از من سؤال شد نظرم در مورد علوم پایه چیست؟ همین طور كه اشاره كردند، من چندین بار راجع به علوم پایه بحث كردهام. من علوم پایه را خیلى مهم میدانم. من یك وقتى گفتم علوم پایه در مقایسهى با علوم كاربردىاى كه ما داریم، مثل یك ذخیرهى بانكى است در مقابل پولى كه شما توى جیبتان میگذارید. شما براى خودتان یك مقدار ذخائر بانكى دارید كه پشتوانهى كار شما، مایهى امید شما، منشأ درآمدهاى شما آن است. البته یك مقدار هم پول توى جیبتان میگذارید و خرج میكنید. نمیخواهیم جسارت كنیم؛ واقع قضیه این است. این علوم كاربردىاى كه امروز وجود دارد، اینها همهاش همین پولهائى است كه ما داریم خرج میكنیم. یك ملت مجبور است مهندسى داشته باشد، شهرسازى داشته باشد، صنایع داشته باشد، پزشكى داشته باشد، سلامت و درمان داشته باشد؛ اینها پولهائى است كه روزانه داریم خرج میكنیم؛ اما مایه و ریشهى اصلى این علوم، علوم پایه است.
من امسال ماه رمضان هم راجع به علوم انسانى یك صحبتى با همین دانشجوها و جوانها كردم، قبلاً هم یك صحبتهائى داشتم، انشاءاللَّه بعداً هم ما یك جلسهاى مخصوص علوم انسانى با همین اصحاب فكر و فرهنگ و امثال شما جوانهاى خوب خواهیم داشت. علوم انسانى روح دانش است. حقیقتاً همهى دانشها، همهى تحركات برتر در یك جامعه، مثل یك كالبد است كه روح آن، علوم انسانى است. علوم انسانى جهت میدهد، مشخص میكند كه ما كدام طرف داریم میرویم، دانش ما دنبال چیست. وقتى علوم انسانى منحرف شد و بر پایههاى غلط و جهانبینىهاى غلط استوار شد، نتیجه این میشود كه همهى تحركات جامعه به سمت یك گرایش انحرافى پیش میرود.
امروز دانشى كه غرب دارد، شوخى نیست؛ چیز كوچكى نیست. دانش غرب یك پدیدهى بىنظیر تاریخى است؛ اما این دانش در طول سالهاى متمادى در راه استعمار به كار رفته، در راه بردهدارى و بردهگیرى به كار رفته، در راه ظلم به كار رفته، در راه بالاكشیدن ثروت ملتها به كار رفته؛ امروز هم كه مىبینید چه كار دارند میكنند. این بر اثر همان فكر غلط، نگاه غلط، بینش غلط و جهتگیرى غلط است كه این علم با این عظمت - كه خود علم یك چیز شریفى است، یك پدیدهى عزیز و كریمى است - در این جهتها به كار مىافتد. البته در مورد علوم انسانى نكات خوبى را یكى از دوستان اینجا بیان كردند.
من چند تا نكته را اینجا یادداشت كردهام كه به شما عرض بكنم. یك مسئله این است كه كشور نیاز دارد به دانشمندانى كه عاشق كشور و عاشق مردم و عاشق هویت خود و سرنوشت ملت خودشان باشند. بدون این احساس دلبستگى، كار پیش نمیرود. آن دانشمندى كه دانش برایش ابزارى است براى پول درآوردن و اینها، او نمیتواند خیلى به سرنوشت كشورش كمك كند. من به شما عرض بكنم؛ در طول زمان - البته همیشه همین جور بوده، اما امروز بیشتر است - دنیا یك مصاف بوده است، محل درگیرى بوده است، یك عرصهى معارضه و مبارزهى انسانها بوده است به خاطر طبیعت انسانها؛ هر كسى كه احساس قوّت كرد، پنجه مىاندازد در آن فرد ضعیف؛ ترحمى وجود ندارد. مگر اینكه مهار و زمام دین و اعتقاد دینى وجود داشته باشد.
سرداران صدر اسلام وارد كشورها كه میشدند، هرچند آن ملتهاى مغلوب نهایت سختگیرى را با آنها كرده بودند، اما وقتى وارد میشدند، با اخلاق وارد میشدند و رفتار دینمدارانه میكردند. حتّى تا زمان جنگهاى صلیبى - چند قرن بعد از آغاز اسلام - همین معنا وجود داشته. وقتى مسیحىها كه از اروپا آمده بودند، وارد بیتالمقدس میشدند، مسلمانها را قتلعام میكردند - میدانید جنگهاى صلیبى نزدیك دویست سال طول كشیده، هى رفت و برگشت داشته - وقتى مسلمانها غالب میشدند، بعكس؛ نسبت به آنها محبت میكردند. در صدر اسلام، در همین منطقهى شامات كه متعلق به امپراتورى روم شرقى بود، یك اقلیت یهودى وجود داشتند؛ وقتى مسلمانها آمدند، اینها قسم میخوردند - عین عبارت آنها در تاریخ ثبت شده - میگفتند به تورات قسم، شماها بهترین مردمانى هستید كه تا حالا اینجا بر ما حكومت كردهاید. واقع قضیه هم همین بود. این به خاطر مهار دین است.
دین كه نبود، یك ملت غالب، ملت مغلوب را میفشرد؛ دینش را، فرهنگش را، اخلاقش را، حیثیتش را، غرورش را نابود میكند، افتخاراتش را محو میكند. من نمیخواهم از بعضى از دولتهاى غالب اسم بیاورم. البته آمریكا و غرب و اینها ظلم و جنایت میكنند، اما مخصوص آنها نیست؛ بعضى از كشورهاى دیگر هم اینطور هستند؛ یك جاهائى غلبه پیدا كردند، آنقدر وحشیگرى كردند كه بعد از گذشت سالهاى متمادى، از خواندن آن وقایع و از شدت قساوتى كه اینها به خرج دادند، مو بر تن انسان راست مىایستد.
خب، یك ملت حالا میخواهد قدرت خودش را حفظ كند؛ مانع بشود از این كه به او هجوم بیاورند؛ چه هجوم ظاهرى و مادى و نظامى و امنیتى، چه هجوم نرمافزارى، هجوم اخلاقى، هجوم فرهنگى، تحقیر فرهنگى - كه در دهههاى اخیر در دنیا باب شده - باید چه كار كند؟ باید هم سیاستمدارش، هم دانشمندش از خود فداكارى نشان بدهند. مقصودم این نیست كه حالا شما كه نخبه هستید، جوانید، بروید خودتان را فدا كنید، هیچ چشمداشت مادى نداشته باشید؛ نه، ما این پرتوقعىها را هم نداریم. اما بدون دلبستگىهاى معنوى، یك مجموعهى نخبه - چه نخبهى سیاسى، چه نخبهى علمى - نمیتوانند كشورشان را حفظ كنند؛ نمیتوانند به او قدرت بدهند.
در بین سیاستمدارها هم همین جور است. اگر سیاستمدار به فكر خودش بود، به فكر راحتى خودش بود، به فكر جیب خودش بود، به فكر شهوترانى خودش بود، نخواست بپردازد به آن همّ و غم اساسى و اصلى كه به طور طبیعى آسایش خودش را تحت تأثیر قرار میدهد، این كشور شكست خواهد خورد؛ نشانهاش شكست سلسلههاى پادشاهىِ متمادىِ پشت سر هم است. صفویه یك دولت مقتدر بود؛ با اقتدار سر كار آمد، با ایمان سر كار آمد؛ بعد به خاطر همین ضعفها، به خاطر غلبهى همین خصوصیات، كارش به آنجا رسید كه میدانید. قاجاریه بدتر از آنها، پهلوى از همهشان بدتر.
ادامه دارد...!