• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن خانواده > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
خانواده (بازدید: 1428)
يکشنبه 24/7/1390 - 11:6 -0 تشکر 375391
منو بیشتر دوست داری یا؟؟؟


پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم...ما همدیگرو

 

به حد مرگ دوست داشتیم

سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود...اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به

وضوح حس می کردیم...

می دونستیم بچه دار نمی شیم...ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از

ماست...اولاش نمی خواستیم بدونیم...با خودمون می گفتیم...عشقمون واسه یه

زندگی رویایی کافیه...بچه می خوایم چی کار؟...در واقع خودمونو گول می زدیم...

هم من هم اون...هر دومون عاشق بچه بودیم...

تا اینکه یه روز

علی نشست رو به رومو

گفت...اگه مشکل از من باشه ...تو چی کار می کنی؟...فکر نکردم تا شک کنه که

دوسش ندارم...خیلی سریع بهش گفتم...من حاضرم به خاطر

تو رو همه چی خط سیاه بکشم...علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس

راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد...

گفتم:تو چی؟گفت:من؟

گفتم:آره...اگه مشکل از من باشه...تو چی کار می کنی؟

برگشت...زل زد به چشام...گفت:تو به عشق من شک داری؟...فرصت جواب ندادو

گفت:من وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم...

با لبخندی که رو صورتم نمایان شد خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون

هنوزم منو دوس داره...

گفتم:پس فردا می ریم آزمایشگاه...

گفت:موافقم...فردا می ریم...

و رفتیم...نمی دونم چرا اما دلم مث سیر و سرکه می جوشید...اگه واقعا عیب از من

بود چی؟...سر

خودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت

فکر کردن به این حرفارو به خودم ندم...

طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه...هم من هم اون...هر دو آزمایش دادیم...بهمون

گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره...

یه هفته واسمون قد صد سال طول کشید...اضطرابو می شد خیلی اسون تو چهره

هردومون دید...با

این حال به همدیگه اطمینان می دادیم

که جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیس...

بالاخره اون روز رسید...علی مث همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب ازمایشو

می گرفتم...دستام مث بید می لرزید...داخل ازمایشگاه شدم...

علی که اومد خسته بود...اما کنجکاو...ازم پرسید جوابو گرفتی؟

که منم زدم زیر گریه...فهمید که مشکل از منه...اما نمی دونم که تغییر چهره اش از

ناراحتی بود...یا از

خوشحالی...روزا می گذشتن و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر می

شد...تا اینکه یه روز که دیگه صبرم از این رفتاراش طاق شده بود...بهش

گفتم:علی...تو

چته؟چرا این جوری می کنی...؟

اونم عقده شو خالی کرد گفت:من بچه دوس دارم مهناز...مگه گناهم چیه؟...من

نمی تونم یه عمر بی بچه تو یه خونه سر کنم...

دهنم خشک شده بود...چشام پراشک...گفتم اما تو خودت گفتی همه جوره منو

دوس داری...گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی...پس چی شد؟

گفت:آره گفتم...اما اشتباه کردم...الان می بینم نمی تونم...نمی کشم...

نخواستم بحثو ادامه بدم...پی یه جای خلوت می گشتم تا یه دل سیر گریه کنم...و

اتاقو انتخاب کردم...

من و علی دیگه با هم حرفی نزدیم...تا اینکه علی احضاریه اورد برام و گفت می خوام

طلاقت بدم...یا زن بگیرم...نمی تونم خرج دو نفرو با هم بدم...بنابراین از فردا تو واسه

خودت...منم واسه خودم...

دلم شکست...نمی تونستم باور کنم کسی که یه عمر به حرفای قشنگش دل خوش

کرده بودم...حالا به همه چی پا زده...

دیگه طاقت نیاوردم لباسامو پوشیدمو ساکمم بستم...برگه جواب ازمایش هنوز توی

جیب مانتوام بود...

درش اوردم یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم...احضاریه

رو برداشتم و از خونه زدم بیرون...

توی نامه نوشت بودم:

علی جان...سلام...

امیدوارم پای حرفت واساده باشی و منو طلاق بدی...چون اگه این کارو نکنی خودم

ازت جدا می شم...

می دونی که می تونم...دادگاه این حقو به من می ده که از مردی که بچه دار نمی

شه جدا شم...وقتی جواب ازمایشارو گرفتم و دیدم که عیب از توئه...باور کن اون قدر

برام بی اهمیت بود که حاضر

بودم برگه رو همون جاپاره کنم...

اما نمی دونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من ثابت شه...

برای خودم متاسفم...این که یه عمر مو...بهترین لحظات عمرمو پای چه ادمی هر

دادم...یه ادم دورنگ...یه ادم دروغگو...

توی دادگاه منتظرتم...امضا...مهناز
 
 
 
 

خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
پنج شنبه 28/7/1390 - 8:58 - 0 تشکر 377355

vahidmiladi گفته است :
[quote=vahidmiladi;415987;377333]سلام

البته خانمهای عزیز دقت کنن اگه خواستن حُقه مهناز خانوم رو بزنن باید 5 سال از ازدواجشون گذشته باشه چون قانونا اگر مرد بچه دار نشه زن مینونه بعد از 5 سال تقاضای صدور طلاق بده یعنی دادگاه بعد از 5 سال به زن همچین حقی رو میده

خب پس اسم اثبات عشق چون از طرف خانم ها بوده اسم حقه گرفت؟؟؟؟!!!!

اگه بخوان امتحان كنن نیازی به 5سال نیست وحقه روز اول بهش میگن واین همه بهش سخت نمیگیرن این مهناز خانم هم میخواست به خودش ثابت كنه چون باور نمیكرد به 5سال و50سال نیست

به قلب وروح واحساس مربوط میشه جناب میلادی

زندگي سفري است که به ما مي آموزد

             "دادن وگرفتن يکي ست"

                             وهدف از وجود ما عشق ورزيدن،بخشش وشوق گشودن دست ياري 

                                         به سوي ديگري ست 

یادمن باشد که : اندک است تنهایی من در مقایسه با تنهایی خورشید .

پنج شنبه 28/7/1390 - 10:1 - 0 تشکر 377377

mehraneh64 گفته است :

خب پس اسم اثبات عشق چون از طرف خانم ها بوده اسم حقه گرفت؟؟؟؟!!!!

اگه بخوان امتحان كنن نیازی به 5سال نیست وحقه روز اول بهش میگن واین همه بهش سخت نمیگیرن این مهناز خانم هم میخواست به خودش ثابت كنه چون باور نمیكرد به 5سال و50سال نیست

به قلب وروح واحساس مربوط میشه جناب میلادی

vahidmiladi گفته است :
[quote=mehraneh64;679351;377355]

[quote=vahidmiladi;415987;377333]سلام

البته خانمهای عزیز دقت کنن اگه خواستن حُقه مهناز خانوم رو بزنن باید 5 سال از ازدواجشون گذشته باشه چون قانونا اگر مرد بچه دار نشه زن مینونه بعد از 5 سال تقاضای صدور طلاق بده یعنی دادگاه بعد از 5 سال به زن همچین حقی رو میده

 مهرانه جون سلام

واقعا خیلی سخته زندگی کردن با یه همچین پسر وقیحی

درسته بچه ارزش جدایی رو نداره.اما مشکل اینجا بچه نیست

زندگی با همچین ادم دورویی واقعا طاقت فرساست

اون ادم به ظاهر بچه دوست و عاشق همسرش خیلی خیانت بزرگی کرد 

 

 

دوران خوش آن بود که با دوست به سر شد ***باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود  

 

 

 

 

 

 

شنبه 30/7/1390 - 23:13 - 0 تشکر 378767

meliaa گفته است :
[quote=meliaa;455559;375395]
اگر هر کدوم از ما جای مهناز یا علی باشیم واقعا چه تصمیمی میگیریم؟

عشق رو ارجح میدونیم یا داشتن یه فرزند ؟

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



سلام

اگر مهناز عاشق علی بود هیچ وقت با یه دروغ عشقش رو تو اون وضعیت نمیذاشت و زندگی مشترکشون رو با خطر مواجه نمیکرد

ما آدمها با حماقت هامون و یه سری تفکرات بچگانمون و یه سری انتظارات غیر واقع بینانمون تیشه به ریشه عشق و زندگی مشترکمون میزنیم و تو دلمون هم به زرنگی خودمون می بالیم که بیبن چه خوب دستشو رو کردم؟....من اینم....در صورتی ما حق نداریم آدمها رو تو شرایط بد بزاریم و ازشون امتحان بگیریم....چه معلوم که اگر ما خودمون تو اون شرایط قرار بگیریم از این بدتر رفتار خواهیم کرد

فقط یه کم....فقط یه کم واقع بینانه به آدمها نگاه کنیم و به اونها با دید یه سوپر بشر ننگریم و اینو بفهمیم که هر آدمی در کنار ضعف هاش یه کاستی هایی داره و هر آدمی ظرفیتی و توان محدودی داره خوش بین نباشیم که آدمها از امتحان های احمقانه ما سر بلند بیرون میان

عشقمون رو اونجوری که هست  نه اونجوری که آرزوی داریم باشه دوست داشته باشیم فعلا این عشق رو بچسبیم ....اگه حتی به اندازه خردلی هست عیب نداره بهش بچسبیم.... انتظار عشق بیکران رو به تدریج داشته باشیم اونوقت میبینم که عشق و زندگی مشترکمون پایدار میمونه و هر روز شیرین تر میشه

 

 

يه سري به خدا بزنيم

خيلي زود

بي بهانه...

يکشنبه 1/8/1390 - 0:18 - 0 تشکر 378798

نه به نظر من کار خوبی کرد ادم باید بشناسه کسی که داره باهاش زندگی می کنه بشناسه که آیا واقعا دوسش داره یا داره فقط براش نقش بازی می کنه

 

  به طواف كعبه رفتم ،به حرم رهم ندادند          كه برون درچه كردي، كه درون خانه‌آئي

 

                                    

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.