با توجه به حجم بالای تاپیکهای گذشته و تقریبا بایگانی شده، فصل جدیدی از مشاعره را می گشائیم.
کل آیتم ها 2443
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنویگوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
[ هر کسی از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من ]
شب بود و غم بود و شمع بود منشب رفت و شمع مرد و غم موند و من
نه خدا توانمش خواند، نه بشر توانمش گفتمتحیرم چه نامم شه ملک لافتی را
آسمان چون جمع مشتاقان پریشانی کنددر شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرورپدر را بازپرس آخر ، کجـا شـد مـهـر فــــرزندی
یارم چو قدح به دست گیردبازار بتان شکست گیرد
دست من و دامان تو، جانم فدای جان توباشد«رها» خواهان تو،ای درد و درمان بیا
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرابی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیستگر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست
تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیارتاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو