دوستان لحظاتی لبخند تقدیم به لبان شما:


سلطان اضداد میره مکه وقتی داره میره با خودش آرپیجی میبره...

بهش میگن چیه داری میری مکه با خودت آرپیجی میبری؟

میگه : با با این سنگا که شما میزنین شیطون نمیمیره که :)) :)) :)) :))

دوستان لحظاتی لبخند تقدیم به لبان شما:

از مهمترین مزیت های زندگی در کنار خانواده چیست؟
اینو بچه های دانشجو خارج از شهرشون بهتر درک میکنن

از مهمترین مزیت های زندگی در کنار خانواده نسبت به زندگی مجردی تقسیم پشه ها بین اعضای خانواده می باشد !!! :)) :)) :))

آدم به شش دلیل شانس آورده! چون حوا نمی تونسته بهش بگه:
1.من ادمت كردم
2.برو از شوهر مردم یاد بگیر
3.دیشب كجا بودی
4.پولاتو دادی مامانت
5.مامانم اینا
6.چرا به اون خانمه  نگاه كردی؟

اینم اضافه کنین:
من قبل از تو صد تا خواستگار داشتم!!!!

دو تا پیرمرد با هم قدم می زدن و 20 قدم جلوتر همسرهاشون کنار هم به آرومی در حال قدم زدن بودن.
پیرمرد اول: «من و زنم دیروز به یه رستوران رفتیم که هم خیلی شیک و تر تمیز و با کلاس بود، هم کیفیت غذاش خیلی خوب بود و هم قیمت غذاش مناسب بود.»
پیرمرد دوم: «اِ... چه جالب. پس لازم شد ما هم یه شب بریم اونجا... اسم رستوران چی بود؟»
پیرمرد اول کلی فکر کرد و به خودش فشار آورد، اما چیزی یادش نیومد. بعد پرسید: «ببین، یه حشره ای هست، پرهای بزرگ و خوشگلی داره، خشکش می کنن تو خونه به عنوان تابلو نگه می دارن، اسمش چیه؟»
پیرمرد دوم: «پروانه؟»
پیرمرد اول: «آره!» بعد با فریاد رو به پیرزنها: «پروانه! پروانه! اون رستورانی که دیروز رفتیم اسمش چی بود؟!!!»

سللام
خیلی زیبا بود
دستتون درد نکنه

در قرون وسطا کشیشان بھشت را به مردم می فروختند و مردم نادان ھم با
پرداخت
ھر مقدار پولی قسمتی از بھشت را از آن خود می کردند. فرد دانایی که از این
نادانی مردم رنج می برد دست به ھر عملی زد نتوانست مردم را از انجام این
کار احمقانه باز دارد تا این که فکری به سرش زد... به کلیسا رفت و به کشیش
مسئول فروش بھشت گفت: قیمت جھنم چقدره؟ کشیش تعجب کرد و گفت:
جھنم؟! مرد
دانا گفت: بله جھنم. کشیش بدون ھیچ فکری گفت: ٣ سکه. مرد سراسیمه مبلغ
را
پرداخت کرد و گفت: لطفا سند جھنم را ھم بدھید. کشیش روی کاغذ پاره ای
:نوشت
سند جھنم مرد با خوشحالی آن را گرفت و از کلیسا خارج شد. به میدان شھر
رفت
و فریاد زد: من تمام جھنم رو خریدم این ھم سند آن است. دیگر لازم نیست
بھشت
!را بخرید چون من ھیچ کس را داخل جھنم راه نمی دھم

فضولی از اونجایی شروع شد که خدا دو تا فرشته رو مامور کرد که اعمال انسان رو یادداشت کنن!!!!

اینایی که همیشه کلید دارن اما زنگ میزنن آسایش آدمو بهم میزنن همون مردم آزارهایی هستن که هر سری میرن حموم، میگن.... حوله!!!!!

این همه سال واسه بدن زحمت بکش، صبحا زود از خواب پاشی، هر روز ورزش کنی، لب به سیگار نزنی، غذای چرب و شیرینی و نوشایه و سرخ کردنی نخوری، تموم قوانین پزشکی رو تموم و کمال رعایت کنی... بعدش یکی بیاد با موتور بزنه بهت ناقصت کنه!

اگر می خواهی کسی فراموشت نکنه.......... ازش پول قرض بگیر!

عمه ی توماس ادیسون مجددا در بیانیه ای به مردم شریف ایران اعلام کرد: توماس فقط برق را اختراع کرده است لطفا به خاطر قبضش ما را مورد عنایت قرار ندهید!

دیکتاتور کیست؟ دیکتاتور اون بچه ی دو ساله ست که بیست نفر مجبورند به خاطر اون کارتون نگاه کنند.

روزی بیل گیتس به رستورانی میره و بعد از تموم شدن غذاش 2 دلار به گارسون پاداش میده. گارسون تعجب میکنه و میگه جناب گیتس، پسر شما دیروز به همین رستوران اومد و 100 دلار به من پاداش داد، شما فقط 2 دلار پاداش دادین! بیل گیتس: بابای اون پسره یک بیلیونره ولی بابای من یه کشاورزه!

"میازار موری که دانه کش است" این شعر نشون میده که ما ایرانی ها از قدیم ندیم یه جورایی آزار داشتیم.

فقط یک زن ایرانی میتونه روزی چند ساعت برنامه آشپزی نگاه کنه و چند تا دفتر هم پر کرده باشه و آخرش همون کوکوسبزی رو بزاره جلوی شوهرش!

کافیه یه روز اتفاقی یه جوراب سوراخ بپوشین... اگه شده اتوبان رو موکت کنن یه جوری میشه که تو مجبور شی کفشتو دربیاری!!!

گوگل: من صاحب همه چی ام.
ویکی پدیا: من همه چی رو می دونم.
فیسبوک: من همه رو میشناسم.
اینترنت: من نباشم شماها هیچین.
برق: حرف اضافی نزنید!

در ادامه ی مطلب خانوم مطلبی

بچه از باباش می پرسه: بابا! تو بهشت زنها از شوهراشون جدا زندگی می کنند یا با هم هستن؟
باباهه می گه: بچه جون! اگه زنها با شوهراشون یک جا باشن که اونجا دیگه بهشت نمی شه!
---------------------------------------------------------«««««»»»»---------------------------------------------------------
یارو می رسه به دوستش می گه: حیف نون چی شده؟ خیلی به نظر ناراحتی؟
حیف نون می گه: آخه این هفته بدترین هفته برام بود، شنبه طلبکاره اومد در خونمون، یکشنبه ماشینم رو دزدیدند، دوشنبه خونه مون آتیش گرفت، سه شنبه سکته ناقص کردم، چهارشنبه بابام فوت کرد، پنج شنبه زنم گم شد و از همه بدتر جمعه… زنم پیدا شد!
---------------------------------------------------------«««««»»»»--------------------------------------------------------

دیروز رفتم مغازه یه بسته هوا بخرم کارخونه ی نامرد چند تیکه چیپس هم انداخته بود توش