• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن قرآن و عترت > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
قرآن و عترت (بازدید: 5762)
يکشنبه 29/8/1390 - 13:24 -0 تشکر 390299
پیشباز محرم میرویم!!! "

به نام خدا

سلام

چه کسی میتونه شخصیتهای "کربلا"رو با ذکر بیوگرافی نام ببره؟؟

البته این مقدمه یک مسابقه هستاااا که قراره برای محرم اجرا کنیم جایزه هم داره .....

پس تا شما هااا تک تک شخصیتها رو با ذکر بیوگرافی نام ببرید ماهم مقدمات مسابقه رو مهیا میکنیم

پس بشتابید

 

 وبلاگ من ....وبلاگ پيامبران رحمت

 

امام صادق(ع) فرمود:به دنبال مونسى بودم كه در پناه آن, آرامش پيدا كنم, آن را در قرائت قرآن يافتم.

سه شنبه 8/9/1390 - 12:50 - 0 تشکر 394147

مسلم ابن عقیل سفیر امام حسین علیه السلام در کوفه قسمت اولوى عقیل، عموزاده و صحابى گرانقدر پیامبر صلى الله علیه و آله و نوه ابوطالب، پدر گرامى‏ على علیه السلام، و كنیه‏اش ابو داود بود. مادرش از زنان آزاد نَبْط و از خاندان «فرزندا فرزند » به شمار مى‏رفت و احتمالًا نژادى ایرانى داشت. شمارى از مورّخان با استناد به روایتى مرسل بر این باورند كه مادر مسلم، امّ ولد (كنیز) بوده و علّیّه نام داشته است. طبرى زادگاه مسلم را كوفه مى‏داند. او از خاندانى پاك، شجاع و با فضیلت برخاست و زیر نظر عموى گرامى‏اش، على علیه السلام، و پسر عموهاى خود امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام پرورش یافت و از علم، تقوى و دیگر فضائل آن بزرگواران بهره‏مند گردید. رجال نویسان اهل سنت، مسلم بن عقیل را محدّثى تابعى شمرده و گفته‏اند كه صفوان بن موهب از او حدیث نقل كرده است. وى فقیه و دانشمند بود. از ابوهریره نقل شده است كه گفت: از میان فرزندان عبدالمطلب، او شبیه‏ترین فرد به پیامبر صلى الله علیه و آله است. همچنین وى را شجاع‏ترین فرزند عقیل خوانده‏اند. مسلم بن عقیل پس از ورود به دوران جوانى با رقیه‏ و به قولى ام الكثوم، دختر على علیه السلام، پیوند زناشویى بست. ابن قتیبة ثمره این ازدواج را دو پسر به نام‏هاى عبدالله و على دانسته است.  درباره شمار و نام فرزندان مسلم اختلاف نظر وجود دارد. مورخان عبدالعزیز، ابراهیم، احمد، جعفر، مسلم، عون، عبدالرحمن، محمد و حمیده را نیز در شمار فرزندان مسلم آورده‏اند. بر این اساس وى احتمالا همسران دیگرى نیز اختیار كرده بود. مورخان و نسب شناسان معتقدند كه نسل مسلم پایدار نماند و همه فرزندان او در كربلا و كوفه به شهادت رسیدند مسلم بن عقیل در دوران خلافت على علیه السلام در جنگ صفین حضور داشت و همراه امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام و عبدالله بن جعفر در میمنه سپاه با دشمن به نبرد پرداخت. در روزگار امامت امام حسن علیه السلام نیز از یاران با وفا و بر جسته آن حضرت به شمار مى‏رفت. وى پس از شهادت امام حسن علیه السلام همراه امام حسین علیه السلام رهسپار مكه شد. نامه‏هاى فراوان و فرستادگان مردم كوفه، امام حسین علیه السلام را بر آن داشت كه براى اطمینان بیشتر كسى را به كوفه بفرستد تا درباره دعوت كوفیان تحقیق كند. از این رو مسلم را فرا خواند و در نامه‏اى براى مردم كوفه چنین نوشت: «من برادر، پسر عمو و مطمئن‏ترین فرد خانواده‏ام را به سوى شما فرستادم و به وى دستور دادم تا نظر برگزیدگان و خردمندان شما را براى من بنویسد. پس، با پسر عموى من بیعت كنید و او را تنها نگذارید». سپس نامه را به مسلم داد و فرمود: «من تو را به كوفه مى‏فرستم، خداوند هر آنچه را كه مورد رضا و علاقه اوست براى تو مقدّر خواهد كرد و من امیدوارم كه با تو در مرتبه شهدا قرار گیریم، پس بر تقدیر پروردگار خشنود باش.» نیز فرمود: «هر گاه به كوفه رسیدى نزد مطمئن‏ترین فرد منزل كن، از خاندان ابوسفیان بر حذر باش و مردم را به اطاعت من فرا خوان. اگر مردم را بر بیعت با من ثابت قدم یافتى بى‏درنگ مرا آگاه ساز تا طبق آن عمل كنم. در غیر این صورت با سرعت باز گرد.» همچنین او را به تقوا، مدارا با مردم و كتمان مأموریت خود سفارش فرمود. پس او را در آغوش گرفت و هر دو گریستند و یكدیگر را وداع گفتند.
مسلم بن عقیل در نیمه ماه رمضان سال 60 هجرى مخفیانه به سمت مدینه حركت‏ كرد. قیس بن مسّهر صیداوى، عبدالرحمن بن الكدن ارحبى و عمارة بن عبید سلولى نیز او را در این سفر همراهى مى‏كردند. چون به مدینه رسیدند مسلم به مسجد پیامبر صلى الله علیه و آله رفت و دو ركعت نماز گزارد. سپس در دل شب نزد خویشاوندان خود رفت و آنان را وداع گفت
پس از آن دو نفر راهنما از مردان قبیله قیس عیلان برگزید تا آنها را از بیراهه حركت دهند و تا كوفه همراهى كنند. آنها شبانه به سمت كوفه حركت كردند. در راه دو راهنما بر اثر تشنگى هلاك گردیدند و مسلم و همراهان به سختى خود را به نزدیكى كوفه رساندند. مسلم به وسیله قیس بن مسهر نامه‏اى براى امام حسین علیه السلام فرستاد و آن حضرت را از رویداد مذكور آگاه و از ایشان براى ادامه مسیر كسب تكلیف كرد.

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

سه شنبه 8/9/1390 - 12:52 - 0 تشکر 394148

قسمت دومسپس به سمت كوفه حركت كرد و در پنجم شوّال وارد شهر شد و در خانه مختار استقرار یافت. با انتشار خبر ورود مسلم به كوفه، رفت و آمد شیعیان به خانه ابن مسیب آغاز گردید مردم به دیدار مسلم مى‏شتافتند و با او بیعت مى‏كردند. وى در دیدار گروهى از آنان، نامه امام حسین علیه السلام خطاب به مردم كوفه را قرائت كرد. مردم همگى از شوق دیدار امام علیه السلام گریستند. آنگاه عابس بن ابى شبیب شاكرى برخاست و پس از حمد و ثناى پروردگار گفت: من از جانب مردم سخن نمى‏گویم و نمى‏دانم كه در دل آنها چه مى‏گذرد ولى تو را از باطن خود آگاه مى‏كنم. به خدا قسم هر زمان مرا بخوانید اجابت خواهم كرد و تا لحظه مرگ در ركاب شما به جنگ با دشمنان بر مى‏خیزم و جز پاداش حق چیزى نمى‏خواهم. سپس حبیب بن مظاهر و به دنبال او سعید بن عبدالله حنفى برخاستند و سخنان عابس را تأیید كردند. پس از آن مردم با مسلم بیعت كردند.  
در آغاز دوازده هزار نفر از مردم كوفه با وى بیعت كردند؛ و به زودى شمار بیعت كنندگان به هیجده هزار نفر رسید. در پى آن مسلم نامه‏اى به امام حسین علیه السلام نوشت و حضرت را به كوفه دعوت كرد. چون خبر بیعت مردم با مسلم بن عقیل به نعمان بن بشیر، حاكم وقت كوفه، رسید، به مسجد رفت و مردم را از فتنه انگیزى، ایجاد تفرقه و خون ریزى و مخالفت با یزید بر حذر داشت. ولى عبدالله بن مسلم بن سعید حضرمى، از هم پیمانان بنى امیه، برخاست و او را به ضعف و ناتوانى متهم ساخت. سپس نامه‏اى به یزید نوشت و او را از وقایع كوفه آگاه كرد. یزید نیز با مشورت سرجون، غلام معاویه، عبیدالله بن زیاد را روانه كوفه ساخت و امارت آن شهر را بدو سپرد. همچنین به وى فرمان داد تا مسلم را همچون مهره [گمشده‏] بجویید و هر گاه او را یافت به قتل برساند و سرش را براى او بفرستد. پس از ورود ابن زیاد به شهر و انتشار سخنان تهدیدآمیز وى، مسلم شبانه از خانه سالم بن مسیب به خانه هانى بن عروه نقل مكان كرد. از این پس كوفیان براى بیعت با مسلم به منزل هانى مى‏رفتند. مسلم تصمیم گرفت بر ضدّ ابن زیاد قیام كند، ولى هانى گفت: تعجیل روا مدار. مسلم بار دیگر به وسیله عابس بن ابى شبیب براى امام حسین علیه السلام نامه‏اى نوشت و گفت: فرستاده به اهل خود دروع نمى‏گوید، هجده هزار نفر از مردم كوفه با من بیعت كرده‏اند، هر گاه نامه‏ام را دریافت كردى به سرعت حركت كن، همه مردم با تو هستند و در دل هیچ رغبتى به خاندان معاویه ندارند. این نامه، 27 روز پیش از شهادت مسلم بن عقیل در اواخر ذى قعده به دست امام حسین علیه السلام رسید.
از سوى دیگر ابن زیاد براى آنكه فعالیّت‏هاى مسلم و یارانش را زیر نظر بگیرد، غلام خود معقل را به میان مردم فرستاد. معقل به مسجد كوفه رفت و با مسلم بن عوسجه كه از یاران نزدیك مسلم بن عقیل بود آشنا شد و با راهنمایى او به دیدارش نایل آمد و رفته رفته در جمع دوستان و نزدیكان پذیرفته شد. معقل مبلغ سه هزار درهم نیز به ابوثمامه صائدى كه كار جمع آورى اموال و خرید سلاح را بر عهده داشت تحویل داد تا در آن كار صرف گردد. وى گزارش فعالیت‏هاى مسلم را پیوسته به اطلاع ابن زیاد مى‏رساند. ابن زیاد همچنین به شریك بن اعور كه در منزل هانى در بستر بیمارى افتاده بود پیغام داد كه به زودى به عیادتش خواهد آمد. در پى آن شریك، مسلم بن عقیل را تشویق كرد تا ابن زیاد را در خانه هانى به قتل برساند؛ و براى این منظور طرحى را تدارك دید. او از مسلم خواست خود را در پشت پرده‏اى پنهان سازد و هنگامى كه ابن زیاد سرگرم گفت و گو باشد، با اشاره شریك به وى حمله كند و او را از پاى در آورد. پس از ورود ابن زیاد به خانه هانى، شریك با او سرگرم گفت و گو شد. اندكى بعد براى اجراى نقشه خود آب طلبید ولى حركتى از مسلم مشاهده نكرد. او چند مرتبه دیگر خواسته خود را تكرار كرد و این شعر را خواند: ما تنتظرون بسلمى ان تحیّوها؟ در انتظار چیستید كه به سلمى درود نمى‏گویید؟
ولى مسلم این بار نیز دعوت او را اجابت نكرد. ابن زیاد از هانى پرسید: آیا او هذیان مى‏گوید؟ هانى پاسخ داد: آرى این رفتار او از صبح شروع شده است. آنگاه ابن زیاد با اشاره غلامش، مهران، كه موضوع را دریافته بود مجلس را ترك گفت. پس از رفتن ابن زیاد، شریك به مسلم اعتراض كرد و گفت: چه چیز تو را از كشتن باز داشت. مسلم گفت: نخست آنكه هانى راضى نبود این كار در خانه او صورت گیرد؛ و دوم آنكه سخن پیامبر صلى الله علیه و آله را به یاد آوردم كه فرمود: «مؤمن غافلگیرانه نمى‏كُشد». وقتى ابن زیاد به قصر خود بازگشت مالك بن یربوع تمیص نزد وى آمد و نامه‏اى را كه از عبدالله بن یقطر گرفته بود نشان داد. نامه از مسلم براى امام حسین علیه السلام فرستاده شده بود. مسلم در این نامه، بیعت مردم كوفه با امام علیه السلام را به اطلاع آن حضرت رسانده از ایشان خواسته بود تا در سفر به كوفه شتاب ورزد. در پى آن ابن زیاد گروهى را به دنبال هانى بن عروه فرستاد و او را به دار الاماره فرا خواند و چون آمد، خطاب به وى گفت: مسلم را در خانه خود پناه داده براى او سلاح و مردان جنگى جمع مى‏كنى و گمان دارى كه كارهاى تو بر ما مخفى مى‏ماند.  
هانى بن عروة گفت: خانواده ات را بردار و به شام برو و در آنجا زندگى كن، زیرا شایسته‏تر از تو و یزید به اینجا آمده است. ابن زیاد از پاسخ هانى سخت برآشفت و او را مورد ضرب و جرح قرار داد و به زندان افكند.

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

سه شنبه 8/9/1390 - 12:54 - 0 تشکر 394150

قسمت سوم خبر دستگیرى هانى بن عروه، مسلم را بر آن داشت تا كسانى را كه با وى بیعت كرده بودند فرا بخواند و بر ضدّ ابن زیاد قیام كند. بدین منظور به عبدالله بنخازم فرمان داد تا در میان شیعیان شعار «یا منصور امت» را سر دهد. به دنبال آن چهار هزار نفر از هیجده هزار بیعت كننده با مسلم، گرد هم آمدند. مسلم بن عقیل عبیدالله بن عمرو كندى را بر قبیله كنده و ربیعه، ابوثمامه صائدى را بر تمیم و همدان و عباس بن جعده جدلى را بر گروه مدینه گمارد و خود نیز در قلب سپاه قرار گرفت. پرچم سبز در دست مختار و پرچم سرخ به دست عبدالله بن نوفل بود. بزرگان و افراد مسلح پیشاپیش حركت مى‏كردند. سپس در حالى كه شعار «یا منصور امت» سر مى‏دادند به سمت دار الاماره به راه افتادند. خبر حركت مسلم به ابن زیاد رسید. او كه در مسجد كوفه مشغول سخنرانى بود و مردم را به اطاعت از یزید و پرهیز از تفرقه افكنى فرا مى‏خواند، با شنیدن این خبر به سرعت خود را به دار الاماره رساند و فرمان داد تا درها را ببندند. در داخل قصر سى نفر سرباز و بیست نفر از بزرگان كوفه و خانواده ابن زیاد حضور داشتند. سپاهیان مسلم پس از گذشتن از مسجد انصار، دار الاماره را به محاصره خود در آوردند. ابن زیاد همراه گروهى به بالاى قصر رفتند. مردم با دیدن آنها به سویشان سنگ پراندند و به عبیدالله و پدرش، زیاد، ناسزا گفتند. ابن زیاد به كثیر بن شهاب حارثى فرمان داد تا همراه پیروان مذحجى خود از «باب الرومیین» خارج شود، و به میان مردم برود و آنان را از گرد مسلم پراكنده سازد و از جنگ بترساند و از كیفر حاكم بر حذر دارد. همچنین به محمد بن اشعث فرمان داد تا همراه پیروان كندى و حضرموتى خود از قصر خارج شود و پرچم امان بر افرازد و مردم را به سوى آن فرا بخواند. وقتى ابن اشعث به نزدیكى خانه‏هاى بنى عماره رسید، مسلم بن عقیل، عبدالرحمن بن شرع شبامى را به سوى او فرستاد. ابن اشعث چون جمعیت زیادى را در برابر خود مشاهده كرد عقب نشینى كرد ولى همراه با كثیر بن شهاب، قعقاع بن شور ذهلى و شبث بن ربعى، مردم را از  
پیوستن به مسلم بر حذر داشت. به دنبال آن گروه زیادى از مردم به آنان پیوستند و داخل قصر شدند. كثیر بن شهاب از ابن زیاد خواست تا به جنگ مسلم بروند ولى او نپذیرفت. گروهى نیز با اصرار زنان و كودكان و خانواده‏هاى خود از حضور در جنگ منصرف شدند. مسلم بن عوسجه، حبیب بن مظاهر و برخى دیگر از یاوران مسلم به وسیله عشیره خود در خانه مخفى گردیدند. عبیدالله بن عمرو بن عزیز الكندى و عبیدالله بن حارث بن نوفل و عبدالله على بن یزید كلبى به دست حصین بن نمیر و كثیر بن شهاب دستگیر و زندانى شدند شب هنگام سپاه چهار هزار نفرى مسلم به سیصد نفر تقلیل یافت و پس از اقامه نماز تنها سى نفر در مسجد ماندند. مسلم بن عقیل از مسجد بیرون آمد در ابتداى كوچه ده نفر از كوفیان را همراه خود دید ولى با عبور از اولین خانه هیچ كس با وى نمانده بود. قیام مسلم در كوفه در روز سه شنبه هشتم ذى حجه سال شصت هجرى واقع گردید.      
او به تنهایى و سوار بر اسب و در حالى كه مجروح شده بود كوچه‏هاى كوفه را یكى پس از دیگرى طى كرد بدون آنكه از پایان كار آگاه باشد. چون به محله بنى جبله رسید، بر در خانه‏اى ایستاده زنى به نام طوعه بیرون خانه در انتظار فرزندش نشسته بود. مسلم از وى تقاضاى آب كرد. طوعه مقدارى آب آورد و به مسلم داد. مسلم آب را نوشید و دوباره ایستاد. زن گفت اى برادر به خانه‏ات برو. مسلم سكوت كرد و چیزى نگفت. زن سخن خود را تكرار كرد ولى باز با سكوت مسلم مواجه گشت. طوعه گفت: سبحان الله برخیز و نزد خانواده‏ات باز گرد. مسلم گفت: من در این شهر خانه و خانواده‏اى ندارم. زن گفت: شاید تو مسلم هستى؟ گفت: «آرى، من مسلم بن عقیل‏ام، آیا مى‏توانى در حق من نیكى كنى؟ من از خانواده‏اى شریف هستم و احسان تو را جبران خواهم كرد، این مردم مرا تكذیب كردند و فریب دادند». زن او را به خانه برد و محل استراحت و شام براى وى مهیا ساخت ولى مسلم چیزى نخورد.

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

سه شنبه 8/9/1390 - 13:0 - 0 تشکر 394152

قسمت چهارم
از سوى دیگر ابن زیاد حصین بن تمیم را فرا خواند و به او فرمان داد تا سربازان خود را بر دروازه‏هاى شهر بگمارد و از خروج مسلم جلوگیرى و خانه‏ها را بازرسى كند. همچنین براى دستگیرى مسلم جایزه تعیین كرد.
تا اینجا اندكى بعد از استقرار مسلم در خانه طوعه، بلال فرزند وى كه براى میگسارى با دوستان خود بیرون رفته بود به خانه بازگشت و از حضور مسلم در خانه مطلع شد. او به رغم تأكید مادر، موضوع را كتمان نكرد و صبح هنگام نزد عبدالرحمن بن اشعث رفت و راز خود را با وى در میان گذاشت. عبدالرحمن نیز نزد پدرش كه در قصر ابن زیاد بود رفت و موضوع مخفى شدن مسلم در خانه طوعه را به اطلاع وى رساند. دكى بعد ابن زیاد نیز از موضوع با خبر شد و در پى آن شصت یا هفتاد و به قولى سیصد تن از سربازان ویژه خود را همراه محمد بن اشعث رهسپار محل ان اختفاى مسلم كرد.
سپاه ابن اشعث بر در خانه اجتماع كردند. مسلم از صداى اسبان و سربازان دریافت كه براى دستگیرى او آمده‏اند. آنگاه اسب خود را آماده كرد و بر آن لجام بست، زره پوشید و عمامه بر سر نهاد و شمشیرش را به دست گرفت؛ و تبسّمى كرد و با خود گفت: اى نفس به سوى مرگ قدم بردار، چیزى كه راه نجاتى از آن نیست. پس از آن رو به زن كرد و گفت: رحمت خدا بر تو باد و خداوند در برابر نیكى تو پاداش خیر عطا كند. طوعه به دستور مسلم در را باز كرد و او همچون شیرى دژم در برابر سپاه ابن زیاد ظاهر گردید. سربازان ابن زیاد به داخل خانه ریختند. مسلم به آنها یورش برد و از خانه بیرون راند.  
جنگ سختى در گرفت و شمارى از سربازان ابن زیاد كشته شدند. چون این خبر به ابن زیاد رسید، به ابن اشعث پیغام داد كه من تو را براى دستگیرى یك نفر فرستاده‏ام، در حالى كه ضربه سختى بر سپاهم وارد آمده است. ابن اشعث پاسخ داد: آیا مى‏دانى ما را براى دستگیرى شیرى دلاور و شمشیرى بران كه در دست مردى شجاع و با اراده قرار دارد فرستاده‏اى؟ او از خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله است. ابن زیاد پیغام فرستاد كه به او امان دهید زیرا جز این راهى براى دستگیرى او نخواهید یافت. از این رو ابن اشعث به مسلم گفت:

تو در امانى خود را به كشتن مده. مسلم گفت: نیازى به امان مكر پیشگان نیست؛ و در حالى كه این چنین رجز مى‏خواند به نبرد با آنان پرداخت:

أَقْسَمْتُ لا أُقْتَلُ إِلّا حُرَّاً             وَ انْ رأیتُ المَوت شیئاً نُكْراً

كُلُّ امرِىٍ یوماً مُلاقٍ شَرّاً             و یُخلط البارد سُخناً مُرّاً

رُدّ شعاع الشمس فاستقرا             أَخافُ أَن أُكْذَبَ أَو اغَرّاً

قسم یاد كرده‏ام كه سرافراز و آزاد كشته شوم، اگر چه مرگ را خوشایند نمى‏بینم. هر كس روزى ممكن است به شرّى برسد و هر سردى اى ممكن است با گرمایى گزنده به هم آمیزد؛ چنان كه پرتو خورشید، زایل مى‏شود و باز مى‏گردد. من از این مى‏ترسم كه به من دروغ بگویند و یا فریبم بدهند.  
ابن اشعث گفت: این دروغ نیست و كسى تو را فریب نخواهد داد. این گروه خواهان كشتن تو نیست. ولى مسلم به سخنان وى توجهى نكرد و به نبرد ادامه داد. ضعف و تشنگى سراسر وجودش را فرا گرفته بود. سربازان ابن زیاد بار دیگر با سنگ و تیر به سویش یورش بردند. عدّه‏اى نیز بر بام خانه رفتند و مشعل‏هاى آتش بر وى افكندند.  
مسلم گفت: واى بر شما همانند كفار بر من سنگ مى‏زنید در حالى كه من از خانواده پیامبرانم واى بر شما آیا این گونه حق پیامبر صلى الله علیه و آله و خاندان او را رعایت مى‏كنید؟ سپس با همه ضعفى كه در بدن احساس مى‏كرد به آنان حمله كرد و جمعشان را پراكنده ساخت و دوباره به عقب بازگشت و پشت به دیوار نهاده بار دیگر سربازان ابن زیاد به سوى او حمله ور شدند، ولى محمد بن اشعث بانگ برآورد و گفت رهایش كنید تا با او سخن بگویم. 
سپس به مسلم نزدیك شد و در برابرش ایستاد و گفت: اى پسر عقیل خود را به كشتن مده تو در امانى و خون تو بر عهده من است. مسلم گفت: آیا گمان مى‏كنى كه دست در دست تو خواهم گذاشت در حالى كه قدرت در بدن دارم، و به خدا هرگز چنین نخواهم كرد  سپس به وى حمله كرد و او را به عقب راند و بار دیگر به جایگاه خویش بازگشت و گفت: تشنگى بر من غلبه كرده است. ابن اشعث خطاب به سربازان‏ خود فریاد زد كه این ننگ و سستى است كه در برابر یك نفر این چنین ضعف نشان دهید، همه با هم به او حمله كنید! در این هنگام مسلم نیز به آنان یورش برد. شمشیر بكیر بن حمران احمرى به لب‏هاى مسلم اصابت و آنها را پاره كرد.

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

سه شنبه 8/9/1390 - 13:0 - 0 تشکر 394153

قسمت پنجم
مسلم نیز ضربتى بر بكیر زد و او را از اسب به زیر افكند. سربازان ابن زیاد از پشت به مسلم حمله كردند و او را بر زمین زدند. سپس سلاحش را گرفته و اسیر كردند. عبیدالله بن عباس جلو آمد و عمامه مسلم را گرفت. اشك مسلم بر چهره روان گشت. عمرو بن عبیدالله به مسلم گفت براى كسى كه خود به استقبال مرگ مى‏رود گریستن شایسته نیست. مسلم گفت: به خدا قسم گریه من براى مرگ نیست بلكه من براى حسین علیه السلام، خانواده‏اش و فرزندان خود كه بدین سو مى‏آیند مى‏گریم. مسلم بن عقیل به ابن اشعث گفت: تو از امان دادن من عاجزى، پس كسى را نزد حسین علیه السلام بفرست و بگو كه با اهل بیت خود باز گردد و فریب مردم كوفه را نخورد، اینها همان یاوران على علیه السلام هستند كه بارها آن حضرت براى جدایى از ایشان آرزوى مرگ كرده بود، مردم كوفه به ما دروغ گفتند و براى دروغگو رأى و نظرى نیست، ابن اشعث پذیرفت و گفت درباره امان دادن به تو با ابن زیاد صحبت خواهم كرد. پس از آن، سخنان مسلم را در نامه‏اى نوشت و به دست ایاس بن عثل طائى سپرد و او را به سوى حسین علیه السلام روانه ساخت. آنگاه مسلم را به سمت قصر ابن زیاد برد، در حالى كه خون، چهره و لباسش را فرا گرفته و مجروح و بسیار تشنه بود. بیرون قصر عده‏اى از مردم از جمله عمارة بن عقبه، عمرو بن حریث، مسلم بن عمرو و كثیر بن شهاب در انتظار دیدار ابن زیاد نشسته بودند. كوزه آب سردى نیز در كنار درگاه به چشم مى‏خورد. مسلم رو به آنها كرد و گفت: قدرى از این آب به من بدهید. مسلم بن عمرو گفت: مى‏بینى كه چقدر سرد است؟ به خدا قسم هرگز از آن نخواهى چشید، مگر آن كه پیش از آن، آب جوشان جهنم را بنوشى. مسلم بن عقیل گفت: واى بر تو، كیستى؟ گفت: من فرزند كسى هستم كه حقّى را كه تو انكار مى‏كنى مى‏شناسد و نصیحت پیشوایى را كه تو با او دشمنى مى‏ورزى مى‏پذیرد و در حالى كه تو با او مخالفت مى‏كنى، از او اطاعت مى‏كند.  
من مسلم بن عمرو باهلى هستم. مسلم بن عقیل گفت: چه چیز تو را چنین ستم پیشه و سنگ دل كرده است؟


اى فرزند باهله، تو براى رفتن به جهنم و نوشیدن آب جوشان سزاوارترى. سپس مسلم به دیوار تكیه داد و نشست. عمارة بن عقبه غلامش را فرستاد و كوزه آبى آورد و قدرى به مسلم داد، مسلم سه بار ظرف آب را بالا برد ولى هر بار ظرف پر از خون شد. بار آخر دو دندان ثنایاى مسلم در ظرف افتاد و او هرگز نتوانست آب بنوشد. آنگاه گفت: الحمدللّه، اگر این آب روزى من بود آن را مى‏نوشیدم. سپس مسلم را به داخل قصر بردند.   
مسلم بن عقیل در برابر ابن زیاد ایستاد ولى سلام نكرد. نگهبان اعتراض كرد مسلم گفت: ساكت باش به خدا قسم او امیر من نیست. آیا در حالى كه او قصد كشتن مرا دارد، من به او سلام كنم؟ ابن زیاد گفت: در هر صورت تو را خواهم كُشت. مسلم گفت: باكى نیست. زیرا پیش از این، بدتر از تو بهتر از مرا كشته است. ابن زیاد گفت: اى پسر عقیل به كوفه آمدى و اجتماع مردم را پراكنده ساختى و وحدت كلمه آنها را به هم ریختى و برخى را بر برخى دیگر شوراندى و فتنه بر پا كردى. مسلم گفت: هرگز چنین نیست. تو دروغ مى‏گویى به خدا قسم معاویه از سوى همه مردم انتخاب نشد. بلكه با حیله و تزویر بر وصّى پیامبر صلى الله علیه و آله غلبه كرد و خلافت را از او گرفت. پسرش یزید نیز همین گونه عمل كرد. تو و پدرت زیاد بذر فتنه را كاشتید و من امیدوارم كه خداوند شهادت مرا به دست بدترین مخلوق خود قرار دهد. به خدا قسم من از امیرالمؤمنین حسین بن على علیه السلام فرزند فاطمه، اطاعت و پیروى كرده‏ام؛ و ما براى خلافت از معاویه و یزید و آل زیاد شایسته‏تریم.  
زمانى كه من به كوفه آمدم مردم عقیده داشتند كه پدرت زیاد، برگزیدگان ایشان را كشته و خونشان را ریخته است و همانند كسرى و قیصر در میان آنان زندگى كرده است. ما آمدیم تا آنان را به عدالت فرمان دهیم و به سوى حكم قرآن بخوانیم. ابن زیاد گفت: آیا زمانى كه ما با مردم این گونه رفتار مى‏كردیم تو در مدینه شراب نمى‏خوردى؟  
مسلم گفت: من شراب مى‏خوردم؟ به خدا قسم كه او مى‏داند تو راست نمى‏گویى و ندانسته سخن مى‏گویى و من چنان كه مى‏گویى نیستم، تو كه به ناحق و نابجا مردم را مى‏كشى و خونشان را مى‏ریزى و چنان به خوش گذرانى مى‏پردازى كه گویى هیچ اتفاقى نیفتاد، براى شراب خوردن شایسته‏ترى. ابن زیاد به مسلم دشنام داد و گفت: خداوند تو را از رسیدن به آرزویت محروم ساخت، آرزویى كه سزاوار آن نبودى. مسلم پرسید: پس چه كسى شایسته آن است؟ گفت: یزید. مسلم گفت: خدا را در همه حال سپاس مى‏گویم و به حكم او رضایت مى‏دهم. ابن زیاد پرسید: به گمانت شما شایسته خلافتید؟ مسلم پاسخ داد: گمان نمى‏كنم، بلكه یقین دارم. ابن زیاد خمشگین شد و گفت كه او را به صورتى بى‏سابقه خواهم كشت مسلم گفت تو سزاوار بدعتى تو از كشتار و شكنجه مردم و كردارهاى زشت دست نخواهى كشید و هیچ كس جز تو براى این امور شایسته نیست.

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

سه شنبه 8/9/1390 - 13:5 - 0 تشکر 394155

قسمت ششم
سپس مسلم به عمر بن سعد كه در مجلس حاضر بود رو كرد و گفت: اى عمر میان من و تو نسبت فامیلى است. من خواسته‏اى دارم كه مایلم آن را خصوصى با تو در میان بگذارم و تو مى‏بایست آن را بر آورده سازى. عمر نخست از پذیرش آن خوددارى كرد ولى با اشاره ابن زیاد همراه با مسلم به گوشه‏اى رفتند. مسلم گفت: در آغاز ورودم به كوفه هفتصد در هم از كسى قرض گرفته‏ام.  
شمشیر، زره و اسبم را بفروش و آن را بپرداز، پیكرم را به خاك بسپار و كسى را نزد حسین علیه السلام بفرست تا او را باز گرداند. زیرا او اكنون به توصیه من بدین سو در حركت است.   
ابن زیاد به ابن حمران كه در جنگ با مسلم مجروح شده بود دستور داد تا براى تشفّى دل خود كشتن مسلم را بر عهده بگیرد. بُكیر، مسلم را به بالاى قصر برد. و مسلم بن عقیل در آن حال تكبیر مى‏گفت و استغفار مى‏كرد و بر انبیا و ملائكه درود مى‏فرستاد و مى‏گفت: خداوندا، میان ما و این گروه كه بر ما ستم روا داشتند، ما را تكذیب كردند و كشتند تو خود حكم بفرما، وقتى به بالاى قصر رسیدند بكیر سر آن حضرت را از بدن‏ جدا كرد و پیكرش را به بیرون قصر انداخت. سپس وحشت زده نزد عبیدالله بازگشت و گفت: هنگامى كه مسلم را به قتل رساندم ناگهان دیدم مردى سیاه چهره و زشت در برابرم ایستاده و انگشتان خود را به دهان گرفته است، من با مشاهده آن بسیار ترسیدم!    
مسلم بن عقیل در هشتم ذى الحجه سال 60 هجرى در كوفه به شهادت رسید. و سر مباركش را همراه با سر هانى بن عروه به شام فرستادند. یزید دستور داد تا آنها را بر سر در یكى از دروازه‏هاى شهر دمشق آویختند. پیكرش را نیز در بازار قصاب‏هاى كوفه بر روى زمین كشاندند و سپس در همان جا به دار آویختند. سه روز پس از شهادتش، عمر بن سعد بر او نماز خواند، كفن كرد و سپس در كنار دار الاماره به خاك سپرد. به روایتى، مردم قبیله مذحج پیكرش را در كنار دار الاماره كوفه به خاك سپردند. گفته شده است كه ابن زیاد براى اینكه بتواند رفت و آمد شیعیان را زیر نظر بگیرد و یا آنان نتوانند در سوگ مسلم عزادارى كنند این محل را براى دفن وى تعیین كرد.

خبر شهادت مسلم به وسیله یكى از اهالى كوفه به نام بكر بن معنقه در شَراف یا ثعلبیه به امام حسین علیه السلام رسید. امام علیه السلام از شنیدن آن بسیار اندوه‏گین شد و گریست و سپس فرمود: «انالله و اناللیه راجعون، رحمت خدا بر او باد.» و این سخن را چند بار تكرار كرد. همچنین فرمود: از این پس زندگى بى‏معنا است و خیرى ندارد بستگان مسلم نیز به شدّت بر آشفتند و گفتند: انتقام مسلم را خواهیم گرفت    
در شعبان سال 65 هجرى به دستور مختار ثقفى، آستانه حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام بنا گردید بر روى قبر، سنگى از مرمر نهاده گنبدى ساخته شد. این ساختمان در شرق مسجد جامع كوفه واقع شده و بارها مورد مرمّت و یا تعمیر اساسى قرار گرفته است. در سال 1385 ه ساختمانى جدید با گنبدى زراندود بر آن ساخته شد. این آستانه اكنون به صورت چهار گوش و به مساحت 106 متر مربع و از سه طرف داراى رواق است. رواق جنوبى آن به قبر مختار متصل گردیده است و در مقابل حرم یك ایوان بزرگ قرار دارد، بر روى قبر نیز ضریحى نقره‏اى كار گذاشته شده است در قسمتى از زیارتنامه مسلم مى‏خوانیم:

ألسَّلامُ عَلَیْكَ أیْهَا الفادى بِنَفسِهِ وَ مُهْجَتِهِ الّشهیدُ الْفَقیهِ المَظلُومِ الْمَغصُوبِ حَقُّهَ المُنتهِكِ حُرَمَتُهُ الَّسلامُ عَلَیْكَ یا فادى‏ بِنَفسِهِ ابْنَ عَمِّهِ وَ فَدى‏ بِدَمِهِ دَمْهُ.

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

سه شنبه 8/9/1390 - 13:31 - 0 تشکر 394161

هـــانی بــن عـــروه

او به مقام زیارت و صحبت پیامبر عظیم الشأن (صلی الله علیه وآله) مشرف شده و جزء قاریان و بزرگان پیرو مكتب اهل بیت(علیهم السلام) به حساب می‌آمد. هانی همچنین در سه جنگ جمل، صفین و نهروان در ركاب حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) جنگیده بود.هانی بن عروه علاوه بر خصوصیات بارز شخصی، از مقام و جایگاه والایی میان كوفیان، مخصوصاً در قبیله «مراد» برخوردار بود و رهبری آنان را برعهده داشت. تا آن جا كه می گویند، هنگامی كه قصد رفتن به جایی را داشت، چهار هزار سواره و هشت هزار پیاده در ركاب او حاضر بودند. و زمانی كه هم پیمانان خود را از قبیله «كنده» فرا می خواند، سی هزار مرد زره پوش به سوی او حركت می كردند

مركز هدایت انقلاب

پس از آمدن عبیدالله بن زیاد به كوفه، مسلم بن عقیل دیگر حضورش را در خانه مختار به صلاح ندید و به منزل هانی بن عروه رفت. پس از آن هانی‌، مسلم را به اندرونی منزل برد و جایی را به او اختصاص دادمسلم در آن جا به كمك هانی به ادامه فعالیت های خود در راستای حضور امام حسین(علیه السلام) در كوفه پرداخت و به پی ریزی مقدمات انقلاب ایشان همت گمارد. تا آن جا كه در خانه هانی و به طور پنهانی و در حالی كه عبیدالله بی خبر بود، حدود بیست و پنج هزار نفر از كوفیان، برای یاری امام حسین(علیه السلام) با مسلم بیعت كردند.
در زمان حضور مسلم در خانه هانی، شریك بن اعور، نیز در آن جا و در كنار مسلم مهمان هانی بود. در همان زمان، شریك بن اعور بیمار شد و در بستر افتاد، از این رو ابن زیاد به او پیغام داد كه در آن شب برای عیادتش، به خانه هانی خواهد آمد ـ با این كه شریك بن اعور از بزرگان و ثابت قدمان شیعه بود ولی نزد ابن زیاد و حاكمان دیگر مورد احترام بود ـ .در آن زمان شریك بن اعور با مسلم نقشه كشیدند كه در این فرصت به دست آمده عبیدالله را به قتل برسانند. به این ترتیب كه مسلم در گوشه ای از اتاق پنهان شود و با ورود عبیدالله به داخل اتاق، پس از شنیدن علامت شریك، به سمت عبیدالله حمله كرده، او را از پای درآورد.
شب هنگام، زمانی كه عبیدالله به عیادت شریك آمد. مسلم برخاست تا برنامه خود را اجرا كند، اما از انجام آن منصرف شد، شریك كه تاخیر مسلم را در انجام قرارشان دید، شعری را كه تلویحاً او را برای انجام عملش تشویق می كرد، تكرار نمود. ابن زیاد گفت: او هذیان نمی گوید. هانی گفت: خدا تو را قرین صلاح كند! از سحرگاه تاكنون كارش همین است.
زمانی كه ابن زیاد رفت. شریك به مسلم گفت: چرا خونش را نریختی؟ مسلم پاسخ داد: به دو علت، یكی این كه هانی خوش نداشت كه او در خانه اش كشته شود و دیگر این كه ... سخن
پیامبر را به یاد آوردم كه فرمود: مؤمن غافلگیرانه نمی‌كشد
مكر عبیدالله و دستگیری هانی

پیش از این گفتیم كه مسلم بن عقیل مدتی را در خانه هانی ساكن شده بود و شیعیان به طور پنهانی برای بیعت با او به آن جا می آمدند و مسلم نیز از آنان پیمان می گرفت كه محل اختفای او را برای كسی فاش نكنند. مدتی به این منوال گذشت، تا این كه ابن زیاد به وسیله مكر و حیله و كمك غلام خویش «معقل» از این جریان مطلع شد. پس از آن معقل هر روز به خانه هانی می رفت و خود را از دوستان و وفاداران مسلم معرفی می كرد و بدین وسیله اخبار خانه هانی را به عبید الله انتقال می داد.
هانی پیش از آمدن مسلم به خانه اش با ابن زیاد رفت و آمد داشت. اما پس از آن از ترس جان، خود را به بیماری زد و دیگر نزد او نرفت. از این رو عبیدالله روزی برای مؤاخذه و بازجویی از هانی، «محمد بن اشعث» و «اسماء بن خارجه» پسر برادر و «عمرو بن حجاج» پدر زن هانی را طلبید و به آنان گفت: برای هانی چه اتفاقی افتاده كه برای ملاقات ما به این جا نمی آید. آنان پاسخ دادند كه گویا این مطلب به دلیل بیماری اوست. پس از آن عبید الله ادامه داد: من شنیده ام كه او بهبود یافته و از خانه خارج می شود و اگر من بدانم كه او بیمار است، مایلم كه او را عیادت كنم. اینك شما به نزد او بروید و او را مجبور كنید كه به مجلس من بیاید و حقوق واجب مرا از بین نبرد.
آنان نزد هانی آمدند و پیغام عبیدالله را به او رساندند و به هر نحوی كه بود او را به سمت منزل عبیدالله به حركت درآوردند. هنگامی كه هانی بواسطه خدعه و نیرنگ، وارد مجلس دارالاماره شد، عبیدالله به او نگاه كرد و این ضرب المثل را گفت: «اتتك بخائنٍ رجلاه» به این معنی كه خائن با پای خودش به این جا آمد و منظورش این بود كه قصد آزار و كشتن او را دارد.
ابن زیاد پس از آن با عتاب و سرزنش رو به هانی كرد و گفت: این چه فتنه ای است كه در خانه خود برپا كرده ای، و با یزید از در مخالفت و دشمنی وارد شده ای. و مسلم بن عقیل را در خانه خود جای داده ای و لشكر و سپاه برای او جمع می كنی. و گمان می كنی كه این مطلب بر ما پنهان و مخفی خواهد ماند.
هانی در ابتدا این مسأله را انكار كرد، اما عبیدالله «معقل» را كه بر مسائل پنهان هانی و مسلم آگاه بود و به خانه او تردد داشت صدا زد و او را به هانی نشان داد. هانی با دیدن او از این دسیسه و نیرنگ عبیدالله مطلع شد و دیگر نتوانست كه به انكار ادامه دهد.
پس از آن مطالب بسیاری میان آن دو مطرح شد و عبیدالله در پایان به او گفت: به خدا قسم! كه از تو دست برنمی دارم مگر این كه مسلم را در نزد من حاضر كنی. هانی پاسخ داد: به خدا سوگند! كه هرگز چنین نخواهد شد، كه من مهمان خود را به تو تحویل دهم، كه تو او را به قتل برسانی. سپس عبیدالله رو به تهدید و فشار آورد و از آن سو، هانی بر موضع خود بیش از پیش پافشاری نمود.
زمانی كه سخنان عبیدالله و هانی به طول انجامید، «مسلم بن عمرو باهلی» برخاست و گفت: ای امیر! به من اجازه بده تا مقداری در خلوت با هانی صحبت كنم، و دست او را گرفت و به كنار دارالاماره برد و به او گفت: ای هانی! تو را به خدا سوگند می دهم كه بواسطه این امر خود را به كشتن ندهی، و خاندان و قبیله خود را به بلا مبتلا نسازی. تو بدان كه میان مسلم، ابن زیاد و یزید، رابطه خویشاوندی حاكم است، از این رو هرگز او را نخواهند كشت. هانی با شنیدن این سخنان پاسخ داد:
به خدا سوگند! كه این ننگ را به جان خود نخواهم خرید، كه مهمان خود را كه فرستاده فرزند رسول خدا است، به دست دشمنانش بدهم. در حالی كه تندرست و توانا هستم و یاران و هواداران بسیاری دارم. و اگر هم هیچ یار و یاوری نداشتم، باز هم مسلم را به عبیدالله تحویل نمی دادم.
ابن زیاد با دیدن این سرسختی هانی، با لحنی تهدیدآمیز رو به او كرد و گفت: به خدا سوگند! كه اگر همین الآن مسلم را به من تحویل ندهی، فرمان می دهم كه سر از تنت جدا كنند. هانی نیز گفت: تو چنین قدرتی نداری، زیرا اگر تنها اندیشه این كار را در سر داشته باشی، بلافاصله گرداگرد قصر تو به وسیله شمشیرهای برهنه پوشیده خواهد شد. و به دست مردان قبیله «مذحج» كیفر خواهی شد. ابن زیاد دوباره گفت: وای بر تو! آیا مرا از شمشیرهای كشیده می ترسانی؟!
پس از انتقال این سخنان بین آن دو، عبید الله با چوبی كه در دست داشت به هانی حمله كرد و صورت او را مورد ضرب و شتم قرار داد تا آن جا كه چوب او و بینی هانی شكست و خون صورت هانی بر روی محاسن و لباسش جاری شد. این مسأله در حالی بود كه هانی همچنان استقامت می كرد و از خود ضعفی نشان نمی داد. تا این كه حتی ناگهان به سلاح یكی از سربازان دست برد و در حالی كه قصد جان عبید الله را داشت، قبضه شمشیر او را به چنگ آورد، اما آن سرباز با نگه داشتن شمشیر، مانع از انجام این كار او شد. عبید الله با دیدن این رشادت و جسارت هانی به غلامان خود دستور داد تا او را بر زمین بكشند و از آن جا خارج كنند و در اطاقی زندانی سازند.
پس از حضور طولانی هانی در دارالاماره، خبر به «عمرو بن حجّاج» رسید كه هانی را كشته اند. از این رو عمرو قبیله «مذحج» را جمع آوری نمود و بوسیله آنان دارالاماره را به محاصره درآورد و فریاد زد: من عمرو بن حجاج هستم، و اینان كه این جا جمع شده اند، شجاعان قبیله مذحج هستند كه طلب خون هانی را می كنند.
عبید الله با دیدن این اوضاع، بسیار هراسان شد و در پی راه حلی برای از بین بردن این قائله، به «شریح قاضی» دستور داد تا با هانی ملاقات كند و خبر سلامتی او را به مردم برساند. از این رو ترتیبی اتخاذ كردند كه شریح قاضی، هانی را ملاقات كرد. در این بین هانی به شریح گفت:
ای خدا! ای مسلمانان! قبیله من هلاك شدند!؟ كجایند دینداران؟ كجایند مردم شهر؟ اگر ده نفر از آنان به قصر پسر زیاد حمله ور شوند، می توانند مرا از چنگ او رها كنند. پس از آن به شریح قاضی گفت: از خدا بترس! ابن زیاد مرا خواهد كشت!.
شریح، پس از این دیدار، نزد مردم آمد و به آنان آگاهی داد كه هانی زنده است و خبر قتل او دروغ بوده است. در پی این سخنان شریح قاضی، مردم از سلامتی هانی مطمئن شدند و حمد خدا را به جای آوردند و پراكنده شدند

شهادت هانی

پس از شهادت مسلم، عبید الله با خیالی آسوده دستور اعدام هانی را صادر نمود و هرچه «محمد بن اشعث» و دیگران برای شفاعت او تلاش كردند، نتیجه ای نداشت. ابن زیاد دستور داد تا هانی را در بازار شهر و محلی كه گوسفندان را خرید و فروش می كردند، گردن بزنند.
زمانی كه سربازان، هانی را برای اجرای حكم عبیدالله، از دارالاماره خارج نمودند، پیوسته دوستان و هواخواهان بسیارش را به یاری می طلبید، همچنین قبیله «مذحج» را كه امید فراوانی به یاری آنان داشت، مورد خطاب قرار می داد و می گفت: ای قبیله مذحج! كجایید كه مرا در این روز گرفتاری یاری كنید.
همان گونه كه پیش از نیز بیان شد، هانی بن عروه یكی از بزرگان و بانفوذان كوفه بود، تا آنجا كه اگر زمانی هم عهدان و هواخواهان خود را از قبایل مختلف فرا می خواند، سی هزار مرد زره پوش او را اجابت می كردند. اما متأسفانه دقیقاً زمانی كه هانی را برای كشته شدن به بازار شهر می بردند و او بیش از هر زمانی به حضور و شهامت آنان نیاز داشت، چیزی جز بی وفایی و بی مهری از آنان شدید و با این كه صدای یاری طلبیدن او را می شندیند، برای یاری او اقدامی صورت ندادند.
در این گیرودار بود كه هانی ناگهان طی حركت چالاكی، دست خود را از بند سربازان رهایی داد و در حالتی تهاجمی گفت: آیا نیزه، كارد، سنگ و یا استخوانی به دست من نمی رسد تا با آنان بتوانم به ستیز و رویارویی بپردازم. سربازان ابن زیاد، با دیدن این وضعیت بلافاصله او را محاصره كردند و بازداشت نمودند و این بار به سختی دست و بازوی او را بستند و به او گفتند: ای هانی دیگر! آرام بگیر و حركت نكن.
هانی در جواب آنان گفت: چه گمان كرده اید؟! بدانید كه من بر عطای جان خود به شما سخاوتی ندارم و در كشتن خودم، شما را یاری نمی كنم.
سرانجام لحظه شهادت هانی در بازار شهر فرا رسید. در این هنگام «رشید تركی» یكی از غلامان عبیدالله، با وارد كردن ضربه ای به هانی، او را به سختی مجروح نمود، اما ضربه اش كاری نبود و هنوز هانی در وجودش رمقی احساس می كرد و با همان رقم باقی مانده گفت:
بازگشت همه به سوی خداست، پروردگارا! مرا به سوی رحمت و خوشنودی خودت، رهسپار ساز.
و در این زمان بود كه آن غلام، بار دیگر ضربه به هانی وارد كرد و در پی آن روح هانی به سوی بهشت پر كشید
پس از شهادت حضرت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه، عبیدالله ملعون دستور داد تا پیكر مطهر این دو بزرگوار را در كوچه و بازار بگردانند و در نهایت در محله گوسفندفروشان به دار آویزند.
همچنین سر مطهر آنان را برای عرض ارادت خود به یزید بن معاویه، به نزد او روانه كرد و زمانی كه یزید آن سرها را به همراه نامه عبیدالله مشاهده كرد، بسیار خوشنود شد و دستور داد كه سر مسلم و هانی را بر بالای دروازه های دمشق بیاویزند و پس از آن طی نامه ای در پاسخ عبیدالله، این اقدام او را ستاسش كرد و به او دستور داد كه به واسطه هر اقدامی كه شده از بروز قیام امام حسین(علیه السلام) جلوگیری نماید

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

سه شنبه 8/9/1390 - 13:32 - 0 تشکر 394162

عقبه بن سمعانعقبه غلام رباب، همسر امام حسین علیه السلام ، بود وخدمتکاری و رکابداری اسب‏هایش را بر عهده داشت. چون حسین علیه السلام به شهادت‏رسید، بر اسبی نشست و گریخت. کوفیان او را گرفتند. پس از آن که مدعی شد غلام‏رباب، دختر امرؤ القیس کلبی، همسر امام حسین علیه السلام ، است رهایش کردند. وی به نقل‏رویدادها همان طور که اتفاق افتاده بود پرداخت و اخبار کربلا از او گرفته شده است به نقل از مفید وسید این طاووس))بر عقبه وارد شده است، بر این باورند که او نیز در زمره‏شهیدان کربلاست. از جمله این عالمان سید ابوالقاسم خویی، در معجم رجال الحدیث‏است. آن‏جا که می‏گوید: از یاران حسین علیه السلام ... در حضور آن حضرت به شهادت رسید وسلام بر او در زیارت رجبیه آمده است و به گفته برخی مورخان عامه، وی از معرکه‏گریخت و نجات یافت به روایتی دیگر نامه دار امام حسین بده ونامه ای کوفیان در نزد وی محفوظ بود روز عاشورا از امام اذان خواست که به میدان رود امام به او اجازه نداد وفرمود میدان را ترک کند تا نامه ها کوفیان را نزد خود نگه دارد واخبار ایشان را به دیگران برساند او با همه علاقه ای که به امام داشت کربلا را ترک کرد.
و نکته زیبا و شگفت انگیز اینکه در زیارت رجبیه بخش زیارت شهداء می خوانیم السلام علی عقبه بن سمعان .
ترجمه: و همچنین سلام بر عقبه بن سمعان

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

سه شنبه 8/9/1390 - 22:13 - 0 تشکر 394370

آخرین سرباز امام حسین علیه السلامدهم رجب سال 60 قمری است. خانه امام حسین (ع) دو باره نور باران می شود و از پنجره کوچک آن، آسمان مدینه روشن می گردد. برای حسین (ع) دسته گلی زیبا فرو فرستاده بودند. اشک شوق و برق شادی او بر صورت نوزاد می نشیند و گلبرگ رخش را با شبنم صبحگاهی، با طراوت تر می سازد. خدا به حسین (ع) پسری دیگر عطا فرمود که نیازمند و غنی بر نامش دخیل بسته اند و قنداقه زیبایش را قبله نیازهای خود ساخته اند. نامش را علی نهاد. مانند دو پسر دیگرش و عشقی بیکرانه از محبت پدر و مولای خویش علی (ع) را به تصویر کشید. نامش را علی نهاد و فرمود که اگر خدا هزار پسر به او دهد، همه را علی نام خواهد نهاد. آری، او هم علی بود که شکوه و نامت، بلندتر از آسمان بود و زیباتر از صبح و روشن تر از باران. عبدالله رضیع (شیرخوراه) یا علی اصغر، فرزند سیدالشهداء، امام حسین (ع)، مادرش نیز، رباب، دختر امرء القیس بن‌ عَدِیّ.
آغوش مهربان پدر تو را در خود جای می دهد و چشمان او بر تو می گرید. تو مولود کربلایی. تو شش ماهه عاشورایی. تو آمده بودی که فقط در قافله عشاق بمانی. تو آمده بودی که همسفر کربلا شوی. تو آمده بودی که حج را ناتمام بنهی. میلاد تو شادی را غریبانه کنار می زند و اشک را در چشمان همه جاری می سازد. آخر، تو از زندگی، فقط تشنگی و عطش و شهادت را دریافتی. تو آمده بودی که به شهادت آبرو دهی. تو کوچکترین قربانی هستی؛ اما با همه کوچکی، حماسه ات بی هماورد بود و نام تو در ردیف اول عشقبازان عاشورا حک شد. سلام بر نام بلندت که زمزمه مستان است، ای علی اصغر (ع).


على اصغر«ع»

بأی ذنب قتلت ؟؟!!


یكى از فرزندان امام حسین«ع» كه شیر خوار بود و از تشنگى، روز عاشورا بى تــــــــــاب شـــــده بود. امام ،خطاب به دشمن فرمود:از یاران و فرزندانم،كسى جز این كودك نمانده است.نمى ‏بینید كه چگونه از تشنگى بى تاب است؟ در«نفس المهموم» آمده است كه فرمود:«ان لم ترحمونى فارحموا هذا الطفل» « اگر به من رحم نمی کنید , به این طفل رحم کنید» . امام در حال گفتگو بود كه تیرى از كمان حرمله آمد و گوش تا گوش حلقوم على اصغر را درید. امام حسین«ع» خون گلوى او را گرفت و به آسمان پاشید. در كتابهاى مقتل،هم از«على اصغر»یاد شده،هم از طفل رضیع(كودك شیرخوار – عبد الله الرضیع) و در اینكه دو كودك بوده یا هر دو یكى است،اختلاف است.

علی اصغر به خاطر بچگی عملاً نقشی در قیام نداشتند, اما از نظر روحی و روانی و عاطفی نقش به سزایی داشتند. با شهادتش مردمی که هنوز یک جو از شرافت و بزرگواری در نهادشان بود, فهمیدند که دشمن بسیار قسی القلب , بی عاطفه و بی رحم است که حتی به طفل شیرخواره رحم نکرده است .

در زیارت ناحیه مقدسه،درباره این كودك شهید،آمده است:«السلام على عبد الله بن الحسین،الطفل الرضیع،المرمى الصریع،المتشحط دما،المصعد دمه فى السماء،المذبوح بالسهم فى حجر ابیه،لعن الله رامیه حرملة بن كاهل الأسدى وذویه».(2) و در یكى از زیارتنامه‏هاى عاشورا آمده است:«و على ولدك على الأصغر الذى فجعت به»از این كودك،با عنوانهاى شیرخواره،شش ماهه،باب الحوایج،طفل رضیع و ... یاد مى‏شود و قنداقه و گهواره از مفاهیمى است كه در ارتباط با او آورده مى‏شود.

طفل شش ماهه تبسم نكند،پس چه كند

آنكه بر مرگ زند خنده،على اصغر توست‏


«على اصغر،یعنى درخشانترین چهره كربلا،بزرگترین سند مظلومیت و معتبرترین زاویه شهادت ...چشم تاریخ،هیچ وزنه‏اى را در تاریخ شهادت،به چنین سنگینى ندیده است.»على اصغر را«باب الحوائج»مى‏دانند،گر چه طفل رضیع و كودك كوچك است، اما مقامش نزد خدا والاست.

در گلخانه شهادت را

مى‏گشاید كلید كوچك ما
بزرگ انسانهاى خود ساخته و پاك به دیگران هم، پاكى و ایمان مى‏آموزد. صداقت و فداكارى ایثارگران در راه خدا الهام بخش تعهد و فداكارى است. حماسه‏هاى جهاد و شهادت مردان بزرگ اسلام، مجاهد ساز و شهید پرور است. عظمت انسانى چهره‏هاى پرفروغ تاریخ خونبار ما اسوه همه كسانى است كه در زندگى به هدفهایى والاتر از خوردن و خوابیدن اعتقاد دارند و ارزشهاى متعالى را مى‏جویند. انسانهاى نمونه از نظر ایمان، اخلاق، شهامت، جوانمردى و استقامت، همیشه زینت تاریخ بوده و هستند.

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

جمعه 11/9/1390 - 5:37 - 0 تشکر 395347

بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیك یا ابا عبدالله الحسین
السلام علیك یا ابا عبدالله صالح المهدی
سلام
 ایام حزن و عزای حسینی را تسلیت عرض می كنم.
از شما دعوت می كنم به  "تاپیك ٤٠ نفر عاشق بیایند"  تشریف بیاورید.


اللهم عجل لولیك الفرج

 

الهی به حق فاطمه ،عجل لفرج مولانا صاحب الزمان

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.