• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 10639)
يکشنبه 15/8/1390 - 20:10 -0 تشکر 384188
این رها کن عشق های صورتی

 

 

 

 

این رها  کن عشق های صورتی* نیست بر صورت نه بر روی ستی

آن چه معشوق است صورت نیست آن* خواه عشق این جهان خواه آن جهان

آن چه بر صورت تو عاشق گشته ای* چون برون شد جان چرایش هشته ای

صورتش برجاست این سیری ز چیست*عاشقا وا جو که معشوق تو کیست

آن چه محسوس است اگر معشوقه است *عاشق استی هر که او را حس هست

چون وفا آن عشق افزون می کند* کی وفا صورت دگرگون می کند

پرتو خورشید بر دیوار تافت*تابش عاریتی دیوار یافت

بر کلوخی دل چه بندی ای سلیم *وا طلب اصلی که تابد او مقیم

ما در این انبار گندم می کنیم* گندم جمع آمده گم می کنیم

 

می نیندیشیم آخر ما به هوش* کین خلل در گندم است از مکر موش

موش تا انبار ما حفره زده ست* وز فنش انبار ما ویران شده ست

گر نه موشی دزد  در انبار ماست* گندم اعمال چل ساله کجاست

 

اول ای جان دفع شر موش کن* وانگهبان در جمع گندم جوش کن

بشنو از اخبار آن صدرالصدور* لا صلاه تم الا بالحضور

 

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دوران خوش آن بود که با دوست به سر شد ***باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود  

 

 

 

 

 

 

دوشنبه 16/8/1390 - 22:3 - 0 تشکر 384611

کاش میشد لحظه ای پرواز کرد
حرفهای تازه را آغاز کرد
کاش میشد خالی از تشویش بود
برگ سبزی تحفه درویش بود
کاش تا دل میگرفت و میشکست
عشق می آمد کنارش مینشست
کاش با هر دل دلی پیوند داشت
هر نگاهی یک سبد لبخند داشت
کاشکی لبخندها پایان نداشت
سفره ها تشویش آب و نان نداشت
کاش میشد ناز را دزدید و برد
بوسه را با غنچه هایش چید و برد
کاش دیواری میان ما نبود
بلکه میشد آنطرفتر را سرود
کاش من هم یک قناری میشدم
در تب آواز جاری میشدم
بال در بال کبوتر میزدم
آنطرفترها کمی سر میزدم
با پرستوها غزل خوان میشدم
پشت هر آواز پنهان میشدم
کاش همرنگ تبسم میشدم
در میان خنده ها گم میشدم
آی مردم من غریبستانی ام
امتداد لحظه ای بارانی ام
شهر من آنسوتر از پروازهاست
در حریم آبی افسانه هاست
شهر من بوی تغزل میدهد
هر که می اید به او گل میدهد
دشتهای سبز وسعتهای ناب
نسترن نسرین شقایق آفتاب
باز این اطراف حالم را گرفت
لحظه پرواز بالم را گرفت
میروم آنسو ترا پیدا کنم
در دل آیینه جایی وا کنم

دکتر سید محمود انوشه

سه شنبه 17/8/1390 - 23:17 - 0 تشکر 384992

سلام

شعر دکتر سید محمود انوشه واقعاً زیباست

پنج شنبه 19/8/1390 - 10:43 - 0 تشکر 385788

یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور

کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن

وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور

گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن

چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور

دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت

دایما یک سان نباشد حال دوران غم مخور

هان مشو نومید چون واقف نهای از سر غیب

باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور

ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند

چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم

سرزنش​ها گر کند خار مغیلان غم مخور

گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید

هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور

حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب

جمله میداند خدای حال گردان غم مخور

حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار

                                       تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور

 

 

دوران خوش آن بود که با دوست به سر شد ***باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود  

 

 

 

 

 

 

پنج شنبه 19/8/1390 - 11:37 - 0 تشکر 385819

با خط نستعلیق زیباتره

پنج شنبه 19/8/1390 - 11:45 - 0 تشکر 385828

سلام
آذرخانوم ممنون که علاوه بر انتخاب شعرهای زیبا، از فونت و رنگ دلنشین هم استفاده می کنین، مبحث زیبایی شد این مبحث.
یا علی

شنبه 21/8/1390 - 14:51 - 0 تشکر 386885

وقتی دل سودایی می رفت به بستان‌ها

                            بی خویشتنم کردی، بوی گل و ریحان‌ها

گه نعره زدی بلبل، گه جامه دریدی گل

تا یاد تو افتادم، از یاد برفت آن‌ها

ای مهر تو در دل‌ها، وی مهر تو بر لب‌ها

وی شور تو در سرها، وی سر تو در جان‌ها

تا عهد تو دربستم، عهد همه بشکستم

بعد از تو روا باشد، نقض همه پیمان‌ها

تا خار غم عشقت آویخته در دامن

کوته نظری باشد، رفتن به گلستان‌ها

آن را که چنین دردی از پای دراندازد

باید که فروشوید دست از همه درمان‌ها

گر در طلبش رنجی، ما را برسد شاید

چون عشق حرم باشد، سهلست بیابان‌ها

هر تیر که در کیشست، گر بر دل ریش آید

ما نیز یکی باشیم از جمله قربان‌ها

هر کو نظری دارد، با یار کمان ابرو

باید که سپر باشد، پیش همه پیکان‌ها

گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش

می گویم و بعد از من گویند به دوران‌ها

 

 

دوران خوش آن بود که با دوست به سر شد ***باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود  

 

 

 

 

 

 

شنبه 21/8/1390 - 14:53 - 0 تشکر 386887

باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش

بر جفای خار هجران صبر بلبل بــایدش

ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منـال

مرغ زیرک چون بدام افتد تحمل بایـدش

باچنین زلف ورخی بـادش نظربازی حـرام

هر که روی یاسمین وجعد سنبل بایدش

رند عالم سوز را بامصلحت بینی چکار

کارملک است آنکه تدبیر و تأمل بایدش

تکیه برتقوا ودانش درطریقت کافریست

راهرو گرصد هنــر دارد توکل بایــدش

نــازها زان نرگس مستانه می باید کشید

ایندل شوریده گران زلف وکاکل بایدش

ســاقیا در گردش ســاغر تعــلل تا بچند

دور چون به عاشقان افتد تسلسل بایدش

حافظ

 

 

دوران خوش آن بود که با دوست به سر شد ***باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود  

 

 

 

 

 

 

شنبه 21/8/1390 - 23:52 - 0 تشکر 387107

سلام
این تایپیک واقعا به من روحیه می ده، شعرهای ناب، خط نستعلیق، وای که چه می چسبه.
یا علی

سه شنبه 24/8/1390 - 10:15 - 0 تشکر 387983

دشت هایی چه فراخ***كوه هایی چه بلند

در گلستانه چه بوی علفی می آمد؟***من دراین آبادی پی چیزی می گشتم

پی خوابی شاید***پی نوری ، ریگی ، لبخندی***پشت تبریزی ها

غفلت پاكی بود كه صدایم می زد***پای نی زاری ماندم باد می آمد گوش دادم

چه كسی با من حرف می زد ؟

سوسماری لغزید***راه افتادم

یونجه زاری سر راه***بعد جالیز خیار ‚ بوته های گل رنگ

و فراموشی خاك***لب آبی

گیوه ها را كندم و نشستم پاها در آب***من چه سبزم امروز

و چه اندازه تنم هوشیار است***نكند اندوهی ‚ سر رسد از پس كوه

چه كسی پشت درختان است ؟***هیچ می چرد گاوی در كرد

ظهر تابستان است***سایه ها می دانند كه چه تابستانی است

سایه هایی بی لك ***گوشه ای روشن و پاك

كودكان احساس! جای بازی اینجاست***زندگی خالی نیست

مهربانی هست سیب هست ایمان هست***آری تا شقایق هست زندگی باید كرد

در دل من چیزی است مثل یك بیشه نور مثل خواب دم صبح

و چنان بی تابم كه دلم می خواهد

بدوم تا ته دشت بروم تا سر كوه **دورها آوایی است كه مرا می خواند

***شاید آن روز كه سهراب نوشت :

تا شقایق هست زندگی باید كرد خبری از دل پر درد گل یاس نداشت

باید اینجور نوشت ، هر گلی هم باشی چه شقایق چه گل پیچك و یاس

زندگی اجباریست***

 

 

دوران خوش آن بود که با دوست به سر شد ***باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود  

 

 

 

 

 

 

سه شنبه 24/8/1390 - 10:18 - 0 تشکر 387984

رفته بودم سر حوض

تا ببینم شاید، عكس تنهایی خود را در آب،

آب در حوض نبود.

ماهیان می‌گفتند:

هیچ تقصیر درختان نیست.

ظهر دم‌ كرده‌ تابستان بود،

پسر روشن آب، لب پاشویه نشست

و عقاب خورشید، آمد او را به هوا برد كه برد

به ‌درك راه نبردیم به اكسیژن آب.

برق از پولك ما رفت كه رفت.

ولی آن نور درشت،

عكس آن میخك قرمز در آب

كه اگر باد می آمد دل او، پشت چین‌های تغافل می ‌زد،

چشم ما بود.

روزنی بود به اقرار بهشت.

تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی، همت كن

و بگو ماهی‌ها حوضشان بی‌آب است.

باد می رفت به سر وقت چنار.

من به سر وقت خدا می رفتم ».

سهراب سپهری

 

 

دوران خوش آن بود که با دوست به سر شد ***باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود  

 

 

 

 

 

 

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.