داد شوهر دخترش را مش رضا
دختر ترشیده ام شد نارضا
شمه ای زان بر تو سازم برملا
تابخندی با بقل دستی شما
جان مخلص زن نمیخواهی آقا
دخترم داد حسادت بر عروس
گرچه با او دوست هست و هم جلوس
می خورد او غبطه بر مرغ و خروس
گشته دختر جان من سردرهوا
جان مخلص زن نمیخواهی آقا
می پرد گاهی به کول مادرش
می گذارد سر به سر با مادرش
می برد آیینه ای در بسترش
تا کند تمرین صدجور ادا
جان مخلص زن نمیخواهی آقا
مادر بیچاره اش با غروغر
گوید ای دختر شدی قد شتر
اینقدر خود را نکن لوس و ننر
کی شود شوهر کنی گردی جدا
جان مخلص زن نمیخواهی آقا
حال مخلص گشته ام آگه زین نمط
درد دختر می شود درمان فقط
با وجود شوهر آن هم گشته قحط
خواهد او شوهر من آرم از کجا
جان مخلص زن نمیخواهی آقا