طنز - «نان خور» نام داستان کوتاهیست از سیدعماد قرشی. پیش از این داستان کوتاه دیگری با عنوان «ماجرای درویش و فستفود» از وی در این صفحه منتشر شده است.
***
زن: صبحانهات رو خوردی!
بچه: نه من نون نمیخورم!
زن: خواهش میکنم، ببین چطور من رو معطل خودت کردی؟! الان درست یک ربعه که منتظر تو هستم، دیر شد، خواهش میکنم بخورررررررررررررررررررررررررررررررررر!
بچه: من نون دوست ندارم چیکار کنم، نمیخورم...
زن: عزیزم؛ ببین مادرجان، نون برای سلامتی تو لازمه... زود باش بخور... میخوام وسایل صبحانه رو جمع کنم، مدرسهات دیر شد، خواهش میکنم... از کار و زندگی افتادم...
بچه: ولی من نمیتونم بخورم. از گلوم پایین نمیره... خفه بشم خوبه!
زن: با چایی بخور... نترس خفه نمیشی... من دارم خفه میشم از دستت!
بچه: من...ن...می...خو...رم، چند دفعه بگم. اصلا سیرم...
زن: خواهش میکنم بخور! ببین عزیزم، نون برای سلامتی خیلی خوبه، میدونی اگه نون بخوری بزرگ میشی، قوی میشی...
بچه: برای چی باید قوی بشم؟ من اصلا نمیخوام بزرگ بشم!
زن: خوب برای اینکه خوب درس بخونی... بری دبیرستان... بری دانشگاه...
بچه: من از درس زیاد خوشم نمیآد.... آخه واسه چی باید برم دانشگاه....
زن: آها؟! عزیزم برای اینکه متخصص بشی... با سواد بشی... یه کار خوب گیر بیاری....
بچه: کار خوب گیر بیارم که چی بشه؟!
زن: که بتونی نون دربیاری!
بچه: همه این کارها رو بکنم که نون دربیارم... من که از اول گفتم از نون خوشم نمیآد... تازه برم اینقدر زحمت بکشم که نون دربیارم...
زن: حالا که این طور شد سنگ بخور؛ بلند شو بریم، از کار و زندگی افتادم... یه نون خوردنی نشونت بدم... یالا... بجمب...
خبرانلاین