• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن طنز و سرگرمی > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
طنز و سرگرمی (بازدید: 19016)
جمعه 25/9/1390 - 18:44 -0 تشکر 402397
داستان های سرگرم کننده

به نام خدا
سلام به همه دوستان
توی این قسمت ما قصد داریم داستان های کوتاه و با مفهوم بذاریم که ممکنه خنده دار نباشه ولی سرگرم کننده و آموزنده هست. بعدش هم راجع به نکته های داستان ها بحث می کنیم. قول میدم که جالب باشه

دوشنبه 13/3/1392 - 0:1 - 0 تشکر 608249

مرغابی یا عقاب ؟



وقتی به نیویورک سفر کنید
، هنگامی که پس از خروج از فرودگاه
، قصد گرفتن یک تاکسی را داشته باشید.

اگر یک تاکسی برای رسیدن به مقصد بیابید
شانس به شما روی آورده است
اگر راننده ی تاکسی شهر را بشناسد بخت یارتان است
و اگر راننده عصبانی نباشد ، با حسن اتفاق مواجه هستید.

هاروی مک کی می گوید :
روزی پس از خروج از فرودگاه
، به انتظار تاکسی ایستاده بودم
که راننده ای با پیراهن سفید و تمیز و پاپیون سیاه از اتومبیلش بیرون پرید
، خود را به من رساند
و پس از سلام و معرفی خود گفت :
« لطفا چمدان خود را در صندوق عقب بگذارید. »
سپس کارت کوچکی را به من داد و گفت :
« لطفا به عبارتی که رسالت مرا تعریف می کند توجه کنید. »
بر روی کارت نوشته شده بود :
در کوتاه ترین مدت ، با کمترین هزینه ، مطمئن ترین راه ممکن و در محیطی دوستانه شما را به مقصد می رسانم.

راننده در را گشود و من سوار اتومبیل بسیار آراسته ای شدم.
پس از آن که راننده پشت فرمان قرار گرفت
، رو به من کرد و گفت :
« پیش از حرکت ، قهوه میل دارید؟ در اینجا یک فلاسک قهوه معمولی و یک فلاسک قهوه رژیمی هست. »

گفتم :
« نه ، قهوه میل ندارم ، اما با نوشابه موافقم ».

راننده پرسید :
« در یخدان هم نوشابه دارم و هم آب میوه ، کدام را میل دارید؟ »
و سپس با دادن مقداری آب میوه به من ، حرکت کرد و گفت :
« اگر میل به مطالعه دارید مجلات تایم ، ورزش و تصویر و آمریکای امروز در اختیار شما است. »
آنگاه ، بار دیگر کارت کوچک دیگری در اختیارم گذاشت و گفت :
« این فهرست ایستگاههای رادیویی است که می توانید از آنها استفاده کنید.
ضمنا من می توانم درباره بناهای دیدنی و تاریخی و اخبار محلی شهر نیویورک اطلاعاتی به شما بدهم
وگر نه می توانم سکوت کنم.
در هر صورت من در خدمت شما هستم

از او پرسیدم :
« چند سال است که به این شیوه کار می کنی؟ »

پاسخ داد :
« 2 سال. »

پرسیدم :
« چند سال است که به این کار مشغولی؟ »

جواب داد :
« 7 سال. »

پرسیدم « 5 سال اول را چگونه کار می کردی؟ »

گفت :
« از همه چیز و همه کس
، از اتوبوسها و تاکسیهای زیادی که همیشه راه را بند می آورند
، و از دستمزدی که نوید زندگی بهتری را به همراه نداشت می نالیدم.
روزی در اتومبیلم نشسته بودم و به رادیو گوش می دادم
که وین دایر شروع به سخنرانی کرد.
مضمون حرفش این بود که :
مانند مرغابیها که مدام وک وک می کنند ، غرغر نکنید ، به خود آیید و چون عقابها اوج گیرید.
پس از شنیدن آن گفتار رادیویی به پیرامون خود نگریستم
و صحنه هایی را دیدم
که تا آن زمان گویی چشمانم را بر آنها بسته بودم.
تاکسیهای کثیفی که رانندگانش مدام غرولند می کردند
، هیچگاه شاد و سرخوش نبودند
و با مسافرانشان برخورد مناسبی نداشتند.

سخنان وین دایر
، بر من چنان تاثیری گذاشت
که تصمیم گرفتم تجدید نظری کلی در دیدگاهها و باورهایم به وجود آورم

پرسیدم :
« چه تفاوتی در زندگی تو حاصل شد؟ »

گفت :
« سال اول ، درآمدم دو برابر شد و سال گذشته به چهار برابر رسید. »

نکته ای که مرا به تعجب واداشت این بود که
در یکی دو سال گذشته ، این داستان را حداقل با 30 راننده تاکسی در میان گذاشتم
؛ اما فقط 2 نفر از آنها به شنیدن آن رغبت نشان دادند و از آن استقبال کردند.

بقیه چون مرغابیها
، به انواع و اقسام عذر و بهانه ها متوسل شدند
و به نحوی خود را متقاعد کردند که چنین شیوه ای را نمی توانند برگزینند

می خواهید گناه نابسامانیهای خود را به گردن این و آن بیندازید 
یا برخیزید و اختیار زندگی خود را به دست بگیرید؟

دوشنبه 13/3/1392 - 0:9 - 0 تشکر 608250

بازگشت به زندگی


مردی که همسرش را از دست داده بود
دختر سه ساله اش را بسیار دوست می داشت.
دخترک به بیماری سختی مبتلا شد.
پدر به هر دری زد تا کودک سلامتیش را به دست بیاورد
هر چه پول داشت برای درمان او خرج کرد
ولی بیماری جان دخترک را گرفت و او مرد.
پدر در خانه اش را بست و گوشه گیر شد.
با هیچ کس صحبت نمی کرد و سر کار نمی رفت.
دوستان و آشنایان خیلی سعی کردند تا او را به زندگی عادی برگردانند ولی موفق نشدند.

شبی پدر رویای عجیبی دید.
دید که در بهشت است
و صف منظمی از فرشتگان کوچک در جاده ای طلایی به سوی کاخی مجلل در حرکتند.
هر فرشته شمعی در دست داشت و شمع همه فرشتگان به جز یکی روشن بود.
مرد وقتی جلوتر رفت و دید فرشته ای که شمعش خاموش است همان دختر خودش است.
پدر فرشته غمگینش را در آغوش گرفت و او را نوازش داد
از او پرسید : دلبندم چرا غمگینی؟ چرا شمع تو خاموش است؟

دخترک به پدرش گفت :
بابا جان هر وقت شمع من روشن می شود
اشک های تو آن را خاموش می کند
و هر وقت تو دلتنگ می شوی من هم غمگین می شوم.

پدر در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود از خواب پرید.
اشکهایش را پاک کرد
انزوا را رها کرد و به زندگی عادی خود باز گشت.

.
.
.

اینو واسه این گذاشتم
که اگه عزیزی رو از دست دادید
به زندگی عادی برگردید و روال عادی رو پیش بگیرید .

یه روزی همه میریم ، دیر رو زود داره سوخت و سوز نداره....

دوشنبه 13/3/1392 - 0:11 - 0 تشکر 608251

آغوش


چند نفری پیش هم نشسته بودن
كه یهو یكی پرسید بچه ها؟؟
مهم ترین اتفاق سالی كه گذشت  بنظرتون چی بود؟؟

اولی : تحریم هایی كه شد و بدبختی و فقر ملت!
دومی : دعوای رئیس بووووق و رئیس اون یكی بووووق!
سومی : برگزاری مجدد آكادمی گوگوش!
چهارمی : هیچی چیز خاصی نداشت
جز اینكه یه میلیارد به سرمایه بابام اضافه شد!
نفر آخر گفت : برای من یكی اینكه سلامت موندم
و بالاخره تونستم یه گناهمو ترك كنم!

بعد این حرف اون چهار نفر كلی بهش خندیدن و شد سوژه براشون...
یادشون رفت كه بزرگی میگه :
اگر سالی یك كار بد خود را ترك كنیم
كم كم انسان كاملی خواهیم شد!

حالا شده حكایت ما تو دعا كردن
و انتظاراتمون كه همیشه بی نهایت طلبیم.

لحظه سال تحویل اونچه آرزوئه میكنیم
و از خدا میخوایم
همه اون چیزایی كه تاحالا بهمون نداده رو بده
اما دریغ از یه آرزو و یه كار مثبت تو شخصیت و اخلاق و رفتارمون.
مثلا بگیم
خدایا! یه خورده از خوبیها ، مهربونیت ، گذشتت ، وقارت ، بی نیازیت و ... به من عطا كن!


-----------------------------

خدایا! به من بفهمون
این منم كه به خدا پرستی نیاز دارم
نه تو به بندگی و عبادت من

دوشنبه 13/3/1392 - 0:28 - 0 تشکر 608255

۱۳ - سیزده

به روایتی دوازده رو قبلنا « دوجین » میگفتن
و چون عدد بعد از اونو نمیشناختن
، بهش گفتن « دوجین شیطانی »
از اینجا عدد سیزده نحس شده!
چرا که بعد از دوازده براشون ناشناخته بود
و خبر از ابهام و تاریکی می داده...

هرچی باخودم کلنجار رفتم نتونستم قانع بشم
که آره ، با همچین دلیلی سیزده نحسه!

البته به روایاتی دیگه
میگن چون که توی شام آخر ، نفر سیزدهم
به عیسی مسیح خیانت کرد و اونو لو داد سیزده نحس خطاب شده!

مگه میشه همچین چیزی؟؟؟
عقل اینجا میتونه خیلی کمک کنه ها!!! دریغ از یه جو...

نمونه‌های دیگه ای هم از این اعداد داریم
، مثلا وقتی میگیم چهل چراغ به معنای درست ۴۰ تا چراغ نیست که!
یا هزار پا به این معنی نیست که این موجود هزار تا پا داره!

از بعضی کوچه پس کوچه‌های قدیمی شهر که گذر کنی
هنوز رگه‌هایی از خونه های قدیمی کاهگلی پیدا میشه
که روی پلاک خونشون بجای سیزده نوشتن :
 1+12 !
علتشو که جویا بشی میگن : نحس بودن ۱۳ !

توی خیلی از فرهنگ‌ها از عدد 13 به عنوان عدد بد یُمن یاد میشه.
یه نظریهٔ غیر قابل تأیید و خلاف عقلی اینه که میگن
چون اولین عددیه که با شمارش انگشتها و دو پا دیگه قابل شمارش نیست...
پس آره دیگه ، آقا سیزده نحسه!

عدد ۱۳ ( سیزده ) عددی طبیعیه که
بعد از ۱۲ و قبل از ۱۴ قرار گرفته ، همین!

چرا؟ آخه چرا میگید نحسه؟ اونم بدون دلیل!

طبق یه تحقیق کوچیک میدانی که انجام دادم
از 25 نفری که اعتقاد داشتن " سیزده نحسه "
و ازشون پرسیدم چرا
، یک نفر هم نتونست با یه دلیل حرفشو به کرسی بنشونه!
اکثریت جواب میدادن که :
میگن نحسه و منم باور دارم!!!
ما مسلمونیم و کتاب ما قرآنه
، اگه واقعا همچین چیزی بود
خدا تو کتابش اشاره میکرد...
مثلا شنیدیم و مکتوب هست که اعدادی مقدس هستند
مثل : 3 ، 7 ، 40 که توی مراسمات ترحیم بعد از مرگ کاربرد داره البته!
اما چیزی راجع به نحسی عدد خاصی نداریم پس دیگه نگید سیزده نحسه ، اونم بی دلیل!

اصلا به نظرتون اگه سیزده نحس بود
ولادت بزرگ شخصیت عالم حضرت علی {ع} سیزده رجب بود؟؟!!

طبق یه روایتم میگن فرقه " وهابیت "
بخاطر دشمنی دیرینه با که حضرت علی و اهل تشیع داشتن
و چون ولادت ایشان سیزدهم رجبه
شایعه انداختن که سیزده نحسه!
( این روایت از همه معتبر تره )

در فرهنگ ما ایرانیام
متاسفانه عدد ۱۳ ، عدد بد شانسی خطاب میشه
به همین علت ایرانیها سیزدهمین روز سال نو رو به گردش تو طبیعت میرن تا بلکه نحسی اون روز رو در کنن ، حالا کی این وسط گفته اگه بریم بیرون نحسیش میپره خدا عالمه!
اصلا خونه بمونیم که بهتره!
بیرون احتمال هرگونه خطری هست!

سیزده بدر روز طبیعته نه روز در رفتن از نحسیه عدد 13 !!!

فلسفه ی اینکه چرا روز طبیعت به طبیعت میریم چیز دیگه ای که گفتنش اینجا لزومی نداره و جاش نیست ، نه فرار از عدد ۱۳ !

بعضیا اینقدر اعتقاد پیدا کردن که ۱۳ نحسه
با شنیدن این عدد ترس وجودشونو میلرزونه!!!

امیدوارم که این باور غلط بعد از خوندن این مقاله
از اذهان عمومی و خصوصی افراد
بخصوص هموطن های گل ایرونی پاک بشه
، یا حداقل واسه گفتن یا باور همچین خرافاتی
دلایل محکمی داشته باشن ولی یقین بدونید که :

۱۳ عدد نحسی نیست... چه بسا خوش یمن هم باشه!


دوشنبه 13/3/1392 - 0:33 - 0 تشکر 608256

رمز موفقیت


روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود.
روی تابلو خوانده میشد :
" من کور هستم لطفا کمک کنید ".
روزنامه نگار خلاقی از کنارش میگذشت
نگاهی به او انداخت و دید فقط چند سکه داخل کلاه است.
او چند سکه دیگر داخل کلاه انداخت
و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد
تابلوی او را برداشت
، آن را برگرداند
و مطلب دیگری روی آن نوشت
و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.
عصر آنروز روزنامه نگار به آن محل برگشت
و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است.
مرد کور از صدای قدمهایش خبرنگار را شناخت
و از او خواست بگوید
که بر روی آن تابلو چه نوشته است؟
روزنامه نگار جواب داد :
چیز خاص و مهمی نبود ، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم
و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد.
مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است
ولی روی تابلوی او خوانده میشد :

امروز بهار است ، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!

میگن وقتی کارهاتون رو نمیتونید پیش ببرید
استراتژی خودتونو تغییر بدید
خواهید دید بهترینها ممکن میشه و باور داشته باشید
هر تغییر بهترین چیز برای زندگیه
حتی برای کوچکترین اعمالمون باید از دل ، فکر ، هوش و روح مایه گذاشت
، این رمز موفقیته ... لبخند بزنید  :)

دوشنبه 13/3/1392 - 15:6 - 0 تشکر 608399

حجاب محدودیت است یا مصونیت ...


خانوووووووم…. شــماره بدم؟؟؟؟؟؟
خانوم خوشــــــگله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟
خوشــــگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟
اینها جملاتی بود که
دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!
بیچــاره اصـلا” اهل این حرفـــــها نبود…
این قضیه به شدت آزارش می داد
تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت
بی خیــال درس و مــدرک شود
و به محـــل زندگیش باز گردد.
روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت…
شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی….!
دخترک وارد حیاط امامزاده شد…
خسته…
انگار فقط آمده بود گریه کند…
دردش گفتنی نبود….!!!!
رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد…
وارد حرم شد و کنار ضریح نشست.
زیر لب چیزی می گفت انگار!!!
خدایا کمکم کن…
چند ساعت بعد
، دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد…
خانوم! خانوم! پاشو سر راه نشستی!
مردم می خوان زیارت کنن!!!
دخترک سراسیمه بلند شد
و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاه برساند…
به سرعت از آنجا خارج شد…
وارد شــــهر شد…
امــــا…
اما انگار چیزی شده بود…
دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!
انگار محترم شده بود…
نگاه هَـوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد!
احساس امنیت کرد…
با خود گفت : مگه میشه انقد زود دعام مستجاب شده باشه!!!!
فکر کرد شاید اشتباه می کند!!!
اما اینطور نبود!
یک لحظه به خود آمد…
دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته…!

دوشنبه 13/3/1392 - 15:22 - 0 تشکر 608412

دستور آرایشی برای خواهران

خواهرم برای اینکه زیباتر از همیشه باشی
به این چند دستور عمل کن :
چشم پوشی از گناهان را سورمه چشمانت کن که زیباتر گردند.
رنگ راستگویی بر لبانت بکش تا براقتر شوند.
از سرخاب زندگی برای صورتت استفاده کن که در فروشگاههای ایمان عرضه می گردد.
همیشه از صابون استغفار برای زدودن چرک گناهت استفاده کن که بوی بهشتی دارد.
گوشواره ادب را زینت گوشهایت کن.
با کرم وضو صورتت را نورانی کن.
با بیمه عشق به خدا ، خود را از هر آسیبی مصون نگهدار.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


چادر مشکی تو
برایت امنیت می آورد
خیالت راحت
، گرگ ها همیشه به دنبال شنل قرمزی هستند...


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


من که تا بحال معنیه آرایش بانوان چادری رو نفهمیدم خدا....!!!
چه معنی میتونه داشته باشه...؟؟
آرایش رنگارنگ و دلقکی... + چادر مشکی... = ؟؟؟!!!!؟؟؟!!!


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


دخترک رو به من کرد و گفت : واقعا آقا؟!
گفتم : ببخشید چی واقعا؟!
گفت : واقعا شما بچه شیعه ها از دخترای چادر به سر بیشتر از ما خوشتون میاد!
گفتم : بله
گفت : اگه آره ، پس چرا پسرایی که از ماها خوششون میاد از کنار ما که میگذرند
محو ما میشن
، ولی همین خود تو و امثال تو از چند متری یه دختر چادری که رد میشید
فقط سر پایین میندازید و رد میشید!
گفتم : آره راست میگی ، سر پایین انداختن کمه!
گفت : کمه؟ ببخشید متوجه نمیشم؟
گفتم : برای تعظیم مقابل حجاب حضرت زهرا ( سلام الله علیها )
باید زانو زد حقا که سر پایین انداختن کمه
آره تو راست میگی …


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


رسول خدا ( ص ) ازجبرئیل( ع ) سوال نمود که آیا فرشتگان خنده و گریه دارند؟
 جبرئیل فرمود : بله ( یکی از آنجاهایی که فرشتگان می‌خندند ) زمانی است
که زن بی‌حجابی و بدحجابی می‌میرد ، و بستگان او را در قبر می‌گذارند.
 و روی آن زن را با خشت و خاک می‌پوشانند تا بدنش دیده نشود.
 فرشتگان می‌خندند و می‌گویند :
تا وقتی که جوان بود و با دیدنش هر کسی را تحریک می‌کرد و به گناه می‌انداخت
( پدر و برادر و شوهرش و…    از خود غیرت نشان ندادند )  و او را نپوشاندند
، ولی اکنون که مرده و همه از دیدنش نفرت دارند او را می‌پوشانند.
 { منبع : شجره طوبی : ۲/۴۳۱ ؛ مواعظ العددیه مرحوم عاملی : ۱۴۴ و ۱۴۵ }



ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


حجاب یعنے : فریاد رنگ تقوا!
حجاب یعنے : بوی خوش گل عفاف!
حجاب یعنے : تلالو شبنم بر چهره گل!
حجاب یعنے : اواے ملکوتی جمال طلبے زن!
حجاب یعنے : نشان وقار و علامت افتخار و عزت نفس
حجاب یعنے : سپری قوی در برابر شمشیرهای تهاجم فرهنگے!


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گل عفاف در بوستان حجاب می روید ...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

حجاب سنگری است محکم که زن را از نگاه مردان شیطان صفت مصون و محفوظ نگه می دارد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خدا از انچه فکر می کنید به شما نزدیکتر است...
گناه نیز از آنچه فکر می کنید به شما نزدیکتر است...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خواهرم! دنیا خراب آبادی است که هر نقطه آن به نگاه های آلوده نا امن گشته است.
اما فرشته های حجاب در محفل انس و یاد خدا در امنیتی بسر می برند که دیگران از طعم آن بی خبرند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


(( نامه زیبای چارلی چاپلین به دخترش جرالدین ))

دخترم
هیچکس و هیچ چیز را در این جهان نمی توان یافت
که شایسته آن باشد که
دختری ناخن پای خود را به خاطر آن عریان کند.
برهنگی بیماری عصر ماست.
به گمان من ، تن تو باید مال کسی باشد که
روحش را برای تو عریان کرده است.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


گفتم تو به من بگو امل
، استاد دانشگاه به من بگوید امل
، اصلا همه جامعه به من بگویند امل
، تحمل این ها سخت تر است یا وقتی خدا به آدم بگوید امل ؟
گفت : معلوم است ، خدا بگوید . . .
گفتم خداوند در سوره احزاب آیه 33 می گوید :
" مثل زنان قدیم برای خودنمایی ، زینت های خودتان را آشکار نکنید "
نیاز به تفسیر ندارد
، خیلی ساده گفته شده
مثل امل ها و زنان قدیم آرایش و خودنمایی نکنید


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


شیخ رجبعلــی خیاط :

چشمت به نامحرم می‌افتد ، اگر خوشت نیاید كه مریضی!!
اما اگر خوشت آمد ، فوراً چشمت را ببند و سرت را پایین بینداز و بگو :
یـــــا خیر حبیب و محبوب...
یعنی : خدایا من تو را می‌خواهم ، این‌ها چیه؟!
،  این‌ها دوست داشتنی نیستند... هر چه كه نپاید دلبستگی نشاید ...


چهارشنبه 29/3/1392 - 12:25 - 0 تشکر 612888

یه مطلب خواندنی

هنگامی که ناسا برنامه فرستادن فضانوردان به فضا را آغاز کرد
، با مشکل کوچکی روبرو شد.
آنها دریافتند که خودکارهای موجود در فضا بدون جاذبه کار نمی کنند.
( جوهر خودکار به سمت پائین جریان نمی یابد و روی سطح کاغذ نمی ریزد. )
برای حل این مشکل
آنها شرکت مشاورین اندرسون را انتخاب کردند.
تحقیقات بیش از یک دهه طول کشید.
 ۱۲ میلیون دلار صرف شد و در نهایت آنها خودکاری طراحی کردند که در محیط بدون جاذبه می نوشت.
زیر آب کار میکرد ، روی هر سطحی حتی کریستال می نوشت و از دمای زیر صفر تا ۳۰۰ درجه سانتیگراد کار میکرد.
روسها راه حل ساده تری داشتند :
آنها از مداد استفاده کردند!

این داستان مصداقی برای مقایسه دو روش در حل مسئله است.
تمرکز روی مشکل یا تمرکز روی راه حل.
مشکل نوشتن در فضا یا راه حل نوشتن در فضا با خودکار.

چهارشنبه 29/3/1392 - 13:17 - 0 تشکر 612947

اتفاقات کوچک زندگی ...

بعد از حادثه یازدهم سپتامبر که منجر به فرو ریختن برج های دو قلوی تجارت جهانی در آمریکا شد، یک شرکت جلسه ایی ترتیب داد و از بازماندگان شرکت های دیگری که افرادش از این حادثه جان سالم به در برده بودند دعوت کرد تا کسانی که از این مهلکه جان سالم به در برده و در آن انفجار غایب بوده اند دلیل خود را ذکر کنند. در صبح روز ملاقات ، مدیر واحد امنیت داستان زنده ماندن این افراد را برای بقیه نقل کرد و داستان همه آدم ها یک نقطه مشترک داشت : همه در اثر یک اتفاق کوچک جان سالم به در برده بودند!

مدیر شرکت آن روز نتوانسته بود به برج برسد
چرا که روز اول کودکستان پسرش بودو باید شخصا در کودکستان حضور می یافت

همکار دیگر زنده ماند چون نوبت او بود که برای بقیه شیرینی دونات بخرد

یکی از خانم ها دیرش شد چون ساعت زنگدارش سر وقت زنگ نزد

یکی دیگر نتوانست به اتوبوس برسد

یکی دیگر غذا روی لباسش ریخته بود و به خاطر تعویض لباسش تاخیر کرد

اتومبیل یکی روشن نشده بود

یکی دیگر درست موقع خروج از منزل به خاطر زنگ تلفن مجبور شده بود برگردد

یکی دیگر تاخیر بچه اش باعث شده بود که نتواند سروقت حاضر شود

یکی دیگر تاکسی گیرش نیامده بود

و یکی که مرا تحت تاثیر قرار داده بود کسی بود که آن روز صبح یک جفت کفش نو خریده بود و با وسایل مختلف سعی کرد به موقع سرکار حاضر شود.
اما قبل از اینکه به برج ها برسد روی پایش تاول زده بود و به همین خاطر کنار یک دراگ استور ایستاد تا یک چسب زخم بخرد و به همین خاطر زنده ماند!

به همین خاطر هر وقت:

در ترافیک گیر می افتم
آسانسوری را از دست می دهم
مجبورم برگردم تا تلفنی را جواب دهم
و همه چیزهای کوچکی که آزارم می دهد
با خودم فکر می کنم
که خدا می خواهد در این لحظه من زنده بمانم...

دفعه بعد هم که شما حس کردید صبح تان خوب شروع نشده است
بچه ها در لباس پوشیدن تاخیر دارند
نمی توانید کلید ماشین را پیدا کنید
با چراغ قرمز روبرو می شوید
عصبانی یا افسرده نشوید
بدانید که خداوند مشغول مواظبت از شماست!

چهارشنبه 29/3/1392 - 13:23 - 0 تشکر 612951

راه حل ساده


در یك شركت بزرگ ژاپنی كه تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت ، یك مورد به یاد ماندنی اتفاق افتاد:
شكایتی از سوی یكی مشتریان به كمپانی رسید . او اظهار داشته بود كه هنگام خرید یك بسته صابون متوجه شده بود كه آن قوطی خالی است .
بلافاصله با تاكید و پیگیریهای مدیریت ارشد كارخانه این مشكل بررسی ، و دستور صادر شد كه خط بسته بندی اصلاح گردد و قسمت فنی و مهندسی نیز تدابیر لازمه را جهت پیشگیری از تكرار چنین مسئله ای اتخاذ نماید .
مهندسین نیز دست به كار شده و راه حل پیشنهادی خود را چنین ارائه دادند :
پایش ( مونیتورینگ ) خط بسته بندی با اشعه ایكس
بزودی سیستم مذكور خریداری شده و با تلاش شبانه روزی گروه مهندسین ،‌ دستگاه تولید اشعه ایكس و مانیتورهائی با رزولوشن بالا نصب شده و خط مذبور تجهیز گردید .
سپس دو نفر اپراتور نیز جهت كنترل دائمی پشت آن دستگاهها به كار گمارده شدند تا از عبور احتمالی قوطیهای خالی جلوگیری نمایند.
نكته جالب توجه در این بود كه درست همزمان با این ماجرا ، مشكلی مشابه نیز در یكی از كارگاههای كوچك تولیدی پیش آمده بود اما آنجا یك كارمند معمولی و غیر متخصص آنرا به شیوه ای بسیار ساده تر و كم خرجتر حل كرد :
تعبیه یك دستگاه پنكه در مسیر خط بسته بندی تا قوطی خالی را باد ببرد !!!

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.