سلام
راحت سر جاش نشسته بود وهمینطور که داشت میخورد با خودش فکر می کرد...
دیگه نباید بزارم به من زور بگن..فعلا دور دست من افتاده وباید حد اکثر استفاده رو ببرم.نباید بزارم دوباره اونا حاکم بشند.یه عمری جون کندم تا اونا راحت باشند..کتکهاشون رو تحملکردم..فحشهاشونو تحمل کردم و دم نزدم..چقدر بد دهن بودند ..هی به من می گفتند :حیوون ..خر عوضی و....
تازه با اونهمه زحمتی هم که می کشیدم..غذای درست وحسابی هم بهم نمی دادند اگه اعتراضی هم می کردم می گفتند :..وظیفته..تو بدنیا اومدی به ما خدمت کنی...عرعر اضافه هم نکن
حالا دیگه راحت شدم...آخیش این آدم سواری چه کیفی داره....کلی کار دیپلماسی کردم..از روش گفتمان بدون عرعر استفاده کردم تا تونستم این آدمو راضی کنم مدتی جامونو عوض کنیم..
ولی کورخونده ...دیگه می به حال سابقم برنمی گردم..اما قول میدم مثل اون رفتار نکنم ..نه شلاق میزنم..نه فحش میدم...غذاشم از بهترین رستورن سفارش میدم براش بیارن..آخه من خرم..آدم نیستم که از این کارا بکنم....
منبع:برزخ