• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعلیم و تربیت (بازدید: 5957)
شنبه 12/6/1390 - 22:57 -0 تشکر 362317
حکایات و برداشتها

با نام خدا و سلام

در این قسمت می خواهم داستانهای کوتاهی را بذارم و از شما دوستان میخوام

ضمن مطالعه ؛برداشت ذهنی تون را بذارین

«اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم» 

رواق منظر چشم من آشیانه توست         کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست

انجمن تعلیم و تربیتیها 

چهارشنبه 10/3/1391 - 20:19 - 0 تشکر 458431

با نام خدا و سلام




داستان مدیر و مهندس


مردی که سوار بر بالن در حال حرکت بود ناگهان به یاد آورد قرار مهمّی دارد، ارتفاعش را کم کرد و از مردی که روی زمین بود پرسید:


ببخشید آقا ، من قرار مهمّی دارم ، ممکنه به من بگویید کجا هستم تا ببینم به موقع به قرارم می رسم یا نه؟


مرد روی زمین : بله، شما در ارتفاع حدودا ً ۶ متری در طول جغرافیایی.... و عرض جغرافیایی ..... هستید.


مرد بالن سوار : شما باید مهندس باشید.


مرد روی زمین : بله، از کجا فهمیدید؟


مرد بالن سوار : چون اطلاعاتی که شما به من دادید اگر چه کاملا ً دقیق بود ولی به درد من نمی خورد و من هنوز نمی دانم کجا هستم و به موقع به قرارم می رسم یا نه؟


مرد روی زمین : شما باید مدیر باشید.


مرد بالن سوار : بله، از کجا فهمیدید؟


مرد روی زمین : چون شما نمی دانید کجا هستید و به کجا می خواهید بروید. قولی داده اید و نمی دانید چگونه به آن عمل کنید و انتظار دارید مسئولیت آن را دیگران بپذیرند.



«اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم» 

رواق منظر چشم من آشیانه توست         کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست

انجمن تعلیم و تربیتیها 

پنج شنبه 11/3/1391 - 10:57 - 0 تشکر 458561

با نام خدا و سلام




داستان كشاورز نمونه


یكی از كشاورزان منطقه ای، همیشه در مسابقه‌ها، جایزه بهترین غله را به ‌دست می‌آورد و به ‌عنوان كشاورز نمونه شناخته شده بود. رقبا و همكارانش، علاقه‌مند شدند راز موفقیتش را بدانند. به همین دلیل، او را زیر نظر گرفتند و مراقب كارهایش بودند. پس از مدتی جستجو، سرانجام با نكته‌ عجیب و جالبی روبرو شدند. این كشاورز پس از هر نوبت كِشت، بهترین بذرهایش را به همسایگانش می‌داد و آنان را از این نظر تأمین می‌كرد. بنابراین، همسایگان او می‌بایست برنده‌ مسابقه‌ها می‌شدند نه خود او!


كنجكاویشان بیش‌تر شد و كوشش علاقه‌مندان به كشف این موضوع كه با تعجب و تحیر نیز آمیخته شده بود، به جایی نرسید. سرانجام، تصمیم گرفتند ماجرا را از خود او بپرسند و پرده از این راز عجیب بردارند.


كشاورز هوشیار و دانا، در پاسخ به پرسش همكارانش گفت: «چون جریان باد، ذرات باروركننده غلات را از یك مزرعه به مزرعه‌ دیگر می‌برد، من بهترین بذرهایم را به همسایگان می‌دادم تا باد، ذرات باروركننده نامرغوب را از مزرعه‌های آنان به زمین من نیاورد و كیفیت محصولات مرا خراب نكند».



«اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم» 

رواق منظر چشم من آشیانه توست         کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست

انجمن تعلیم و تربیتیها 

جمعه 12/3/1391 - 13:18 - 0 تشکر 458789

با نام خدا و سلام


داستان لالایی آرام بخش


زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند. پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت. این بگو مگوها همچنان ادامه داشت. تا اینکه روزی پیر مرد فکری به سرش زد و برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل کرده است ضبط صوتی را آماده می کند و شبی همه سر و صدای خروپف های گوشخراش همسرش را ضبط می کند. پیر مرد صبح از خواب بیدار می شود و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش می رود و او را صدا می کند، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته است! از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شب های تنهایی او می شود

«اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم» 

رواق منظر چشم من آشیانه توست         کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست

انجمن تعلیم و تربیتیها 

يکشنبه 14/3/1391 - 10:59 - 0 تشکر 459069

با نام خدا و سلام




داستان شانس اول


مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر زیباروی کشاورزی بود. به نزد کشاورز رفت تا از او اجازه بگیره. کشاورز براندازش کرد و گفت: پسر جان، برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر رو یک به یک آزاد می کنم، اگر تونستی دم هر کدوم از این سه گاو رو بگیری، میتونی با دخترم ازدواج کنی.


مرد جوان در مرتع، به انتظار اولین گاو ایستاد. در طویله باز شد و بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که تو عمرش دیده بود به بیرون دوید. فکر کرد یکی از گاوهای بعدی، گزینه ی بهتری خواهد بود، پس به کناری دوید و گذاشت گاو از مرتع بگذره و از در پشتی خارج بشه. دوباره در طویله باز شد. باورنکردنی بود! در تمام عمرش چیزی به این بزرگی و درندگی ندیده بود. با سُم به زمین می کوبید، خرخر می کرد و وقتی او رو دید، آب دهانش جاری شد. گاو بعدی هر چیزی هم که باشه، باید از این بهتر باشه. به سمتِ حصارها دوید و گذاشت گاو از مرتع عبور کنه و از در پشتی خارج بشه.


برای بار سوم در طویله بار شد. لبخند بر لبان مرد جوان ظاهر شد. این ضعیف ترین، کوچک ترین و لاغرترین گاوی بود که تو عمرش دیده بود. این گاو، برای مرد جوان بود! در حالی که گاو نزدیک میشد، در جای مناسب قرار گرفت و درست به موقع بر روی گاو پرید. دستش رو دراز کرد... اما گاو دم نداشت!..



«اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم» 

رواق منظر چشم من آشیانه توست         کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست

انجمن تعلیم و تربیتیها 

دوشنبه 15/3/1391 - 11:51 - 0 تشکر 459335

با نام خدا و سلام


حكایتی از بهلول


روزی بهلول بر هارون‌الرشید وارد شد.


خلیفه گفت: مرا پندی بده.


بهلول پرسید: اگر در بیابانی بی‌آب، تشنه‌گی بر تو غلبه نماید چندان که مشرف به موت گردی، در مقابل جرعه‌ای آب که عطش تو را فرو نشاند چه می‌دهی؟


گفت:صد دینار طلا.


پرسید: اگر صاحب آب به پول رضایت ندهد؟


گفت: نصف پادشاهی‌ام را.


بهلول گفت: حال اگر به حبس‌البول مبتلا گردی و رفع آن نتوانی، چه می‌دهی که آن را علاج کنند؟


گفت: نیم دیگر سلطنتم را.


بهلول گفت: پس ای خلیفه، این سلطنت که به آبی و بولی وابسته است، تو را مغرور نسازد که با خلق خدای به بدی رفتار کنی.



«اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم» 

رواق منظر چشم من آشیانه توست         کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست

انجمن تعلیم و تربیتیها 

دوشنبه 15/3/1391 - 11:57 - 0 تشکر 459340

با نام خدا و سلام

درویشی تهیدست از كنار باغ كریم خان زند عبور می‌كرد.
چشمش به شاه افتاد با دست اشاره‌ای به او کرد.
كریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ اوردند.
كریم خان گفت: این اشاره‌های تو برای چه بود؟
درویش گفت: نام من كریم است و نام تو هم كریم و خدا هم كریم. آن كریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟ كریم خان در حال كشیدن قلیان بود؛ گفت چه می‌خواهی؟
درویش گفت: همین قلیان، مرا بس است.
چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان كسی نبود جز كسی كه می‌خواست نزد كریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد. پس جیب درویش پر از سكه كرد و قلیان نزد كریم خان برد...
روزگاری سپری شد. درویش جهت تشكر نزد خان رفت.
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به كریم خان زند كرد و گفت: نه من كریمم نه تو. كریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول كرد و قلیان تو هم سر جایش هست !!!

«اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم» 

رواق منظر چشم من آشیانه توست         کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست

انجمن تعلیم و تربیتیها 

سه شنبه 16/3/1391 - 17:22 - 0 تشکر 459621

با نام خدا و سلام




داستان طمع


روزی یک مرد روحانی با خداوند مکالمه ای داشت:


خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟


خداوند او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد، مرد نگاهی به داخل انداخت، درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود، که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد، افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند، به نظر قحطی زده می آمدند، آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمایند، اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.


مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد، خداوند گفت:


تو جهنم را دیدی، حال نوبت بهشت است.


آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد، آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود، یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن و افراد دور میز، آنها مانند اتاق قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و چاق بوده، می گفتند و می خندیدند.


مرد روحانی گفت: خداوندا نمی فهمم؟


خداوند پاسخ داد: ساده است، فقط احتیاج به یک مهارت دارد، می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به یکدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار اتاق قبل تنها به خودشان فکر می کنند.



«اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم» 

رواق منظر چشم من آشیانه توست         کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست

انجمن تعلیم و تربیتیها 

چهارشنبه 17/3/1391 - 15:1 - 0 تشکر 459809

با نام خدا و سلام


حكایت نگاهی به تهی دستی


فره ورتیش دومین پادشاه ایران از دودمان مادها و فرزند دیاکو بود. بامدادان بر دیوار دژ کاخ فراز آمده به خانه های مردم هگمتانه می نگریست. هنوز بسیاری در بستر خویش آرمیده و زندگی در شهر جریان نیافته بود. فرمانروا به لب دیوار دژ آمده و به پایین نگریست. در پای دیوار زنی را دید که بر خاک های پای دژ خوابیده است به دیده بان نزدیک خویش گفت: این زن در اینجا چه می کند و کی به اینجا آمده؟


دیده بان گفت: بسیاری از شب ها زن های تنها در پای دژ می خوابند. چون اینجا امنیت هست و کسی آنها را آزار نمی دهد.


فرمانروا گفت: مگر آنها زندگی ندارند.


نگهبان گفت: بسیاری از آنها بیوه اند و یا سرپرستی ندارند. همسرانشان یا در جنگ کشته شده اند و یا بیماری جانشان را گرفته است.


فره ورتیش رایزن پیرش را خواست و جریان را برایش باز گو نمود. و به او گفت: قدرت فرمانروا تنها در ایجاد امنیت در مرز ها نیست مردم هم باید امنیت جانی و امكان ادامه زندگی داشته باشند.


دستور داد چهارصد اسب از داشته های فرمانروایی را فروختند و با آن ساختمانی در کنار کاخ خویش بنا نمود برای زنان و مردان تنها و دردمند. روزی سه وعده غذا به آنها داده می شد. بی پناهان را پس از نگهداری تشویق به زندگی و فعالیت های شرافتمندانه می کردند.


پادشاه ایران فره ورتیش دستور داد در تمام شهرهای ایران چنین ساختمان هایی ساخته شود و یکی از هنجارهای اصلی این برج ها این بود که نام و نشانی از آمدگان نمی پرسیدند.

«اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم» 

رواق منظر چشم من آشیانه توست         کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست

انجمن تعلیم و تربیتیها 

پنج شنبه 18/3/1391 - 16:48 - 0 تشکر 459985

با نام خداو سلام


داستان گنجشك


گنجشک به خدا گفت : لانه ی کوچکی داشتم ، آرامگاه خستگیم بود ، سر پناه بی کسیم بود ولی طوفان تو آن را از من گرفت . آخر کجای دنیای تو را گرفته بود ؟


خدا گفت : ماری در راه لانه ات بود و تو خواب بودی ، باد را گفتم لانه ات را واژگون کند، آنگاه تو از کمین پر گشودی . چه بسیار بلاهایی از تو به واسطه ی محبتم دور کردم و تو ندانسته به دشمنی من برخاستی.


گنجیشک گفت : ای خدا راضیم به رضای تو .



«اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم» 

رواق منظر چشم من آشیانه توست         کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست

انجمن تعلیم و تربیتیها 

جمعه 19/3/1391 - 12:6 - 0 تشکر 460130

با نام خدا و سلام


حکایت ساده لوح و پول


ساده لوحی را در بیابان دیدند كه با اوقات تلخی جای جای زمین را می كند و چیزی را جست و جو می كرد.


از او پرسیدند: چه كار می كنی؟


پاسخ داد: پولی را در این زمین دفن كرده ام. اكنون آن را هر چه بیشتر می جویم كمتر می یابم.


گفتند: مگر وقتی آن را دفن كردی برایش نشانی نگذاشته بودی؟


گفت: چرا؟


پرسیدند: نشانی چه بود؟


گفت: لكه ی ابری كه روی این نقطه از زمین سایه انداخته بود .



«اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم» 

رواق منظر چشم من آشیانه توست         کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست

انجمن تعلیم و تربیتیها 

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.