شعر زیبایی در وصف مردم بحرین
داغ کشتار شیعیان و عزاداران فاطمی و به آتش کشیدن مساجد و حسینیه هاو ... آنچنان سنگین بود که اینبار قلم را یارای تحمل این بغض سنگین نبود و غریبانه گریست.
.تقدیم به هم کیشانم، که به جرم حیدری بودن در آتش خشم وارثان هیزم بدستان سقیفه، غریبانه سوختند و فاطمی شدند
لشکر آتش
لشکر آتش و از سوی حجاز آمده اید دیگر اینبار چه مکریست که بازآمده اید؟
قصدتان چیست؟درین خانه مگر فاطمه است؟ که چنین در دلتان همهمه و واهمه است؟
آری از نام علی ظلم هراسان شده است خوابتان سخت ازین قصه پریشان شده است
واژه واژه غم این قصه کلامی دارد چه کسی گفت که این غصه تمامی د ارد؟
چه کسی گفت که فریاد غریبان دود است؟ چقَدَر راز دل لاله شگفت آلود است
باطنی تیره و سرشار شقاوت دارید بس پلیدید که از فاطمه نفرت دارید
گر چه اینبار به یک نام دگر آمده اید چشم خفاش و به اعجاز سحر آمده اید
خون این طایفه از دست شما میریزد غافل از اینکه دل خفته به پا می خیزد
بحر طوفان زده را وقت خروش آمده است خون این قوم دگر باره بجوش آمده است
گرچه عمریست به این غائله عادت دارید چون درآتش زدن خانه مهارت دارید
هوش باشید که این موج صدایی دارد لشکر ابرهه! این خانه خدایی دارد
بشنوید آه دل فاطمه را چون دیر است آه زهراست که اینگونه گریبانگیر است
باز از نای شما شعر جنون می بارد از هجوم غمتان آتش و خون می بارد
آه نفرین به نفسهای گناه آلوده به دل سنگ و به دلهای زغم آسوده
می رسد روزبزرگی که عیان ماه شود شرتان از سر این صاعقه کوتاه شود
درد و غم از گذر آه و دعا می شکند برق شمشیر علی پشت شما می شکند
سروده: محمد هادی کلانتریان
منبع مرصاد