منجی گرایی در حوزه باور
شاید تنها وجه اشتراک بین دو باور منجی گرایی در صهیونیسم مسیحی و اسلام را بتوان باورمندی آنها به اصل آمدن منجی در پایان تاریخ دانست که حقیقت آن اسطوره ای نبوده بلکه منبعث از وحی و تعالیم انبیاء الهی می باشد.
علی رغم این اشتراک در اصل باور به منجی گرایی، تفاوت های عمده ای در نوع نگاه و تفسیر از این اصل بین دو جریان وجود دارد که ذیلاً بدان اشاره می رود:
تفسیر فراواقعی (اسطوره ای) یا واقعی از منجی
نخستین ویژگی منجی گرایی صهیونیست مسیحی که آن را از مهدی گرایی اسلامی کاملا جدا می کند نگاه اسطوره ای به منجی موعود خود یعنی مسیح است.
اندیشه اسطوره ای همواره در بین غربیان حتی پس از گذار از قرون به اصطلاح تاریک و سطی و رسیدن به خرد مدرنیته، وجود داشته و دارد.
از اولین روزهای کشف قاره آمریکا به دست کریستف کلمب که وی معتقد بود سفرهای او بخشی از سناریوی هزاره مسیحایی است و نهایتاً به آزادی قدس از دست مسلمانان و بازسازی معبد خواهد انجامید، تا امروز که نظم نوین جهانی و جهانی سازی مطرح است، آمریکا در اندیشه اسطوره ای و غیر واقع بینانه خویش گرفتار است و جهان را به سمت آینده ای مجازی که کنترل آن در دست ایالات متحده باشد، پیش می برد.
کلمب در یکی از تالیفات خود به نام پیش گویی ها می نویسد: "به ملکه الیزابت گفته است طلاهایی را که در سرزمین جدید می یابد برای بازسازی هیکل سلیمان اختصاص خواهد داد تا این معبد به کانون کره زمین تبدیل شود ".
امروزه مطرح شدن طرح خاورمیانه بزرگ از سوی آمریکا که در آن اسراییل کانونیت داشته هر نوع مانع که از آن به اسلام سیاسی یا بنیادگرایی اسلامی یاد می کنند، برداشته می شود؛ ترجمان باور دیرین و اسطوره ای آمریکاییها و یهودی ها است. (این قسمت در حوزه کارکرد ها بررسی خواهد شد)
در واقع می توان ریشه اسطوره گرایی مسیحی را به اصل الهیات تثلیثی مسیحیت برگرداند.
نگاه اسطوره ای به عیسی که آن را تا مقام الوهیت بالا برده و پسر خداوند می خوانند به عقیده غالب مومنان مسیحی و نیز صهیونیست های مسیحی درست به نظر می رسد؛ هر چند کسانی مثل آرچیبالد رابرتسون در کتاب عیسی اسطوره یا واقعیت تلاش نموده است تا با استناد به اناجیل اربعه و سایر متون صدر مسیحیت، اجتماعی بودن الوهیت عیسی را زیر سوال برده و دلایلی بر تاریخی بودن وی که دال بر انسان بودن عیسی می کند که بعدها به عنوان پسر خدا خوانده شده گردآوری کرده است، عمده مسیحیان بر باور شخصیت اسطوره ای عیسی پای می فشارند. حرکت از موعود گرایی ناب دینی به ذهن اسطوره ساز عرف، موعودی عرفی را در میان باورهای این جنبش به نمایش گذاشته است.
قرآن کریم نیز از وجود چنین باوری برای آنان خبر می دهد:
"وقالت الیهود عزیرٌ ابن الله و قالت النصاری المسیح ابن الله ذلک قولهم بأفواههم یضاهؤُن قول الذین کفروا من قبل قاتلهم الله أنی یوفکون"
" و یهود گفتند: عزیر پسر خداست و نصاری گفتند: مسیح پسر خداست. این سخنی است (باطل) که به زبان می آورند و به گفتار کسانی که پیش از این کافر شده اند، شباهت دارد. خدا آنان را بکشد، چگونه از (حق) باز گردانده می شوند."
همانگونه که اشاره شد تفکر اسطوره ای بر سرتاسر زندگی غرب سایه افکنده است. در دوران نوزایی و از همان ابتدای شکل گیری پروتستانیزیم، ما شاهد یک نوع نگاه اسطوره ای به لوتر در آلمان هستیم که او را منجی مردم از تسلط کلیسا معرفی کرده و اومانیست هایی که تأثیر فزاینده ای بر نهضت اصلاح دینی داشتند، این نهضت به رهبری لوتر را تحت الهام و هدایت الهی می دانستند.
صهیونیسم مسیحی با اشاعه این نوع نگاه به منجی در بین مردم، به خوبی توانسته عملیات های در واقع ضد مسیحی را در ظاهر گامی به جهت آمادگی برای ظهور منجی بنمایاند.