• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
کتاب و کتابخوانی (بازدید: 1294)
شنبه 2/7/1390 - 1:19 -0 تشکر 369535
یادگاران/از سفربرگشتگان

بسم الله الرحمن الرحیم


یادگاران: کتاب از سفر برگشتگان

 

 

کتابی در دست دارم از مجموعه یادگاران، کتاب "از سفر برگشتگان"

مجموعه خاطراتی است راجع به اون دسته از رزمندگان دفاع مقدس که تا دم شهادت پیش رفته اما برگشته اند.

می تونه جالب باشه...

بعضی از خاطرات رو اینجا می نویسم.

راستی ناشر هم انتشارات روایت فتح بوده.(کتاب من چاپ اول1381)

در مقدمه نوشته شده:

«یادگاران» عنوان کتاب هایی است که بنا دارد تصویرهایی از سالهای جنگ را در قالب خاطره های بازنویسی شده، برای آنها که آن سالها را ندیده اند نشان بدهد. این مجموعه راهی است به سرزمینی نسبتا بکر میان تاریخ و ادبیات، میان واقعه ها و بازگفته ها. خواندنشان تنها یادآوری است، یادآوری این نکته که آن روزها بوده اند، آن مردها بوده اند و آن واقعه ها رخ داده اند؛ نه در سالها و جاهای دور، در همین نزدیکی.

 

اینها خاطرات جنگ است. خاطراتی که کم کم در خستگی ذهن ها رنگ می بازند. خاطراتی که بر جای مانده اند و ما چون باد بر آنها گذشته ایم. خاطرات مردانی که تا روی خط مرگ رفته اند؛ اما زمانش فرا نرسیده بود. خاطرات آنها که از سفر بازگشته اند و در گنگی و خاموشی امروز، خیره به آنچه گذشته است می نگرند و گاه از آنچه برایشان رفته است هیچ به یاد ندارند، جز صدای خونی که آرام بر زمین خشک می ریخت.

یک نیمه ی من شعور افلاطون است، یک نیمه ی دیگرم دل مجنون است،،،من بر لب تیغ راه رفتم یک عمر،این رنگ حنا نیست به پایم، خون است

 


شنبه 2/7/1390 - 1:26 - 0 تشکر 369537

جنگ شروع شده بود. گروه دکتر توی کوه های کن، اطراف تهران، تمرینمان می دادند؛ یک ماه. همه قبول شدیم. رفتیم جنگ.
روز اول، فرمانده دسته. روز سوم، نفر دوم. با فیلم های سینمایی فرق داشت. واقعا کشته می دادیم.روز چهارم:خودم.
.....
بی تجربگی دکترها بود؟نمی دانم. چهل ساله بودم. خیلی چیزها دیده بودم. تجربه زیاد داشتم. ولی این یکی با بقیه فرق داشت. نه مثل فیلم سینمایی بود نه مثل کوه های کن. نه مثل این چیزها که دارم می گویم. زنده از سردخانه کشیدنم بیرون.

ص1

یک نیمه ی من شعور افلاطون است، یک نیمه ی دیگرم دل مجنون است،،،من بر لب تیغ راه رفتم یک عمر،این رنگ حنا نیست به پایم، خون است

 


شنبه 2/7/1390 - 1:29 - 0 تشکر 369538

حتا یادم نمی آمد که زخمی شده باشم.
گفتم «بابایی؟محمد رحیمی؟باقری؟اصغری؟...»
ساکت بود. چیزی نمی گفت. گفتم: بچه ها چی شدند؟
گفت: خودت رو هم از لای کشته ها کشیدیم بیرون. پنج روز تو این دنیا نبودی.»
ص2

یک نیمه ی من شعور افلاطون است، یک نیمه ی دیگرم دل مجنون است،،،من بر لب تیغ راه رفتم یک عمر،این رنگ حنا نیست به پایم، خون است

 


شنبه 2/7/1390 - 1:34 - 0 تشکر 369540

نفس نفس زنان رسیدم بالای سرش. دکتر گفته بود :«این که زنده است!»
چند تا از پدرهای شهدا، از آنها که داوطلبانه توی بیمارستان کمک می کردند، بالای سرش جمع شده بودند. چشم هایش برق می زد. غم بود؟ شادی بود؟ نمی دانم.
ص9

یک نیمه ی من شعور افلاطون است، یک نیمه ی دیگرم دل مجنون است،،،من بر لب تیغ راه رفتم یک عمر،این رنگ حنا نیست به پایم، خون است

 


شنبه 2/7/1390 - 10:50 - 0 تشکر 369601

سلام

به به دستت درد نکنه...روایت فتح کتابای خیلی خوبی داره که با دل و عقل آدم بازی می کنه... همراهتیم!

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

دوشنبه 4/7/1390 - 23:6 - 0 تشکر 370372

دقت کنید که خاطرات مجزا و هر کدام متعلق به یک نفر است.
-------------------------------------------------------------------
این یکی هم جالبه:

گفتم:«نه، خودتون که می دونید. وضعیت من غیر عادیه. از مرگ برگشته ام.معلوم نیست وضعم چطوریه. خودتون که می دونید توی سردخونه، با اون اوضاع و احوال، اگه بچه ها نفهمیده بودند که از دهنم چیزی بیرون می آید...چهل روز طول کشید تا زنده شدم. نه! نمی توانم ازدواج کنم. تازه مسئله ی اصلی هم جنگه، خودتون که می دونید!»
امام لبخند زدند. تو مجلس خواستگاری همه ساکت شدند.
امام گفتند:«ازدواج سنت پیامبر است. عزب رو فرشته ها لعنت می کنند. شما باید دینتون رو کامل کنید. البته مسئله اصلی هم جنگ است.»
از خواب بلند شدم، چه کار می توانستم بکنم؟!

یک نیمه ی من شعور افلاطون است، یک نیمه ی دیگرم دل مجنون است،،،من بر لب تیغ راه رفتم یک عمر،این رنگ حنا نیست به پایم، خون است

 


دوشنبه 4/7/1390 - 23:13 - 0 تشکر 370374

کربلای پنج، از بس حجم آتش زیاد بود، امید به برگشتن نداشتیم.
چند نفری یک قولی به هم دادیم؛هر کس شهید شد، بقیه برش گردانند عقب.
...
علی اصغر افتاد. قول داده بودیم؛ دو سه نفری با هزار مکافات رساندیمش به یک خشایار که مجروح ها رو می برد عقب. انداختیمش پشت جیپ.
...
توی آن جهنم عراقی ها، کداممان می توانستیم فکر کنیم که زنده است، و بعد از این هم زنده می ماند؟فقط به قولمان وفا کرده بودیم.

یک نیمه ی من شعور افلاطون است، یک نیمه ی دیگرم دل مجنون است،،،من بر لب تیغ راه رفتم یک عمر،این رنگ حنا نیست به پایم، خون است

 


برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.