• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن طنز و سرگرمی > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
طنز و سرگرمی (بازدید: 3748)
يکشنبه 8/3/1390 - 8:44 -0 تشکر 323155
لطیفه های قدیمی

سلام

در اینجا می خواهیم لطیفه ثبت كنیم.حواستون باشه گفتم لطیفه ..نه جوك.

خصوصیات این لطیفه ها اینه كه به گذشته بر می گرده وخیلی ازاونا هم شاید واقعا اتفاق افتاده باشه.اینم اولیش:

خواجه منعمى مقبره منقش بسیار عالى براى خود ساخت و بنّایان در مدت یكسال تمام آن را به اتمام رسانیدند. روزى كه مقبره تقریباً نیمه‏تمام شده بود خواجه به بناء گفت: این مقبره دیگر به چه احتیاج دارد و چه مى‏خواهد؟! بناء گفت: وجود مبارك!!

                          این نیز بگذرد.....
دوشنبه 9/3/1390 - 8:21 - 0 تشکر 323895

جناب ssadeq مثل اینکه شما خاطره خوشی از خوندن متن اصلی تاپیک ندارین
نه؟؟؟
لطیفه = با جوک نیس
اگه متن اصلی تاپیک رو بخونین متوجه می شین
اما به عنوان پارازیت یا مزاح جالب بود
مرسی

 

غرق نعمتیم ؛ حالیمون نیست ...

الهی رضا برضائک!

 
دوشنبه 9/3/1390 - 8:54 - 0 تشکر 323911

sssadeq گفته است :
[quote=sssadeq;444442;323636]مرده می خواره به نرده بر می گرده

سلام

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

                          این نیز بگذرد.....
دوشنبه 9/3/1390 - 9:7 - 0 تشکر 323918

سلام

شاعرى در مدح خواجه بخیلى قصیده‏اى ساخت و به نزد وى برد ولى هیچ صله‏اى به وى نداد. یك هفته صبر كرد و اثرى ظاهر نشد. قطعه تقاضایى بگذرانید. خواجه باز التفات نكرد! بعد از یك هفته او را هجو كرد. باز خواجه به روى خود نیاورد. سپس شاعر بیامد و بر در خانه او مربع بنشست! چون خواجه بیرون آمد و او را دید كه به فراغت بال نشسته است، گفت:

اى مبرم بى‏حیا! قصیده گفتى به تو هیچ ندادم. قطعه تقاضایى آوردى، روا نكردم، هجو گفتى به روى خود نیاوردم. دیگر به چه امیدى اینجا نشسته‏اى؟! گفت: بدان امید كه بمیرى و مرثیه‏ات بگویم شاید از وارثت چیزى دریافت كنم!!

                          این نیز بگذرد.....
دوشنبه 9/3/1390 - 12:25 - 0 تشکر 324055

سلام علیکم و رحمته و الله و برکاته (جواب سلام واجبه ) باشه لطیفه به خاطره shore

___________________________________________________________________________________________________
یا امام حـــــــــــــین
مهدی جــــــــــــــان بیا
دوشنبه 9/3/1390 - 13:6 - 0 تشکر 324079

سلام

این لطیفه رو از یك سایت افغانی برداشتم..جالبه:

یک نفر در ماه رمضان در سر سرک مشغول نان خوردن بود که یک پولیس او را می بیند و دستگیر کرده و پیش قاضی میبرد . میبیند که قاضی در حالت خوردن کباب است

قاضی - خیرتی است چی کار داشتید

پولیس - هیچ قاضی صاحب این مرد در سرک  نان خوشک می خورد من گفتم بیارمش پیش شما که باهم نان و    کباب بخورید

                          این نیز بگذرد.....
دوشنبه 9/3/1390 - 17:56 - 0 تشکر 325599

خوشم اومد برزخ ((((((((((((پوليس ))))))))))))))))))))))) چه حال هوايي دارن افغاني ها

___________________________________________________________________________________________________
یا امام حـــــــــــــین
مهدی جــــــــــــــان بیا
سه شنبه 10/3/1390 - 15:22 - 0 تشکر 326075

سلام روزي خليفه هارون الرشيد به اتفاق بهلول به حمام رفت . خليفه از روي شوخي از بهلول سوال نمود اگر من غلام بودم چند ارزش داشتم ؟ بهلول جواب داد پنجاه دينار خليفه غضبناك شده گفت : ديوانه تنها لنگي که به خود بسته ام پنجاه دينار ارزش دارد . بهلول جواب داد من هم فقط لنگ را قيمت کردم . و الا خليفه قيمتي ندارد .

                          این نیز بگذرد.....
سه شنبه 10/3/1390 - 15:24 - 0 تشکر 326076

سلام آورده اند که بهلول سکه طلائي در دست داشت و با آن بازي مي نمو د . شيادي چون شنيده بود بهلول ديوانه است جلو آمد و گفت : اگر اين سکه را به من بدهي در عوض ده سکه که به همين رنگ است به تو ميدهم . بهلول چون سکه هاي او را ديد دانست که آنها از مس هستند و ارزشي ندارند به آن مرد گفت به يک شرط قبول مي کنم اگر سه مرتبه با صداي بلند مانند الاغ عر عر کني !!! شياد قبول نمود و مانند خر عرعر نمود . بهلول به او گفت : خوب الاغ تو که با اين خريت فهميدي سکه اي که در دست من است از طلا مي باشد ، من نمي فهمم که سکه هاي تو از مس است . آن مرد شياد چون کلام بهلول را شنيد از نزد او فرار نمود .

                          این نیز بگذرد.....
چهارشنبه 11/3/1390 - 15:3 - 0 تشکر 326480

سلام از عبيد زاكاني: زني که سر دو شوهر را خورده بود، شوهر سيمش رو به مرگ بود. براي او گريه مي‌کرد و مي‌گفت: اي خواجه، به کجا مي‌روي و مرا به کي مي‌سپاري؟ گفت : به چهارمين.

                          این نیز بگذرد.....
پنج شنبه 12/3/1390 - 12:28 - 0 تشکر 326666

بنام خدا     سلام بهلول هر وقت دلش مي گرفت به کنار رودخانه مي آمد. در ساحل مي نشست و به آب نگاه مي کرد پاکي و طراوت آب، غصه هايش را مي شست. اگر بيکار بود همانجا مي نشست و مثل بچه ها گِل بازي مي کرد آن روز هم داشت با گِل هاي کنار رودخانه، خانه مي ساخت جلوي خانه باغچه ايي درست کرد و توي باغچه چند ساقه علف و گُل صحرايي گذاشت ناگهان صداي پايي شنيد برگشت و نگاه کرد. زبيده خاتون (همسر خليفه)است. با يکي از خدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خليفه بالاي سرش ايستاد و گفت: بهلول، چه مي سازي ؟ بهلول با لحني جدي گفت:بهشت مي سازم..همسر هارون رشيد مي دانست بهلول شوخي مي کند.گفت:آن را مي فروشي؟!بهلول گفت :مي فروشم. زبيده گفت:به چند دينار؟بهول گفت :صد دينار.زبيده گفت مي خرم.بهلول صد دينار را گرفت وگفت:اين بهشت مال تو قباله آن را بعد مي نويسم وبه تو مي دهم.زبيده خاتون لبخندي زدورفت. بهلول، سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بين راه به هر فقيري رسيد يک سکه به او داد. وقتي تمام دينارها را صدقه داد، با خيال راحت به خانه برگشت . زبيده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زيبايي شد. در ميان باغ، قصرهايي ديد که با جواهرات هفت رنگ تزئين شده بود. گلهاي باغ، عطر عجيبي داشتند. زير هر درخت چند کنيز زيبا، آماده به خدمت ايستاده بودند. يکي از کنيزها، ورقي طلايي رنگ به زبيده خاتون داد و گفت: اين قباله همان بهشتي است که از بهلول خريده اي….. وقتي زبيده از خواب بيدار شد از خوشحالي ماجراي بهشت خريدن و خوابي را که ديده بود براي هارون تعريف کرد صبح زود، هارون يکي از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد. وقتي بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهرباني و گرمي از او استقبال کرد. بعد صد دينار به بهلول داد و گفت: - يکي از همان بهشت هايي را که به زبيده فروختي به من هم بفروش . بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت: - به تو نمي فروشم . هارون گفت : - اگر مبلغ بيشتري مي خواهي، حاضرم بدهم . بهلول گفت : اگر هزار دينار هم بدهي، نمي فروشم . هارون ناراحت شد و پرسيدچرا؟ بهلول گفت: زبيده خاتون، آن بهشت را نديده خريد، اما تو مي داني و مي خواهي بخري، من به تو نمي فروشم ! السلام عليک يا عبد الله الحسي ن (ع)

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.