رو به من کرد و پرسید:نماز امام زمان(عج) را چطور می خوانند؟
با تعجب پرسیدم:حالا چی شده که می خواهی نماز امام زمان(عج) را بخوانی؟
گفت:نذر کرده ام و بعد لبخندی زد.نماز را که خواندیم،گفت:برو هرچه زودتر بچه ها را خبر کن.
وقتی همه جمع شدند بروجردی با اطمینان،روی نقشه،یک نقطه را نشان داد و گفت:
باید پایگاه اینجا باشد.یکی یکی آن منطقه را بررسی کردیم،همه گفتند:بهترین نقطه همین جاست.
گفتم:چطور شد محلی به این خوبی را پیدا کردی؟
گفت:قبل از خواب،توسل جستم به وجود مقدس امام زمان(عج)و با خودم نذر کردم که اگر این مشکل حل شود،
به شکرانه،نماز امام زمان(عج) بخوانم.و بعد همانجا روی نقشه به خواب رفتم.تازه خوابیده بودم که دیدم
آقایی آمد توی اتاق؛خوب صورتش را به یاد نمی آورم؛ولی انگار مدت ها بود که او را می شناختم،
انگار خیلی وقت بود که با او آشنایی داشتم؛آمد و گفت که اینجا را پایگاه بزنید.اینجا محل خوبی است و
بادست روی نقشه را نشان داد.از خواب پریدم،دیدم هیچ کس آنجا نیست.بلند شدم و آمدم نقشه را نگاه کردم؛
تعجب کردم،اصلا به فکرم نرسیده بود که در این ارتفاع پایگاه بزنیم.
خاطره از آقای شفیعی/امام زمان(عج) و شهدا