انصار را زیر نظر داشتند. عمر برخاست تا سخن بگوید و شرایط را براى ابوبكر مهیا كند، او نگران بود (ابوبكر) از گفتن برخى از مسائل خوددارى كند. چون عمر اراده‏ى سخن كرد ابوبكر او را از كلام بازداشت و گفت: آرام بگیر، سخنان مرا گوش كن و پس از سخنان من آنچه را در نظرت رسید بگو.
ابوبكر پس از تشهد گفت: همانا خداوند (جل ثناؤه) محمد را با هدایت و دین حق مبعوث فرمود، او مردم را به اسلام فراخواند، دلها و اندیشه‏هایمان ما را بر آنچه ما را بر آن فرامى‏خواند متوجه كرد و ما گروه مسلمانان مهاجر نخستین مسلمانان بودیم و مردم دیگر در این خصوص پیروان ما هستند، ما عشیره‏ى رسول خدا و گزیده‏ترین اعراب از لحاظ نژاد و نسب هستیم، هیچ قبیله‏اى در عرب نیست مگر اینكه قریش را بر آن و در آن حق ولادت است، شما هم انصار خدایید و شما رسول خدا را یارى دادید، وانگهى شما وزیران و یاوران پیامبر هستید و بر طبق فرمانى كه در كتاب خدا آمده است برادران ما و شریكهاى ما در دین و در هر خیرى كه در آن باشیم، هستید و محبوبترین و گرامى‏ترین مردم نسبت به ما بوده و هستید سزاوارترین مردم به قضاى خداوند و شایسته‏ترین افرادى هستید كه به آنچه پروردگار به برادران مهاجر شما ارزانى فرموده تسلیم باشید، و سزاوارترین مردم هستید كه به آنها رشك نبرید. شما كسانى هستید كه با وجود نیازمندى و درویشى خود ایثار كردید و مهاجران را بر خود ترجیح دادید، بنابراین باید چنان باشید كه شكست و آشفتگى این دین به دست شما نباشد. اینك شما را فرامى‏خوانم كه با ابوعبیده جراح (1) یا عمر بیعت كنید، كه من از آن دو براى سرپرستى حكمت شاد و خشنودم و هر دو را براى آن شایسته مى‏دانم.(2) عمر و ابوعبیده هر دو پاسخ دادند: هیچكس از مردم را سزاوار نیست كه برتر از تو و حاكم بر تو باشد، كه تو یار غار و نفر دومى (3) ، وانگهى پیامبر خدا تو را به نماز گزاردن فرمان داده است (4) ، بنابراین تو سزاوارترین مردم براى حكومت هستى.
انصار گفتند: به خدا سوگند! ما نسبت به چیزى كه خداوند براى شما ارزانى بدارد رشك نمى‏بریم و حسد نمى‏ورزیم و در نظر ما هیچكس محبوبتر و بیش از شما مورد رضایت ما نیست، ولى ما در مورد آینده و آنچه از امروز به بعد ممكن است اتفاق بیفتد بیمناك هستیم، و از آن مى‏ترسیم كه بر این حكومت كسى چیره شود كه نه از ما باشد و نه از شما. اگر امروز شما مردى از خودتان را حاكم كنید ما راضى خواهیم بود و بیعت مى‏كنیم مشروط بر آنكه چون او درگذشت مردى از انصار را به حكومت انتخاب كنید و پس از اینكه او درگذشت مردى دیگر از مهاجر را حاكم كنیم و تا هنگامى كه این امت پایدار است، اینگونه رفتار شود، و این كار در امت محمد به عدالت نزدیكتر و شایسته‏تر است. هیچ‏یك از انصار بیم آن را نخواهد داشت كه مورد بى‏مهرى قریش قرار گیرد و او را فرو (پست) گیرند، و هیچ قریشى نیز بیم آن را نخواهد داشت كه مورد بى‏مهرى انصار قرار گیرد و او را فروگیرند.
ابوبكر برخاست و گفت: هنگامى كه رسول خدا به رسالت مبعوث شد براى عرب بسیار گران آمد كه دین پدران خود را رها كنند، با او مخالفت و ستیز كردند و خداوند مهاجران نخستین (5) را از میان قوم رسول خدا به آنان اختصاص داد كه او را تصدیق كنند و به او ایمان آورند و با او مواسات كنند و با وجود آزار شدیدى كه قوم بر آنان داشتند همراه پیامبر صبر و پایدارى كنند و از شمار فراوان دشمنان خود هراس نداشته باشند، بنابراین آن گروه مهاجران، نخستین كسانى هستند كه خدا را در زمین پرستش كردند و پیشگامان ایمان آوردن به رسول خدایند. دیگر اینكه آنان دوستان و عترت او و سزاوارترین مردم براى حكومت پس از او هستند، و در این مورد هیچكس جز ستمگر با آنها ستیز نمى‏كند و پس از مهاجران هیچ‏كس از حیث فضل و پیشگامى در اسلام همانند شما نیست، ما امیران خواهیم بود و شما وزیران، بدون رایزنى با شما و بى‏اطلاع شما هیچ كارى نخواهیم كرد.
حباب بن منذر (6) اظهار داشت: اى گروه انصار، دستها و قدرت خود را براى خویش نگه دارید كه همه‏ى مردم زیر سایه‏ى شما هستند و هیچ گستاخى توانایى مخالفت با شما را نخواهد داشت و مردم جز به فرمان شما نخواهند بود. شما مردمى هستید كه (رسول خدا را) پناه و یارى دادید و هجرت (او) به سوى شما صورت گرفت و شما صاحب خانه و اهل ایمانید. به خدا سوگند! كه خداوند آشكارا جز در حضور و در سرزمین شما پرستش نشده است و نماز جز در مساجد شما به جماعت برگزار نشد و ایمان جز در پناه شمشیرهاى شما شناخته نشده است، اینك كار خود را براى خویشتن بازدارید و اگر نپذیرفتند، در آن صورت امیریاز ما و امیرى از ایشان باشد.
عمر گفت: هیهات! كه دو شمشیر در نیامى نگنجد. همانا عرب هرگز رضایت نخواهد داد كه شما را به امیرى خود قبول كند، حال آنكه پیامبرشان از قبیله‏ى دیگرى غیر از شماست و اعراب از اینكه حكومت را به افرادى واگذار كنند كه پیامبریهم در بین آنها بوده و ولى امر از آنان بوده است، ممانعت نخواهند كرد و در این مورد ما را حجت آشكار نسبت به كسى كه با ما مخالفت مى‏كند در دست است و دلیل روشن با كسیكه ستیز كند داریم. چه كسى مى‏خواهد با ما در مورد میراث محمد و حكومت او دشمنى كند؟ حال آنكه ما دوستان نزدیك و عشیره او هستیم (7) ، مگر كسى كه به باطل درآویزد و به گناه گرایش یابد و خویشتن را به درماندگى و نابودى دراندازد.
چون عمر خاموش شد حباب برخاست و گفت: اى گروه انصار! سخن این مرد و یارانش را گوش نكنید كه در آن صورت بهره‏ى شما را از حكومت خواهند ربود و اگر آنچه به ایشان پیشنهاد كردید نپذیرفتند آنان را از سرزمین خود برانید و خود عهده‏دار حكومت بر ایشان باشید كه از همه بر آن سزاوارترید و در پناه شمشیرهاى شما كسانى كه در مقابل این دین سر فرود نمى‏آوردند تسلیم شدند و (اسلام را) پذیرفتند، من خردمندى هستم كه باید از رأى او بهره برد و مردى كاردیده و آزموده‏ام. اگر هم مى‏خواهید كار را به حال نخست برگردانیم، به خدا سوگند! هیچ‏كس سخن و پیشنهاد مرا رد نخواهد كرد مگر آنكه بینى او را با شمشیر درهم كوبم.
پس از حباب، ابوعبیده برخاست و گفت: اى گروه انصار! شما نخستین یاران و پشتیبانان پیامبر بودید، اكنون نخستین تغییردهنده و اولین دگرگون‏كننده نباشید. سپس بشیر بن سعد خزرجى كه از بزرگان قبیله‏ى خزرج بود و از هماهنگى انصار براى امیرى سعد بن عباده دچار حسادت شده بود، برخاست و گفت: اى گروه انصار هرچند كه ما داراى سابقه هستیم، ولى ما از اسلام و جهاد خود، چیزى جز رضایت و خشنودى پروردگار خود و فرمانبردارى از پیامبر خویش نخواسته‏ایم و شایسته‏ى ما نیست كه با سابقه‏ى خود بر مردم فزونى طلبیم و چیرگى را جستجو كنیم و بدنبال یافتن ما بازاى دنیایى باشیم. همانا محمد مردى از قریش است و قوم او به میراث و حكومت او سزاوارترند، خدا نكند كه با آنان در این كار ستیز كنم، شام نیز از خدا بترسید و با آنان اختلاف نكنید.

فرصت شكارى ابوبكر
ابوبكر چون فرصت را مغتنم و شرایط را مناسب دید، از جاى برخاست و گفت: اینك عمر و ابوعبیده حاضر هستند، با هر كدام كه مى‏خواهید بیعت كنید. (8)
عمر و ابوعبیده گفتند: به خدا سوگند! هرگز عهده‏دار حكومت بر تو نخواهیم شد كه تو برترین مهاجران و نفر دوم و جانشین رسول خدا در نمازى و نماز برترین كار دین است، دست بگشاى تا با تو بیعت كنیم.
ابوبكر بدون درنگ دست خود را دراز كرد و چون عمر و ابوعبیده خواستند با او بیعت كنند. بشیر بن سعد بر آن دو پیشى گرفت و با ابوبكر بیعت كرد.
حباب بن منذر با مشاهده‏ى بیعت بیشر، خطاب به وى گفت: نافرمانى تو را بر این عمل ناشایسته واداشت، و به خدا سوگند! چیزى جز رشك و حسادت بر پسر عمویت تو را وادار به این كار نكرد.
زمانى كه اوسیان دیدند بزرگى از بزرگان خزرج با ابوبكر بیعت كرد، اسید بن حضیر (9) كه بزرگ قبیله‏ى اوس بود برخاست و به علت حسادت به سعد بن عباده و اینكه مبادا او به حكومت دست یابد با ابوبكر بیعت كرد، و چون اسید بیعت كرد همه‏ى افراد قبیله‏ى اوس با ابوبكر بیعت كردند.
سعد بن عباده را كه بیمار بود به خانه‏اش بردند و او آن روز و پس از آن از بیعت خوددارى كرد. عمر قصد كرد تا وى را به اجبار وادار به بیعت كند، اما به او گفته شد كه این كار را نكند زیرا اگر او (سعد بن عباده) كشته شود نیز بیعت نمى‏كند، و او به قتل نمى‏رسد مگر آنكه تمامى افراد خانواده‏اش كشته شوند، و آنان كشته نمى‏شوند مگر آنكه با همه‏ى خزرجیان جنگ شود، و چون با خزرجیان جنگ شود قبیله‏ى اوس آنها را یارى خواهند كرد و در این صورت كار تباه مى‏شود. (10)
ماجراى سقیفه به نتیجه‏اى كه مى‏بایست رسید و تاریخ اسلام را به طریقى هدایت كرد كه برنامه‏ریزان و دستهاى آشكار و پنهان كودتا اراده كرده بودند.
براستى موضوع چه بود؟ آیا اساس اسلام و حاكمیتى را كه پیامبر اكرم بنیان گذاشته بود در مخاطره قرار داشت؟ آیا احساس وظیفه‏ى شرعى پدید آورنده و ادامه‏دهنده‏ى ماجراى سقیفه بنى‏ساعده بود؟ به درستى انصار نگران چه حوادثى بودند كه اجتماع نافرجام سقیفه رابه وجود آوردند؟ آیا نمى‏توان این احتمال را طرح و مورد كنكاش قرار داد كه انصار ناخواسته مجرى برنامه‏هایى شدند كه دیگران از پشت پرده به هدایت آن همت گمارده بودند، و پیدایش چنان اجتماعى را متضمن منافع فردى و گروهى خود مى‏دانستند؟ چه علت و رابطه‏اى بین اقدام خودسرانه‏ى انصار براى ضدیت با مهاجران و اهل‏بیت پیامبر و دست‏اندازى به خلافت اسلامى از یكسو و بى‏اطلاع گذاشتن مهاجران حاضر در مسجد و خاندان بنى‏هاشم توسط ابوبكر و عمر از سوى دیگر، مى‏تواند وجود داشته باشد؟ اگر فتنه‏ى سقیفه بنى‏ساعده آنچنان بزرگ بود كه ابوبكر و عمر و ابوعبیده را در آن ساعات حساس از تجهیز رسول خدا بازداشت و به سوى كانون توطئه كشاند، آیا براى خاموش كردن شعله‏هاى فتنه، نیازى به حضور على علیه‏السلام كه كلید مشكلات اساسى اسلام و پیامبر بود و همچنین سایر بزرگان مهاجران نبود؟
نقبى در سقیفه
بار دیگر به سقیفه بنى‏ساعده بازگردیم. و با دقت بیشترى ماجرا را بررسى كنیم.
1. سعد بن عباده در اجتماع انصار دعوى حكومت و هواى جانشینى پیامبر را در سر دارد، در حالى كه قادر به رساندن سخنان خود به مردم نیست و بیمارى آنچنان بر او غلبه كرده است كه حتى از رسیدگى به امور خود ناتوان است و ناچار مى‏شود سخنانش را توسط یكى از پسرانش به گوش حاضران برساند.
2. مردمى كه در صحنه‏ى سقیفه حاضر شده‏اند، در اوج هیجان و احساس، بزرگان خود را شایسته و لایق امر حكومت مى‏دانند (ویژگى چنین جمعیتى كه حقى جعلى را با احساس و عاطفه‏اى هیجانى تعقیب مى‏كند، عدم تعقل و اندیشه‏ى خردمندانه است). آنها على‏رغم تعصب اولیه به طور ناگهانى از موضع خود عدول مى‏كنند (زیرا شجاعت و بزدلى چنین مردمانى لحظه‏اى است، اجتماعى كه تابعیت خرد و فرمان عقیل را نپذیرفت و دلخوش به حقوقى كه من غیر حق براى خود قایل است به هیجان و احساس گرفتار شد، در گذر لحظه‏ها تحت تصرف شخص و یا گروه برنامه‏دارى قرار مى‏گیرد كه عوامل مؤثر بر عاطفه را به خوبى بشناسد). 3. ابوبكر و عمر و ابوعبیده با اطلاع یافتن از اجتماع انصار بدون هماهنگى با هیچ‏كدام از مهاجران و اهل‏بیت پیامبر به شكلى كاملا محرمانه به سوى سقیفه مى‏روند و در اجتماع انصار حضور پیدا مى‏كنند.
4. در فرصتى مناسب ابوبكر رشته‏ى كلام را به دست مى‏گیرد، ابتدا به ذكر فضایل مهاجران مى‏پردازد و سپس بدون آنكه شایستگى انصار را براى امر خلافت به رسمیت بشناسد سابقه و جهاد و افتخارات مدنى‏ها را برشمرد و متعاقباً با ذكر خویشاوندى مهاجران با رسول خدا و تخصیص مهاجران اولیه (آنها را از همه بالاتر و برتر دانست) نتیجه گرفت كه ما امیرانیم و شما وزیران.
بیانات ابوبكر اگر با هماهنگى قبلى نبوده باشد، بسیار هنرمندانه و دقیق است. او مانند یك روان‏شناس كارآزموده ابتدا با جریان روحى مخاطبانش همراه شد و با ذكر فضایل غیر قابل انكار انصار كه پیوسته به آنها مباهات مى‏كردند، عطش و نیازهاى روانى آنها را فرونشاند و قلوب آنان را چنان به تصرف خود درآورد كه چاره‏اى جز اعتراف به فضیلت مهاجران براى انصار باقى نماند. انصاف این است كه ابوبكر در پاسخ انصار هرچه گفت، راست گفت زیرا هم فضیلتهاى انصار غیر قابل انكار و هم ادعایشان بر جانشینى پیامبر بى‏اساس بود. او بدون اینكه احساسات انصار را جریحه‏دار كند و یا به كینه‏توزى آنها دامن زند با ذكر این مطلب كه بعد از مهاجران اولیه كسى به منزلت شما نمى‏رسد، به آنها تفهیم كرد كه راه خطا پیش گرفته‏اند، و پس از تمجید و تعارف مقام وزارت را براى انصار اثبات كرد. ابوبكر با عباراتى ظریف روح و روان انصار را به استخدام خود گرفت و به شكلى كاملا حساب شده با تخصیص مهاجران اولیه انصار را از سایر مهاجران برتر شمرد و با این كار از یك سو از عصبیت و كینه‏توزى انصار كاست و از سوى دیگر با آرام كردن روحیات سركش مردم نتیجه‏اى را كه خود مى‏خواست گرفت، ضمن اینكه وعده‏ى وزارت نیز اثرى تسكینى و موقت داشت كه آنها را در غفلت فروبرد و بعدها نیز هیچ‏گاه جامه‏ى عمل به خود نپوشید.
5. حباب بن منذر اگر چه سخنان خود را محكم آغاز كرد، اما در پایان جز شكست خورده‏اى بیش نبود، زیرا با گفتن امیرى از ما و امیرى از شما عملا باب نقادى و استدلال و اعتراض را بر ضد خود گشود.
6. عمر بن الخطاب وارد عمل مى‏شود و دوستى و خویشاوندى با رسول خدا را به عنوان امتیاز مهاجران مورد تأكید قرار مى‏دهد و معارضان با عشیره‏ى پیامبر را افرادى باطل و متمایل به گناه معرفى مى‏كند. لحن و بیان عمر او را در مقام یك مدعى زمامدارى در مقابل انصار قرار مى‏دهد.
7. ابوبكر نیز با فراست كامل در ماجراى سقیفه انصار را به عنوان گروهى محترم، اما زیاده‏خواه در جایگاه یك طرف دعوا و عمر را به عنوان مدعى‏العموم مهاجر در سوى دیگر دعوا قرار داده و زیركانه خود را در منصب حكم مرضى‏الطرفین در معرض افكار عمومى قرار مى‏دهد، سپس پیشنهاد مى‏كند كه با عمر یا ابوعبیده بیعت شود.
8. اختلاف ریشه‏دار قبایل اوس و خزرج كه محصول طبیعى رفتار و كردار حساب شده‏ى ابوبكر بود آشكار، و حسادت بشیر بن سعد موجب مخالفت اسید بن حضیر و تمامى اوسیان با سعد بن عباده مى‏شود.
9. عمر و ابوعبیده تعارف ابى‏بكر را در خصوص تصدى حكومت به او برمى‏گردانند و ابوبكر بدون لحظه‏اى تأمل على‏رغم تعارفهاى پیشین دست خود را براى پذیرش بیعت عمر و ابوعبیده به سوى آنها دراز مى‏كند، اما بیش از آنكه احدى از سه چهار تن مهاجر موفق به انجام بیعت شوند بشیر بن سعد با ابابكر به جانشینى پیامبر بیعت مى‏كند.
در صحنه‏ى سقیفه بنى‏ساعده به استثناى ابوبكر همه‏ى افراد اعم از قبایل انصار و مهاجران حاضر در سقیفه غافلگیر و درمانده مى‏شوند، به نحوى كه ناراحتى و پریشانى آن هیچگاه از ذهن بزرگان آنها نیز پاك نشد.
 منابع:

1ـ ابوعبیده جراح (عامر بن عبدالله) از سابقین در اسلام است، در هجرت به حبشه و مدینه شركت داشت، از حاضران در ماجراى سقیفه بنى‏ساعده بود. از طرف عمر حكومت شام را عهده‏دار بود و در سال 18 هجرى به بیمارى طاعون درگذشت و در فحل اردن مدفون است. (اصابه، ج 2، ص 245، اسدالغابه، ج 3، ص 84.)
2ـ متن خطبه‏ى ابوبكر با تفاوت مختصرى در الفاظ در كتابهاى البیان والتبیین (ج 3، ص 297)، الامامة والسیاسة (ج 1، ص 13)، عقدالفرید (ج 4، ص 258) ثبت شده است.
3ـ منظور از نفر دوم یعنى دومین نفر در اسلام و اولین ایمان آورنده به پیامبر اكرم اسلام كه این ادعا به طور اساسى مردود است، و این بنده در كتاب خورشید غدیر به آن پرداخته است.
4ـ به صفحه‏ى 30 همین كتاب مراجعه فرمایید.
5ـ زیرنویس=منظور اولین ایمان آورندگان به پیامبر كه در دوران سه ساله‏ى دعوت پنهانى، اسلام آوردند و از طرف پروردگار مورد تجلیل و تكریم قرار گرفتند. «السابقون السابقون اولئك المقربون.» (سوره‏ى مباركه‏ى «واقعه»، آیات 9- 10.)
6ـ حباب از افراد مورد احترام خزرج است كه در جنگ بدر شركت كرد و مورد مشاوره بود و پیشنهاد او براى تغییر موضع لشكر اسلام مورد پذیرش صاحب رسالت قرار گرفت و از آن پس او را فرد خردمند و صاحب رأى مى‏شناختند. وى در سال 20 و در زمان حكومت عمر بن الخطاب از دنیا رفت. (اسدالغابه، ج 1، ص 364.)
7ـ چون امام على علیه‏السلام را از آنچه در سقیفه بنى‏ساعده به وقوع پیوسته بود آگاه كردند، امام فرمود: انصار چه گفتند؟
پاسخ دادند: آناه گفتند از ما امیرى و از شما امیرى.
امام فرمود: چرا براى آنان حجت نیاوردید كه رسول خدا سفارش فرمود با نیكوكاران انصار نیكى كنید و از گناهانشان درگذرید؟
گفتند: در این (سخن) چه حجتى است؟
على علیه‏السلام فرمود: اگر امارت از آن ایشان بود، آنان را سفارش كردن، صحیح نمى‏نمود، آنگاه امام پرسید: قریش چه گفتند؟
گفتند: حجت آوردند كه آنان (مهاجران) درخت رسولند.
امام فرمود: حجت آوردند كه درختند (خلافت را گرفتند) و میوه‏ها (خاندان رسالت) را تباه كردند.
«فهلا احتججتم علیهم بأن رسول‏الله صلى اللَّه علیه و آله وصى بأن یحسن إلى محسنهم و یتجاوز عن مسیئهم (قالوا: و ما فی هذا من الحجة علیهم فقال علیه‏السلام:) لو كانت الإمارة فیهم لم تكن الوصیة بهم. (ثم قال علیه‏السلام:) فماذا قالت قریش؟ (قالوا: احتجت بأنها شجرة الرسول صلى اللَّه علیه و آله. فقال علیه‏السلام:) احتجوا بالشجرة و أضاعوا الثمرة.» (نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 67.) امام علیه‏السلام همچنین فرمود: شگفتا! خلافت از راه هم‏صحبتى به دست مى‏آید، اگر با شورا كار آنان را به دست گرفتى چه شورایى بود كه رأى‏دهندگان در آنجا نبودند، و اگر از راه خویشاوندى بر مدعیان حجت آوردى دیگران از تو به رسول خدا نزدیكتر و سزاوارتر بودند.
«(و قال (ع):) و اعجباه أتكون الخلافة بالصحابة.
شعر
فان كنت بالشورى ملكت أمورهم -فكیف بهذا والمشیرون غیب
و إن كنت بالقربى حججت خصیمهم -فغیرك أولى بالنبی و أقرب»
8ـ سیاست‏بازى و زیركى ابوبكر حیرت‏انگیز، و برخورد او با تمامى عوامل حاضر رد سقیفه بنى‏ساعده بسیار حساب شده است. فراست او تنها در قبضه كردن احساسات انصار نیست، بلكه هدایت ظریف و زیركانه‏ى عمر براى جبهه گرفتن در مقابل انصار و در نتیجه طرح وى در افكار اهالى مدینه به عنوان یك مدعى جدى، ابتكار فوق‏العاده‏اى بود كه به تضعیف عمر در افكار عمومى و ارتقاى جایگاه خود وى به عنوان حكم و انسان عادل و بى‏طرفى كه شایستگى داورى دارد انجامید، اما حتى به وجود آوردن چنین شرایطى نیز او را از رفتار سیاسى‏كارانه و اقدام احتیاطى بازنداشت. او ضمن تحكیم موقعیت خود در اقدامى حسابگرانه و در فرصتى مناسب پس از اطمینان به اینكه افكار عمومى مردم در قبضه‏ى اراده‏ى اوست و بدون تأیید او با كسى بیعت نمى‏شود، در هاله‏اى از ابهام عمر و ابوعبیده را مشتركا براى تصدى حكومت به حاضران معرفى كرد. قدر مسلم منظور ابى‏بكر از این توصیه انتخاب هیچ‏كدام از آن دو نبود، زیرا براى امر حكومت بر جامعه‏ى اسلامى تعارف واژه‏اى سرد و بى‏معناست و او مى‏بایست فرد اصلح را به مردم معرفى مى‏كرد، اما چرا دو نفر؟ آن هم با اما و اگر؟ پاسخ روشن و آشكار است اگر ابوبكر یكى از آن دو را به عنوان فرد اصلح معرفى مى‏كرد و حتى یك نفر با فرد پیشنهادى وى بیعت مى‏نمود، به طور قطع دیگران نیز با (همانهایى كه حاكمیت ابوبكر را پذیرفتند) وى بیعت مى‏كردند و موضوع فیصله مى‏یافت، آیا این شیوه‏ى معارفه بر اساس تبانى و هماهنگى قبلى گردانندگان ماجراى سقیفه بود؟ از گفته‏هاى عمر كه در صفحه‏هاى بعدى خواهید خواند درك مى‏كنیم كه چنین نبوده است و عمر تصریح مى‏كند كه او هشیارتر از من عمل كرد. پس این نظریه مقرون به قوت و صحت است كه ابوبكر با درك صحیح از جو و فضاى موجود در سقیفه بتحقیق دریافته بود كه پیشنهاد وى در حد یك تعارف غیر عملى كه بستر فوق‏العاده مناسبى را براى قبضه كردن قدرت توسط خود او ایجاد خواهد كرد خواهد ماند، و اینچنین شد كه اراده‏ى ابوبكر جامه‏ى عمل پوشید و عمر و ابوعبیده هیچ راهى جز اعاده‏ى تعارف و بیعت با ابوبكر برایشان باقى نماند و چون زمینه مساعد شد ابوبكر بدون هیچ درنگ و تأملى خواسته‏ى از سر اجبار و اكراه عمر و ابوعبیده را اجابت و دست خود را براى گرفتن بیعت آنها دراز كرد.
9ـ سعد بن عباده تا هنگامى كه ابوبكر زنده بود، نه تنها با او بیعت نكرد بلكه با او نیز نماز نمى‏گزارد و در اجتماعات ایشان حاضر نمى‏شد، احكام و قضاوت او را نمى‏پذیرفت و قبول نداشت. در دوران حكومت عمر نیز تغییرى در رفتار او حاصل نشد، روزى در دوران حكومت عمر در حالى كه سوار بر اسبى بود با عمر مواجه شد، عمر به وى گفت: اى سعد، هیهات! او نیز در پاسخ عمر گفت: هیهات.
عمر به او گفت: آیا تو همانى كه بوده‏اى و بر همان عقیده‏اى؟
سعد گفت: آرى، من همان هستم، و به خدا سوگند! هیچ‏كس همسایه‏ى من نبوده است كه به اندازه‏ى تو از همسایگى با او خشمگین باشم.
عمر گفت: هركس كه همسایگى كسى را خوش نمى‏دارد از كنار او كوچ مى‏كند.
سعد گفت: امیدوارم به زودى مدینه را براى تو رها كنم و به همسایگى گروهى بروم كه همسایگى ایشان را از همسایگى با تو و یارانت خوشتر دارم. پس از گذشت زمان اندكى به شام رفت و در حوران درگذشت و هیچ‏گاه با ابوبكر و عمر بیعت نكرد. (ابن ابى‏الحدید، شرح نهج‏البلاغه، ج 6، ص 178) محمد بن سعد از قول عبدالعزیز بن سعید نوه‏ى سعد نقل مى‏كند كه در سال 15 یا 16 هجرى اجنه آمدند و سعد را به قتل رساندند. (طبقات كبرى، ج3، ص 144) البته در هیچ‏كدام از تواریخ ثبت نشده است كه جنیان سیاست‏پیشه! سعد را به فرمان خدا به قتل رساندند یا به فرمان عمر و یا كینه‏ى خصوصى داشتند! این سخن ام‏المؤمنین عیاشه نیز هدایتگر است كه مى‏گفت: سه روز پیش از اینكه عمر كشته شود جنیان در سوگش نشستند و در عزایش نوحه‏سرایى كردند. (استیعاب، ج 2، ص 241، اغانى، ج 8، ص 192) بلاذرى نقل مى‏كند: عمر شخصى را به شام اعزام كرد و به او دستور داد به هر نحوى كه ممكن است سعد را تطمیع كن تا بیعت كند و چنانچه استنكاف ورزید از خداوند یارى بخواه و...
آن مأمور حركت كرد و سعد را میان باغى در حوران ملاقات و وى را به بیعت فراخواند.
سعد گفت: هیچ‏گاه با فردى از قریش بیعت نخواهم كرد.
فرستاده گفت: اگر بیعت نكنى تو را خواهم كشت.
سعد گفت: حتى اگر با من جنگ كنى؟
مأمور گفت: مگر تو از آنچه امت بر آن اتفاق كرده‏اند، خارج شده‏اى؟
سعد گفت: اگر مقصود تو بیعت است، آرى.
در این هنگام مأمور مطابق فرمان تیرى به سوى سعد رها كرد و او را كشت. (انساب‏الاشراف، ج 1، ص 588، با اندكى اختلاف عقدالفرید، ج 3، ص 64.)
ناگفته نماند بعضى از مورخان قتل سعد را به خالد بن ولید نسبت مى‏دهند و مى‏گجویند افسانه‏ى اجنه را به این علت ساختند كه وى از قصاص نجات یابد.
10ـ اسید بن حضیر از نقیبان دوازده‏گانه و شركت‏كننده در بیعت عقبه است كه تا پایان عمر به پاداش این عمل خود مورد عنایت و توجه ابوبكر و عمر بود. وى در سال 20 یا 21 هجرى از دنیا رفت و عمر پیشاپیش جنازه‏ى او حركت مى‏كرد. (اصابه، ج 1، ص 64، استیعاب، ج 1، ص 31.)

جمعه 17/3/1387 - 17:11 - 0 تشکر 42390

وصایاى حضرت زهرا سلام الله علیها

بسم الله الرحمن الرحیم هذا ما اوصت به فاطمة بنت رسول‏اله و هى تشهد ان لا اله اله الله و ان محمدا رسول‏الله و ان الجنة حق والنار حق و ان الساعة آتیة لاریب فیها و ان الله یبعث من فى القبور یا على انا فاطمه بنت محمد زوجنى الله منك لاكون لك فى الدنیا و الاخرة انت اولى بى من غیرى حنطنى و غسلنى و كفنى باللیل وصل على و ادفنى باللیل و لا تعلم احدا و استودعك الله و اقراء على ولدى السلام الى یوم القیامة.(1)

این است وصیت فاطمه دختر رسول خدا و او شهادت مى‏دهد به یگانگى و یكتایى ذات باریتعالى و رسالت حضرت محمد رسول‏الله و گواهى مى‏دهد كه بهشت حق است و آتش جهنم حق است و بدون شك قیامت در پیش است و خواهد آمد و خدا در آن روز همه را از قبرها برمى‏انگیزد یا على من فاطمه دختر محمدم كه خداوند مرا به ازدواج تو درآورد تا در دنیا و آخرت همسر تو باشم و از آن تو، تو از هركس بر من نزدیكترى مرا شبانه حنوط كن و شب غسل بده و شبانه كفنم كن و شب به خاك بسپار و كسى را از دفن من مطلع مكن. تو را به خدا مى‏سپارم و سلام من به فرزندانم تا روز قیامت برسان. و در بعضى از روایات دارد كه زهرا علیهاالسلام به على علیه‏السلام گفت: یابن عم دلم تمناى مرگ دارد ساعتى نخواهد گذشت جز آن كه از تو مفارقت نمایم.

على علیه‏السلام فرمود: اى دختر رسول خدا وصیت كن به آنچه مى‏خواهى و هر چه در دل دارى بیان كن على علیه‏السلام نشست بالاى سر فاطمه و خانه را از بیگانه خالى كرد جز فاطمه و على كسى نبود فاطمه عرض كرد: اى پسر عم هیچگاه در زندگى به شما دروغ نگفته‏ام و در زندگى زناشویى با تو راه خیانت نپیموده‏ام و لا خالفتك منذ عاشرتنى. و هرگز در معاشرت با تو از در مفارقت وارد نشده‏ام و پیوسته مطیع فرمان تو بوده‏ام. على علیه‏السلام فرمود:

پناه مى‏برم به خدا (اى دختر رسول خدا) تو بانوى راستگویى و داناتر و پرهیزگارتر و نیكوكارتر و گرامى‏تر از هركسى، من نیز از خدا در مخالفت با تو بیمناك بوده‏ام و فراق تو بر من سخت ناگوار است فقدان تو بر من تجدید مصیبتى است كه از رحلت پیغمبر بر من وارد شد به خدا قسم مصیبت فراق تو بر من چنان است كه هیچ چیز نمى‏تواند مرا تسلیت دهد در آن حال هر دو به گریه افتادند و مدتى زار زار اشك ریختند (بعضى نوشته‏اند كه چون اطاق خلوت شد زهرا علیهاالسلام به على علیه‏السلام عرض كرد پسر عم جلوتر بیا و دستت را روى سینه من بگذار على علیه‏السلام خواهش آن بانو را عمل كرد آنگاه عرض كرد پسر عم از من راضى باش على علیه‏السلام فرمود: زهرا جان از تو راضیم خداى نیز از تو راضى باشد. عرض كرد نه على جان مى‏دانى من از چه چیزى از شما رضایت مى‏خواهم روزى كه دشمن به صورت من سیلى زد و با خستگى و درد جسمانى و روح افسرده آمدم منزل دیدم تو در كنج حجره نشسته‏اى و مشغول جمع‏آورى قرآنى با تندى با شما سخن گفتم و به شما گفتم یابن ابیطالب اى پسر ابى‏طالب در كنج حجره نشسته‏اى و مثل جنین در رحم حجره قرار گرفته‏اى دشمن به همسرت تعدى كرده...

غصه‏دار بودم و با تو پرخاش كردم اینك از تو رضایت مى‏خواهم از من راضى باش) مولاى متقیان سر فاطمه را به سینه چسباند و با مهربانى فرمود: زهرا جان از تو راضیم خدا و رسول از تو راضى باشند هرچه مى‏خواهى بگو كه اجرا خواهم كرد. آن بانو در حالى كه اشك مى‏ریخت گفت شوهر گرامیم خداوند تو را جزاى خیر دهد وصیت من این است كه دختر خواهر من امامه را تزویج كنى (امامه دختر زینب بنت رسول‏الله بود كه مادرش در زمان پدر فوت كرده بود) زیرا امامه به فرزندان من مهربانى خواهد كرد و بهترین پرستار آنها است و مرد هم ناگزیر است زنى در خانه داشته باشد.

از جمله وصایاى حضرت زهرا علیهاالسلام به همسرش این بود كه گفت: شوهر عزیزم براى من تابوتى بساز كه فرشتگان صورت آن را به من نشان داده‏اند و امام علیه‏السلام از وى خواست كه وصف آن را برایش بیان كند تا طبق خواسته‏اش عمل نماید.

«مورخین نوشته‏اند كه وصف تابوت در متن وصیت آن بانوى بزرگ اسلام نیست» و باز گفت: همسرم وصیت دیگرم این است كه هیچكس به جنازه من حاضر نشود.

من از این مردم كه به من ستم كردند و حق مرا غصب نمودند متنفرم.

اینها دشمن من و دشمن رسول خدا (ص) هستند اجازه نده از این قوم و هوادارانشان كسى بر جنازه من حاضر شوند و نماز بخوانند یا على مرا در تاریكى شب آنگاه كه دیدگان مردم به خواب رفت به خاك بسپار تا از دفن من بى‏خبر باشند. (2)

1ـ بحار چاپ قدیم ج 10/ 61

2ـ فاطمة الزهرا سیدة نساءالعالمین/ 435


جمعه 17/3/1387 - 17:25 - 0 تشکر 42392

آخرین لحظات عمر پیامبر و حالات حضرت زهرا

اضطراب و دلهره سراسر «مدینه» را فراگرفته بود. یاران پیامبر با دیدگانى اشكبار، و دلهائى آكنده از اندوه دور خانه‏ى پیامبر گرد آمده بودند، تا از سرانجام بیمارى پیامبر آگاه شوند.

گزارشهائى كه از داخل خانه به بیرون مى‏رسید، از وخامت وضع مزاجى آن حضرت حكایت مى‏كرد؛ و هر نوع امید به بهبودى را از بین مى‏برد و مطمئن مى‏ساخت كه جز ساعاتى چند، از آخرین شعله‏هاى نشاط زندگى پیامبر باقى نمانده است.

گروهى از یاران آن حضرت علاقمند بودند كه از نزدیك رهبر عالیقدر خود را زیارت كنند، ولى وخامت وضع پیامبر اجازه نمى‏داد در اطاقى كه وى در آن بسترى گردیده بود؛ جز اهل‏بیت وى، كسى رفت و آمد كند.

دختر گرامى و یگانه یادگار پیامبر، فاطمه (ع)، در كنار بستر پدر نشسته بود، و بر چهره‏ى نورانى او نظاره مى‏كرد. او مشاهده مى‏نمود كه عرق مرگ، بسان دانه‏هاى مروارید، از پیشانى و صورت پدرش سرازیر مى‏گردد. زهرا (ع)، با قلبى فشرده و دیدگانى پر از اشك و گلوى گرفته، شعر زیر را كه از سروده‏هاى ابوطالب درباره پیامبر عالیقدر بود، زمزمه مى‏كرد و مى‏گفت:

شعر

وابیض یستسقى الغمام بوجهه - ثمال ایتامى عصمة للارامل

چهره‏ى روشنى كه به احترام آن، باران از ابر درخواست مى‏شود، شخصیتى كه پناهگاه یتیمان و نگهبانان بیوه زنان است.

در این هنگام، پیامبر دیدگان خود را گشود، و با صداى آهسته به دختر خود فرمود: این شعرى است كه ابوطالب درباره‏ى من سروده است؛ ولى شایسته است به جاى آن، آیه‏ى زیر را تلاوت نمائید: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من یتقلب على عقبیه فلن یضر اللَّه شیئا و سیجزى الشاكرین»: (1) محمد پیامبر خدا است و پیش از او پیامبرانى آمده‏اند و رفته‏اند. آیا هرگاه او فوت كند و یا كشته شود، به آئین گذشتگان خود بازمى‏گردید؟ هركس به آئین گذشتگان خود بازگردد خدا را ضرر نمى‏رساند و خداوند سپاسگزاران را پاداش مى‏دهد.(2)

پیامبر با دختر خود سخن مى‏گوید:

تجربه نشان مى‏دهد كه عواطف در شخصیتهاى بزرگ، بر اثر تراكم افكار و فعالیتهاى زیاد، نسبت به فرزندان خود كم‏فروغ مى‏گردد. زیرا اهداف بزرگ و افكار جهانى آنچنان آنان را به خود مشغول مى‏سازد كه دیگر عاطفه و علاقه به فرزندان، مجالى براى بروز و ظهور نمى‏یابد؛ ولى شخصیتهاى بزرگ معنوى و روحانى از این قاعده مستثنى هستند. آنان با داشتن بزرگترین اهداف و ایده‏هاى جهانى و مشاغل روزافزون، روح وسیع و روان بزرگى دارند، كه گرایش به یك قست، آنها را از قسمت دیگر بازنمى‏دارد.

علاقه‏ى پیامبر به یگانه فرزند خود، از عالیترین تجلى عواطف انسانى بود تا آنجا كه پیامبر هیچگاه بدون وداع با دختر خود، مسافرت نمى‏كرد و هنگام مراجعت از سفر قبل از همه به دیدن او مى‏شتافت. در برابر همسران خود، از وى احترام شایسته‏اى به عمل مى‏آورد، و به یاران خود مى‏فرمود:

«فاطمه پاره‏ى تن من است. خشنودى وى خشنودى من، و خشم او خشم من است». (3) دیدار زهرا، او را به یاد پاكترین و عطوفترین زنان جهان، «خدیجه» مى‏انداخت كه در راه هدف مقدس شوهر، به سختیهاى عجیبى تن داد و ثروت و مكنت خود را در آن راه بذل نمود.

در تمام روزهایى كه پیامبر بسترى بود، فاطمه «ع» در كنار بستر پیامبر نشسته و لحظه‏اى از او دور نمى‏شد. ناگاه پیامبر به دختر خود اشاره نمود كه با او سخن بگوید. دختر پیامبر قدرى خم شد و سر را نزدیك پیامبر آورد. آنگاه پیامبر با او به طور آهسته سخن گفت. كسانى كه در كنار بستر پیامبر بودند، از حقیقت گفتگوى آنها آگاه نشدند. وقتى سخن پیامبر به پایان رسید، زهرا سخت گریست و سیلاب اشك از دیدگان او جارى گردید. ولى مقارن همین وضع، پیامبر بار دیگر به او اشاره نمود و آهسته با او سخن گفت. این بار زهرا با چهره‏اى باز و قیافه‏اى خندان و لبان پر تبسم سر برداشت. وجود این دو حالت متضاد در وقت مقارن، حضرا را به تعجب واداشت. آنان از دختر پیامبر خواستند كه از حقیقت گفتار پیامبر آگاهشان سازد. زهرا فرمود: من راز رسول خدا را فاش نمى‏كنم.

پس از درگذشت پیامبر، زهرا (ع) روى اصرار «عائشه»، آنان را از حقیقت ماجرا آگاه ساخت و فرمود: پدرم در نخستین بار مرا از مرگ خود مطلع نمود و اظهار كرد كه من از این بیمارى بهبودى نمى‏یابم. براى همین جهت به من، گریه و ناله دست داد، ولى بار دیگر به من گفت كه تو نخستین كسى هستى كه از اهل‏بیت من، به من ملحق مى‏شوى. این خبر به من نشاط و سرور بخشید، فهمیدم كه پس از اندكى به پدر ملحق مى‏گردم. (4)

در آخرین لحظه‏هاى زندگى، چشمان خود را باز كرد و گفت: برادرم را صدا بزنید تا بیاید در كنار بستر من بنشیند. همه فهمیدند مقصودش على است. على در كنار بستر وى نشست، ولى احساس كرد كه پیامبر مى‏خواهد از بستر برخیزد. على پیامبر را از بستر بلند نمود و به سینه‏ى خود تكیه داد. (5)

چیزى نگذشت كه علائم احتضار، در وجود شریف او پدید آمد. شخصى از ابن‏عباس پرسید، پیامبر در آغوش چه كسى جان سپرد. ابن‏عباس گفت: پیامبر گرامى در حالى كه سر او در آغوش على بود، جان سپرد. همان شخص افزود كه عایشه مدعى است كه سر پیامبر بر سینه‏ى او بود كه جان سپرد. ابن‏عباس گفته‏ى او را تكذیب كرد و گفت: پیامبر در آغوش على جان داد. و على و برادر، من، فضل او را غسل دادند. (6)

امیر مؤمنان، در یكى از خطبه‏هاى خود به این مطلب تصریح كرده مى‏فرماید:

«و لقد قبض رسول‏اللَّه و ان رأسه لعلى صدری... و لقد ولیت غسله والملائكة اعوانی». (7)

پیامبر در حالى كه سر او بر سینه‏ى من بود، قبض روح شد. من او را در حالى كه فرشتگان مرا یارى و كمك مى‏كردند، غسل دادم.

گروهى از محدثان نقل مى‏كنند كه آخرین جمله‏اى كه پیامبر در آخرین لحظات زندگى خود فرمود، جمله‏ى «لا، مع الرفیق الاعلى» بوده است. گویا فرشته‏ى وحى او را در موقع قبض روح مخیر ساخته است كه بهبودى یابد و بار دیگر به این جهان بازگردد؛ و یا پیك الهى رسانیده است كه مى‏خواهد به سراى دیگر بشتابد و با كسانى كه در آیه‏ى زیر به آنها اشاره شده، بسر ببرد. «فأولئك مع الذین أنعم اللَّه علیهم من النبیین والصدیقین والشهداء والصالحین و حسن أولئك رفیقاً»: (8)آنان با كسانى هستند كه خداوند به آنها نعمت بخشیده؛ از پیامبران و صدیقان و شهیدان و صالحان، و اینها چه نیكو دوستان و رفیقانى هستند. پیامبر این جمله را فرمود و دیدگان و لبهاى وى روى هم افتاد. (9)

1ـ سوره‏ى آل‏عمران/ 144.

2ـ «ارشاد»/ 98.

3ـ «صحیح بخارى»، ج 5/ 21.

4ـ «طبقات ابن‏سعد»، ج 2/ 247؛ «كامل»، ج 2/ 219.

5ـ «طبقات ابن‏سعد»، ج 2/ 247، «كامل»، ج 2/ 263.

6ـ «طبقات»، ج 2/ 263.

7ـ نهج‏البلاغه.

8ـ «اعلام‏الورى»/ 83.

9ـ سوره‏ى نساء/ 69.

جمعه 17/3/1387 - 17:30 - 0 تشکر 42393

خطبه آن حضرت براى مردمى كه حق شوهرش را غصب كردند

خطبتها علیهاالسلام لقوم غصبوا حق زوجها علیهماالسلام روى أن بعد رحلة النبى صلى الله علیه و آله و غصب ولایة وصیّه، احتزم عمر بازاره و جعل یطوف بالمدینة و ینادى: ان ابابكر قد بویع له، فهلمّوا الى البیعة، فینثال الناس فیبایعون، حتى اذا مضت أیام أقبل فى جمع كثیر الى منزل على علیه‏السلام فطالبه بالخروج، فأبى، فدعا عمر بحطب و نار و قال: والذی نفس عمر بیده لیخرجن أو لا حرقنه على ما فیه- الى ان قال:- و خرجت فاطمة بنت رسول‏الله صلى الله علیه و آله الیهم، فوقفت على الباب ثم قالت:

لا عَهْدَ لی بِقَوْمٍ اَسْوَءَ مَحْضَرٍ مِنْكُمْ، تَرَكْتُمْ رَسُولَ‏الّلهِ جِنازَةً بَیْنَ اَیْدینا، وَ قَطَعْتُمْ اَمْرَكُمْ فیما بَیْنَكُمْ، فَلَمْ تُؤَمَّرُونا وَ لَمْ تَرَوْا لَنا حَقَّنا، كَأَنَّكُمْ لَمْ تَعْلَمُوا ما قالَ یَوْمَ غَدیرِخُمٍّ.

وَاللَّهِ لَقَدْ عَقَدَ لَهُ یَوْمَئِذٍ الْوَلاءَ، لِیَقْطَعَ مِنْكُمْ بِذلِكَ مِنْهَا الَّرجاءَ، وَ لكِنَّكُمْ قَطَعْتُمُ الْاَسْبابَ بَیْنَكُمْ وَ بَیْنَ نَبِیِّكُمْ، وَ اللَّهُ حَسیبٌ بَیْنَنا وَ بَیْنَكُمْ فِى الٌدْنیا وَالْاخِرَةِ.

خطبه آن حضرت براى مردمى كه حق شوهرش را غصب كردند

روایت شده: بعد از رحلت پیامبر و غصب شدن ولایت وصى آن حضرت، عمر شمشیر به كمر بسته و دور شهر مدینه مى‏چرخید و مى‏گفت: با ابوبكر بیعت شده است، بشتابید به بیعت كردن با او، مردم از هر طرف براى بیعت مى‏آمدند، چند روز كه گذشت همراه با گروه كثیرى به در خانه حضرت على علیه‏السلام آمده و خواستار خروج ایشان از منزل شد، ایشان امتناع كرد، عمر خواستار هیزم و آتش گردید و گفت: سوگند به كسى كه جان عمر در اختیار اوست یا خارج مى‏شود یا او را با تمامى اهل خانه آتش مى‏زنم- تا آنجا كه گوید:- و حضرت فاطمه علیهاالسلام بسوى ایشان آمده و كنار درب خانه ایستاد و فرمود: ملتى را همانند شما نمى‏شناسم كه اینگونه عهدشكن و بد برخورد باشند، جنازه رسول خدا را در دست ما رها كردید و عهد و پیمانهاى میان خود را بریده و فراموش نمودید، و ما را به فرمانروائى نرسانده و حقّى را براى ما قائل نیستید، گویا از حادثه روز غدیرخم آگاهى ندارید. سوگند بخدا كه پیامبر در آن روز ولایت حضرت على علیه‏السلام را مطرح كرد و از مردم بیعت گرفت تا امید شما فرصت‏طلبان را قطع نماید، ولى شما رشته‏هاى پیوند معنوى میان خود و پیامبر را پاره كردید، این را بدانید كه خداوند در دنیا و آخرت بین ما و شما داورى خواهد كرد.

دوشنبه 20/3/1387 - 18:57 - 0 تشکر 42711

سلام

ببخشید از این كه خیلی دیر به انجمن ها سر زدم این جا هم مطالب قشنگی ثبت شده .

امام خمینی در مورد حضرت زهرا می فرمایند:

فاطمه زهرا ((س))زنی بود كه در حجره ای كوچك و خانه ای محقر ، انسانهایی تربیت كرد كه نورشان از بسیط خاك تا آن سوی افلاك و از عالم ملك تا آن سوی ملكوت می درخشید.

               " از بسیط خاك تا آن سوی افلاك "

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.