• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 1752)
سه شنبه 28/10/1389 - 22:15 -0 تشکر 275562
خاطراتی از امام روح الله

 سلام

چند خاطره از کتاب «یک ساغر از هزار» که نوشته ی عروس حضرت امام است

یک روز که با امام مشغول قدم زدن بودم، ایشان در مقابل یک ساقه گل محمدی ایستادند و گفتند: «علی که می‌آید دستش را به این گل بزند، تیغ دستش را می‌برد. سر این تیغ را شما ببرید که نرم باشد و تیغ دست علی را اذیت نکند».

 

از قضا باغبانی که به گلها می‌رسید، تمام تیغ های آن ساقه را از بالا تا پایین زد. بعد که ایشان دیدند، با تأثر گفتند : «چرا این طور کرده این آقا و همه را زده؟ من فقط آن یک تیغ را که پایین بود، گفتم بزند. چرا به این گل آسیب رساند؟».

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

دوشنبه 11/11/1389 - 19:54 - 0 تشکر 278499

خیلی خوب بود
ممنون

اي كه از باغ هاي سرخ شهادت ميايي
و بوي گل هاي نو شكفته ان ديار را در
پيرهن داري
اي كه قافله سالار كاروان اسيراني
مارا نيز در پي اين قافله
با خود ببر!

www.sokhane-ashena.com

پنج شنبه 21/11/1389 - 10:38 - 0 تشکر 281640

زندگی امام بسیار ساده و مردمی بود، گاهی كه از درس ایشان بیرون می آمدیم، برای طرح سوالاتی خدمت ایشان می رفتیم، در بین راه می دیدیم كه خیلی عادی به مغازه ها مراجعه كرده و شخصا خریدهای منزل را انجام می دادند.

این سادگی و معمولی بودن ایشان در زندگی معنای واقعی زهد بود؛ كم مصرف می كرد و زیاد بهره می رساند و وجودش همواره نسبت به دیگران خیر و بركت بود و حتی در زمان مرجعیت هم این مشی ساده زیستی و زاهدانه را داشتند و در نگاه ایشان بیت المال از اهمیت ویژه ای برخوردار بود.

آیت الله امامی كاشانی  كتاب "سر دلبری/ص36"

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

پنج شنبه 21/11/1389 - 10:51 - 0 تشکر 281642

حسینیه ی جماران، با اینكه به شخص ایشان زیاد ارتباط نداشت و هرنوع تغییر در آن در نهایت به نام امام حسین(ع) تمام می شد، امام نگذاشتند كه تغییری به منظور تجمل و زیبیایی در آن جا ایجاد شود. حتی آقای امام جمارانی خواست آن جا را سفیدكاری كند، امام فرمودند: اگر می خواهید من این جا بمانم، تزئینات نكنید. یك وقت امام متوجه شدند كه می خواهند كاشی كاری كنند، عصبانی شدند، فرمودند: من از این جا می روم. به خاطر این موضوع حسینیه تا به آخر، به همین صورت باقی ماند.

یادم است كه در مراسم چهلم رحلت امام دو كشیش فرانسوی آمدند جماران. وقتی حسینیه ساده ی جماران یعنی محل دیدارهای امام را دیدند، خیلی شگفت زده شدند. به من گفتند: بگذارید این جا به همین سادگی بماند، تا دنیا بداند كه یك انسان روحانی با این مقام كجا زندگی می كرده و جای پذیرایی مهمانانش كجا بوده است.

آیت الله محمدرضا توسلی، سر دلبری/ص39

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

پنج شنبه 21/11/1389 - 12:47 - 0 تشکر 281667

دموکراسی کاملی را جایگزین حکومتی از ظلم و جور کردی

در ایرانی که به قدرتهای بیگانه واگذار شده بود

حاصلی از کار آنانی که از وجدان تهی بودند

و وطن خود را به ثمن بخس فروخته بودند

و نبود بجز با یاری خداوند

و بانگ های "الله اکبر" مردم

"که هیچکس در قدرت همتای خداوند نیست"

که بر پهلوی ها پیروز شدی

و همچنین بر شاهنشاهی نگون بختشان

و با افراشتن پرچم سه رنگ جمهوریت

و با انقلابی صلح خواهانه که خواست مردم بود

در تاریخ کهن این سرزمین

صفحه ای افتخارآمیز را به ثبت رسانیدی

 

پنج شنبه 28/11/1389 - 0:43 - 0 تشکر 285177

***دوستان زیاده اما بخونین...جالبن...خاطرات رهبر از انقلاب***

اشاره:
روزهای اوج انقلاب در بهمن ۵۷ و قله آن در دهه فجر، برای تمامی افرادی كه آن روزها را درك كرده اند سرشار از خاطرات و یادهای شورانگیز است. البته كسی كه خود در بطن و عمق حوادث و جریانات حضور داشته به صورت طبیعی خاطرات بیشتری خواهد داشت. حال، اگر این شخص كسی مانند رهبر معظم انقلاب، حضرت آیت الله خامنه‌ای باشد، طبعاً آن خاطرات جذاب‌تر و خواندنی‎تر خواهد بود. در آستانه سالروز پیروزی انقلاب شكوهمند اسلامی، ما نیز به مطالب نقل شده از حضرت آقا رجوع كرده ایم و از میان خیل خاطرات ایشان، چند خاطره را كه حال و هوای آن روزها را از دریچه دیده بصیر ایشان نشان می‌دهد، تقدیم می كنیم:

خاطره‌ای كه تا به حال كسی نگفته‏اند!
----------------------------------------
«آمدن بنده به تهران، قبلاً قرار بود خیلی زودتر انجام بگیرد. یعنی وقتی من از تبعید برگشتم و آمدم مشهد یك مدتی مشهد بودم و با دوستان تهران كارهای مشتركی داشتیم كه برای انجام آن كارها در تهران بمانم و خود من هم همین قصد را داشتم، لكن چون محرم و صفر در پیش بود و آن دستور امام نسبت به محرم و صفر، رفتم مشهد تا با همكاری دوستان، كارهای محرم و صفر را در مشهد سامان بدهیم و چون كارها مثل همه جای دیگر در ارتباط با مردم خیلی دست و پاگیر بود، تظاهرات فراوان و سازمان دادن راهپیمایی های مهم و بی‎سابقه چند صد هزار نفری مشهد مانع آمدن من از مشهد به تهران می شد تا اینكه مرحوم شهید آقای مطهری چند بار برایم پیغام فرستادند برای یك كار مهمی باید بیایم تهران و لذا دوستان مشهدی را راضی كردم كه بیایم تهران و آمدم .
اما آن كار مهمی كه ایشان گفته بودند، این بود كه حضرت امام مرا به عنوان عضو شورای انقلاب معین كرده بودند و من از این قضیه خبر نداشتم كه آنها می خواستند این مطلب را ابلاغ كنند. لهذا این انتصاب حضرت امام موجب شد تا در تهران بمانم و در مدرسه رفاه محل تشكیل كمیته استقبال استقرار یافتیم تا آن روزهای بسیار حساس قبل از آمدن حضرت امام و روز دوازدهم بهمن كه در این رابطه یك خاطره ای در ذهنم مانده كه شاید برای شما هم جالب باشد. آن خاطره شبی است كه اعلام شد فردای آن روز فرودگاه را بستند و بختیار می‌خواست این اعلامیه را در رادیو بخوانند. لذا چون چند نفر از اعضای شورای انقلاب با بختیار سوابق [آشنایی داشتند] - البته شاید آن روز اسم شورای انقلاب را هنوز بر این جمع منطبق نمی‌دانستند، می‌دانستند كه شورای انقلابی وجود دارد منتها اینكه چه كسانی مجموعه شورا را تشكیل می‌دهند برایشان مشخص نبود . لكن به هر حال معلوم بود كه یك عده‌ای با امام ارتباط دارند و بارزترین آنها شهید بهشتی و شهید مطهری و برخی از برادران دیگرمان مثل آقای هاشمی و شهید باهنر از جمله كسانی بودند كه مشخصاً در زمینه مسائل تظاهرات و غیر ذلك با امام ارتباط داشتند - آن شب یكی از همان آقایانی كه با گروه بختیار ارتباط داشت، اعلامیه بختیار را كه در آن گفته بود می‌خواهم برای پاره‌ای مذاكرات با آیت الله خمینی به پاریس بروم ، آورد آنجا و گفت این اعلامیه را بختیار داده و گفته است امام هم با این اعلامیه موافقت كرده است و این امر برای ما غیر قابل باور بود كه امام ملاقات با بختیار را به این سادگی بپذیرد.
چون ما از قبل می دانستیم كه شرط دخول برای زیارت امام استعفا از مقامات و حتی بالاتر از آن تبری جستن از نظام پادشاهی و این قبیل چیزها است و در بین ما این شرط به عنوان اذن دخول برای رسیدن به خدمت امام گفته می‌شد و لذا برای ما قابل تصور نبود كه بختیار با یك متن بی‎رمق و ضعیفی اجازه رسیدن به حضور امام را دریافت كرده باشد لكن آن كسی كه اعلامیه را آورده بود و خودش هم عضو شورای انقلاب بود، می گفت تحقیقا آن كار انجام گرفته است .
در ابتدای جلسه كه اعلامیه را آوردند، شهید بهشتی در جلسه نبود و قبل از اینكه ایشان بیایند شهید مطهری یكی از عبارات اعلامیه را اصلاح كرد و بعد كه شهید بهشتی آمد یك اصلاح دیگری هم ایشان به عمل آوردند كه در نتیجه این دو اصلاح تقریباً محتوا عوض شد و آن دو شهید گفتند اگر عبارات این طور باشد شاید مورد قبول حضرت امام قرار بگیرد، لكن به نظر اكثریت بعید به نظر می رسید كه امام چنین چیزی را قبول كنند. از اثنای صحبت یكی از حضار هم‏عقیده خودمان گفت: این مشكلی ندارد، خوب است خودمان تلفنی از پاریس سؤال كنیم؟ شهید مطهری گفت:
من خودم سؤال می كنم و رفت در اتاق مجاور كه تلفن بود، پس از اندكی كه برگشت گفت: بله امام قبول كردند و آقای مطهری گفته بودند ما اینجا دو مطلب را اصلاح كردیم كه به بختیار بقبولانیم لكن از آنجا گفته بودند شما برای تغییر اعلامیه اصرار نكنید، امام همان متن را قبول كردند، فقط شما كاری بكنید كه اعلامیه به اخبار ساعت هشت بعد از ظهر برسد ایشان كه برگشت، گفت: امام قبول كردند و می گویند اصرار هم نكنید. ما گفتیم پس اقلاً این دو اصلاح انجام شده باشد كه همان ساعت علمای قم . . . و همه علمایی كه از شهرستان به احتمال ورود امام آمده بودند تهران، در دبیرستان علوی اسلامی جمع بودند، ما هم رفتیم در جلسه آنها، به خاطر ندارم حالا كه شهید بهشتی یا شهید مطهری در آن مجلس مطلب را به عنوان خبر جدید در آن مجلس گفتند كه بختیار یك چنین اعلامیه‌ای داده است كه ظاهراً امام هم قبول كردند.
آن برادرانی كه در آن مجلس بودند . . . گفتند: نه ، امام این را قبول نكرده است و این همان نظر ماها بود. یعنی ما هم فكر می كردیم این برای امام غیرقابل قبول است، منتها آن تلفنی كه به پاریس شده بود و از پاریس جواب داده بودند امام قبول كرده است سبب شد تا دوستان ما كه در آن جلسه بودند گفتند ما خودمان با پاریس تماس گرفتیم، امام قبول كردند. آقای منتظری گفتند: تا من خودم با پاریس صحبت نكنم باور نخواهم كرد و در آن جلسه بر سر این قضیه بگو مگو شد كه: آیا امام این متن جدید اصلاح شده را قبول می كنند یا نه؟
همه ما معتقد بودیم اگر امام قبول كنند، كار عجیبی انجام گرفته و این را همه می‌دانستند منتها چون آن جمع موجود در آن جلسه سابقه‌ آن تلفن را نداشتند و خودشان با پاریس صحبت نكرده بودند، مایل بودند خودشان مستقیم صحبت كنند كه به نظرم آقای منتظری تلفن كردند و به پاریس گفتند: این كه من می‌گویم را بنویسید خدمت امام بگویید و جوابش را به من بدهید. ما رفتیم به مدرسه رفاه منتظر جواب امام بودیم تا نیمه شب كه آن اعلامیه كوتاه حضرت امام رسید و حضرت امام گفتند: نخیر من به كسی قول ندادم و تا استعفا ندهد، قبول نمی‌كنم. كه فردای آن شب در روزنامه‌ها نوشتند و این همان تكه جالب خاطره آن شب بود كه تا كنون كسی نگفته است.» (مصاحبه با خبرنگار صدا و سیما پیرامون خاطرات انقلاب، ۱۱ بهمن ۱۳۶۳)

تحصن در دانشگاه تهران در اعتراض به بستن فرودگاه‌ها
-------------------------------------------------------------
«آن شبی كه قرار بود صبح فردا برویم تحصن كنیم، آن روزی بود كه امام قرار بود بیایند و نیامدند. ما رفتیم در بهشت زهرا یك سخنرانی شهید بهشتی كردند، بعد هم قطعنامه ای را كه تهیه كرده بودیم خواندیم و برگشتیم. وقتی برگشتیم صحبت شد: حالا باید قدم بعدی چه باشد؟ و فكر تحصن در تهران بی‌ارتباط با تجربه تحصن در مشهد نبود. یعنی تجربه موفق تحصن بیمارستان مشهد مشوق تحصنی بود كه در تهران انجام گرفت و مدتی بحث شد كه: تحصن كجا انجام بگیرد؟ بعضی گفتند: در مسجد امام بازار كه آن وقت موسوم به مسجد شاه بود و بعضی هم جاهای دیگر را پیشنهاد می‌كردند. ضمن همه پیشنهادها، دانشگاه هم پیشنهاد شد كه این پیشنهاد بسیار جالب بود و از هر جهت خوب بود و بنابر این شد صبح زود برادرها بروند به دانشگاه، منتها خوف این می رفت كه دانشگاه را ببندند. لذا قبلاً ما فرستادیم با یكی از مسئولین دانشگاه كه بعدها رئیس دانشگاه شد تفاهم كردیم و مشكلات زیادی هم سر راه ما درست كردند، اما مسجد دانشگاه خوشبختانه باز بود و ما فوراً رفتیم داخل مسجد و آن اطاقك بالای مسجد را ستاد كارهایمان قرار دادیم و اولین كاری كه كردیم یك اعلامیه نوشتیم گفتیم كه این اعلامیه پخش بشود چون فكر می‌كردیم حضور ما در اینجا وقتی فایده خواهد داشت كه همراه با زبان و بیان باشد و این سیاست را تا آخر هم ادامه دادیم و همین بود كه اثر كرد؛ زیرا اگر سخنرانی و اعلامیه ها نبود مشخص نمی‌شد كه چه كاری انجام گرفته، یعنی هم مردم در جریان قرار نمی گرفتند و هم تبلیغات دستگاه می توانست آن را جور دیگری جلوه بدهد.
لذا برنامه‌های مختلفی در دانشگاه داشتیم، یكی سخنرانی‌های مستمری بود كه در مسجد دانشگاه انجام می‌گرفت و هر كدام از ماها یك برنامه سخنرانی آنجا گذاشتیم، از برنامه‌های دیگر انتشار اعلامیه‌ها بود و یكی دیگر هم بولتن روزانه منتشر می‌كردیم كه به گمانم دوتا بولتن منتشر كردیم، یكی در دانشگاه به نام تحصن بود یكی هم هنگام تشریف آوردن امام و بعد از ورود امام در مدرسه رفاه كه من یكی دو شماره از آن را دارم كه نشان دهنده سبك روحیات و افكار و آن هیجانات و احساس‌ها و دیدهای خیلی ابتدایی نسبت به حوادث بی‎سابقه و سریع آن روزهاست كه آدم وقتی نگاه می‌كند می‌بیند آن وقت با مسائل چگونه برخورد می‏كردیم».
(مصاحبه با خبرنگار صدا و سیما پیرامون خاطرات انقلاب، ۱۱ بهمن ۱۳۶۳)

در تحصن گفتم من چای می‌دهم!
---------------------------------------
«هنگامی كه قرار بود امام(ره) تشریف بیاورند و ما در دانشگاه تهران تحصن داشتیم، جمعی از رفقای نزدیكی كه با هم كار می‏كردیم و همه‏شان در طول مدت انقلاب، نام و نشانهایی پیدا كردند و بعضی از آنها هم به شهادت رسیدند - مثل شهید بهشتی، شهید مطهری، شهید باهنر، برادر عزیزمان آقای هاشمی، مرحوم ربانی شیرازی، مرحوم ربانی املشی - با هم می‏نشستیم و در مورد قضایای گوناگون مشورت می‏كردیم. گفتیم كه امام، دو سه روز دیگر یا مثلاً فردا وارد تهران می‏شوند و ما آمادگی لازم را نداریم. بیاییم سازماندهی كنیم كه وقتی ایشان آمدند و مراجعات زیاد شد و كارها از همه طرف به اینجا ارجاع گردید، معطل نمانیم. صحبت دولت هم در میان نبود.
ما عضو شورای انقلاب بودیم و بعضی هم در آن وقت، این موضوع را نمی‏دانستند و حتی بعضی از رفقا - مثل مرحوم ربانی شیرازی یا مرحوم ربانی املشی - نمی‏دانستند كه ما چند نفر، عضو شورای انقلاب هم هستیم. ما با هم كار می‏كردیم و صحبتِ دولت هم در میان نبود؛ صحبت همان بیت امام بود كه وقتی ایشان وارد می‏شوند، مسئولیتهایی پیش خواهد آمد. گفتیم بنشینیم برای این موضوع، یك سازماندهی بكنیم. ساعتی را در عصر یك روز معین كردیم و رفتیم در اتاقی نشستیم. صحبت از تقسیم مسئولیت‌ها شد و در آنجا گفتم كه مسئولیت من این باشد كه چای بدهم! همه تعجب كردند. یعنی چه؟ چای؟ گفتم: بله، من چای درست كردن را خوب بلدم. با گفتن این پیشنهاد، جلسه حالی پیدا كرد. می‏شود آدم بگوید كه مثلاً قسمت دفتر مراجعات، به عهده‏ من باشد. تنافس و تعارض كه نیست. ما می‏خواهیم این مجموعه را با همدیگر اداره كنیم؛ هر جایش هم كه قرار گرفتیم، اگر توانستیم كار آنجا را انجام بدهیم، خوب است.
این، روحیه‏ من بوده است. البته، آن حرفی كه در آنجا زدم، می‏دانستم كه كسی من را برای چای ریختن معین نخواهد كرد و نمی‏گذارند كه من در آنجا بنشینم و چای بریزم؛ اما واقعاً اگر كار به اینجا می‏رسید كه بگویند درست كردن چای به عهده‏ شماست، می‏رفتم عبایم را كنار می‏گذاشتم و آستین‌هایم را بالا می‏زدم و چای درست می‏كردم. این پیشنهاد، نه‏تنها برای این بود كه چیزی گفته باشم؛ واقعاً برای این كار آماده بودم.
من با این روحیه وارد شدم . . . گفتن این مطالب شاید چندان آسان نباشد و ممكن است حمل بر چیزهای دیگر شود؛ اما واقعاً اعتقادم این است كه برای انقلاب باید این‏طوری باشیم».
(سخنرانی در مراسم تودیع كاركنان نهاد ریاست جمهوری، ۱۸ مرداد ۱۳۶۸)


دیدم امام تك و تنها از انتهای كوچه می‎آید
------------------------------------------------
«یكی از خاطرات خیلی جالب من، آن شب اولی است كه امام وارد تهران شدند؛ یعنی روز دوازدهم بهمن - شب سیزدهم - شاید اطلاع داشته باشید و لابد شنیده‌اید كه امام وقتی آمدند، به بهشت زهرا رفتند و سخنرانی كردند، بعد با هلی‌كوپتر بلند شدند و رفتند.
تا چند ساعت كسی خبر نداشت كه امام كجا هستند! علت هم این بود كه هلی‌كوپتر، امام را در جایی كه خلوت باشد برده بود؛ چون اگر می‌خواست جایی بنشیند كه جمعیت باشد، مردم می‌ریختند و اصلاً اجازه نمی‌دادند كه امام یك جا بروند و استراحت كنند. می‌خواستند دور امام را بگیرند.
هلی‌كوپتر در نقطه‌ای در غرب تهران رفت و نشست، بعد اتومبیلی امام را سوار كرد. همین آقای «ناطق نوری» اتومبیلی داشتند، امام را سوار می‌كنند - مرحوم حاج احمد آقا هم بود - امام می‌گویند: مرا به خیابان ولی‌عصر ببرید؛ آنجا منزل یكی از خویشاوندان است. درست هم بلد نبودند؛ می‌روند و سراغ به سراغ آدرس می‌گیرند، بالاخره پیدا می‌كنند - منزل یكی از خویشاوندان امام - بی‌خبر، امام وارد منزل آنها می‌شوند!
امام هنوز نماز هم نخوانده بودند - عصر بود، از صبح كه ایشان آمدند، ساعت حدود نه و خرده‌ای و به بهشت زهرا رفتند تا عصر، نه ناهار خورده بودند، نه نماز خوانده بودند، نه اندكی استراحت كرده بودند!- آنجا می‌روند كه نمازی بخوانند و استراحتی بكنند. دیگر تماس با كسی نمی‌گیرند؛ یعنی آنجا كه می‌روند، با كسی تماس نمی‌گیرند. حالا كسانی كه در این ستادهای عملیاتی نشسته بودند - ماها بودیم كه نشسته بودیم - چقدر نگران می‌شوند! این دیگر بماند. چند ساعت، هیچ كس از امام خبر نداشت؛ تا بعد بالاخره خبر دادند كه بله، امام در منزل فلانی هستند و خودشان می‌آیند، كسی دنبالشان نرود!
من در مدرسه رفاه بودم كه مركز عملیاتِ مربوط به استقبال از امام بود - همین دبستان دخترانه رفاه كه در خیابان ایران است كه شاید شما آشنا باشید و بدانید - آن‌جا در یك قسمت، كارهایی را كه من عهده‌دار بودم، انجام می‌گرفت؛ دو، سه تا اتاق بود. ما یك روزنامه روزانه منتشر می‌كردیم. در همان روزهای انتظار امام، سه، چهار شماره روزنامه منتشر كردیم. عده‌ای آن‌جا بودیم كه كارهای مربوط به خودمان را انجام می‌دادیم.
آخر شب - حدود ساعت ۹:۳۰ یا ۱۰ بود - همه خسته و كوفته، روز سختی را گذرانده بودند و متفّرق شدند. من در اتاقی كه كار می‌كردم، نشسته بودم و مشغول كاری بودم؛ ناگهان دیدم مثل اینكه صدایی از داخل حیاط می‌آید - جلوِ ساختمان مدرسه رفاه، یك حیاط كوچك دارد كه محل رفت و آمد نیست؛ البته آن هم به كوچه در دارد، لیكن محل رفت و آمد نیست - دیدم از آن حیاط، صدای گفت‌وگویی می‌آید؛ مثل اینكه كسی آمد، كسی رفت. پا شدم ببینم چه خبر است. یك وقت دیدم امام از كوچه، تك و تنها به طرف ساختمان می‌آیند! برای من خیلی جالب و هیجان‌انگیز بود كه بعد از سالها ایشان را می‌بینم - پانزده سال بود، از وقتی كه ایشان را تبعید كرده بودند، ما دیگر ایشان را ندیده بودیم - فوراً در ساختمان ولوله افتاد؛ از اتاقهای متعدد - شاید حدود بیست، سی نفر آدم آنجا بودند - همه جمع شدند. ایشان وارد ساختمان شدند. افراد دور ایشان ریختند و دست ایشان را بوسیدند. بعضی‌ها گفتند كه امام را اذیت نكنید، ایشان خسته‌اند.
برای ایشان در طبقه بالا اتاقی معین شده بود - كه به نظرم تا همین سالها هم مدرسه رفاه، هنوز آن اتاق را نگهداشته‌اند و ایام دوازده بهمن، گرامی می‌دارند - به نحوی طرف پله‌ها رفتند تا به اتاق بالا بروند. نزدیك پاگرد پله كه رسیدند، برگشتند طرف ما كه پای پله‌ها ایستاده بودیم و مشتاقانه به ایشان نگاه می‌كردیم. روی پله‌ها نشستند؛ معلوم شد كه خود ایشان هم دلشان نمی‌آید كه این بیست، سی نفر آدم را رها كنند و بروند استراحت كنند! روی پله‌ها به قدر شاید پنج دقیقه نشستند و صحبت كردند. حالا دقیقاً یادم نیست چه گفتند. به‌هرحال، «خسته نباشید» گفتند و امید به آینده دادند؛ بعد هم به اتاق خودشان رفتند و استراحت كردند.
البته فردای آن روز كه روز سیزدهم باشد، امام از مدرسه رفاه به مدرسه علوی شماره دو منتقل شدند كه بر خیابان ایران است - نه مدرسه علوی شماره یك كه همسایه رفاه است - و دیگر رفت و آمدها و كارها، همه آنجا بود. این خاطره به یادم مانده است». (گفت و شنود صمیمانه رهبر معظم انقلاب اسلامی با گروهی از جوانان و نوجوانان، ۱۴ بهمن ۷۶)

امام گفتند شبها در مدرسه نمانید
--------------------------------------
«من با بسیاری از این شهدای نامدار و معروف روزها و شب‌های زیادی را با هم بودیم. كمتر ساعاتی را ما چند نفر از هم جدا می شدیم كه در این رابطه چند چیز ما را به هم متصل می كرد: یكی شورای انقلاب بود كه تمام سنگینی كارهای آن روز بر دوش شورای انقلاب بود و حتی بعد از تشكیل دولت موقت هم باز در حقیقت همین عده كارها را روبه‏راه می‌كردند . در آن روزها رادیو و تلویزیون را باید مواظب می بودیم، پادگان ها را باید مراقبت می كردیم و آن كسانی را كه شاید به تحریك گروهك‌ها اسلحه‏خانه‌ها را غارت می كردند باید مواظب می بودیم، از جاهای مختلف كه برای حل مشكلات فراوان مراجعه می‌كردند مراقبت می‌كردیم و تمام مسائل به این جمع مربوط می شد كه بایستی دائماً با هم می‌بودیم و لذا من با همه آنها خاطره دارم، لكن واقعاً عاجز از این هستم كه بتوانم یكی از آن خاطرات را انتخاب كنم. البته شب های هفدهم و هجدهم بهمن به آن طرف و به‎خصوص از نوزدهم بهمن كه نیروی هوایی آن رژه را در حضور امام رفتند، خیلی مسئله جدی‎تر شد و احتمال كودتا می‌رفت گرچه آن سران فراری انكار می كردند، لكن بعدها از نوشتجاتی كه از آنها باقی مانده و راست و دروغ‌هایی كه سر هم كردند، معلوم شد. واقعاً قصد داشتند اگر بتوانند یك حركتی انجام بدهند، اما نمی توانستند و چنین امكاناتی برایشان وجود نداشت، زیرا كودتا به معنای سركوب میلیون‌ها نفر بود.
آنها می توانستند با مقداری تانك به خیابانها بیایند و تعداد بیشتری از مردم را هدف گلوله قرار دهند یا چند جا را بمباران كنند اما چیزی كه بتواند حاجت آنها را برآورده كند اصلاً برایشان ممكن نبود چون اگر می خواستند موفق شوند، بایستی همه مردم را از بین می بردند، لكن نسبت به مقر حضرت امام در مدرسه علوی و مدرسه رفاه كه محل اجتماع ما بود و دولت موقت نیز روز پانزدهم بهمن در همان مدرسه رفاه كارهای خودش را شروع كرده بود، احتمال حملات بیشتری وجود داشت. می گفتند ممكن است بیایند آنجا را بمباران كنند یا چترباز پیاده كنند و یك كارهایی انجام بدهند. مثلاً فرض ‍ كنید دست به یك كارهای خطرناكی از قبیل آتش‎سوزی بزنند و به هر حال احتمال چنین چیزهایی وجود داشت .
لذا شبها را مصرّاً از ما می‌خواستند برویم در جاهای مختلفی و یك‎جا نباشیم، برای اینكه اگر حادثه‌ای پیشامد كرد، همه با هم از بین نروند و چند نفری باقی بمانند. البته ما خودمان ترجیح می‌دادیم برویم مدرسه علوی و محل اقامت امام، همان جا باشیم لكن خبر آوردند امام گفتند: اینجا جمع نشوید و متفرق بشوید كه بعداً شب‌ها را در منازل مختلف می خوابیدیم و دو شب را من با مرحوم شهید بهشتی و شهید باهنر همان نزدیكی‌ها منزل حاج محسن لبانی بودم، چون خانه‌هایی را انتخاب می كردیم كه نزدیك مدرسه رفاه باشد و من آن شبها را فراموش نمی‌كنم كه فكر و مطالعه می‌كردیم ببینیم برای فردا چگونه برنامه‌ریزی كنیم و دائماً صدای انفجار گلوله و حتی گلوله های منوری را كه ما تصور می‌كردیم به طرف بیت امام پرتاب می‌شود، مشاهده می‌كردیم، كه خیلی شب‌های هیجان انگیزی بود».
(مصاحبه با خبرنگار صدا و سیما پیرامون خاطرات انقلاب، ۱۱ بهمن ۱۳۶۳)

همان كنار خیابان سجده شكر كردم
-----------------------------------------
«روز ۲۲ بهمن و روزهایی كه امام تشریف آورده بودند، می‌دانید مقر كارها در مدرسه رفاه بود؛ اما محل سكونت امام دبستان علوی شماره ۲ بود كه باید خیابان ایران، یعنی كوچه مستجاب را طی می كردیم و از خیابان ایران هم مقداری می‌گذشتیم و می‌رفتیم می‌رسیدیم آنجا كه تمام این مسیر هم در تمام ساعات مملو از جمعیت بود . و ساعت های متمادی مردم در سطح خیابان و كوچه های اطراف ایستاده بودند به انتظار این كه دسته‌دسته بروند امام را زیارت كنند، امام هم یك دستی تكان می‌دادند و مردم به هیجان می‌آمدند و عده‌ای حتی غش هم می‌كردند و آنها از منزل بیرون می‌رفتند، یك عده دیگر می‌آمدند و تمام ساعات روز تقریباً پیش از ظهر مردها بودند و بعدازظهر زنها.
ما یك ستاد جدیدی هم در دبیرستان علوی اسلامی تشكیل دادیم برای كارهای تبلیغات و اعزام افراد به كارخانه ها، برای این كه كارگرها را توجیه نمایند و از نفوذ بعضی از عناصر مخرب كه داشت در كارخانه‌ها صورت می گرفت، جلوگیری كنند، و كارهای تبلیغاتی گوناگون دیگر كه دفتر تبلیغات اسلامی و مدرسه شهید مطهری، همه از همان تشكیلات كوچك آن روز سرچشمه گرفت و منشعب شد .
یك روزی كه من داشتم بین این دو سه مقر برای انجام یك كاری با عجله می‌رفتم یكی از دوستان مرا نگه داشت و گفت : شماها این جا مشغول كارهای خودتان هستید لكن عوامل كمونیست در كارخانه ها رفتند و دارند كارگرها را تحریك می كنند و كارهای مخرب انجام می دهند . و چون آن روزها لحظات آن‎قدر پرحادثه بود كه قدرت ذهن و حتی چشم انسان قادر نبود همه این حوادث و تازه‌های كشور در این محدوده مكانی كوچك كه در آن چند روز داشت خودش را نشان می داد و بر یك عده معدودی تحمیل می‌شد و باید آنها را حل و فصل كنند، تحلیل كند و واقعاً چنین قدرتی برای هیچ‎كس وجود نداشت، خیلی روزهای دشوار و پرحادثه‌ای بود، لذا مطلب به نظرم خیلی جدی نیامد و حساس نشدم و رفتم در آن محلی كه داشتیم همان دبیرستان علوی كه یك نفر دیگر با همان برادر آمد، یك گزارش مفصل‎تری داد.
من احساس كردم یك حادثه‌ای هست، تصمیم گرفتم بروم از نزدیك ببینم، پرسیدم كجا بیشتر حساس است. یك كارخانه ای را اسم آوردند و گفتند در این كارخانه عده ای هستند، رفتم در آن كارخانه، دیدم بله كارگران این كارخانه هشتصد نفر بودند، پانصد نفر دختر و پسر كمونیست هم بر اینها اضافه شده بودند، همان طور كه می‌دانید وقتی در یك بخشی از مناطق كارگری تهران كه كارخانه‌های زیادی نزدیك هم هستند، اگر هم حادثه‌ای در یكی از این كارخانه‌ها اتفاق می افتاد، می توانست با سرعت به جاهای دیگر سرایت كند و معلوم شد اینها می‌خواستند یك پایگاه برای خودشان درست كنند كه همین‌جا را پایگاه قرار دادند و مسئولان آنجا را تهدید به قتل و ارعاب می‌كردند تا كارگرها احساس پیروزی بكنند، و آنها هم نقطه نظرهای خاص خودشان را اعمال نمایند. من وقتی رفتم آنجا دیدم وضع آن‎طور است، مشغول حل و فصل قضایا شدم.
آن روز را در آنجا گذراندم و روز بعد هم كه ۲۲ بهمن بود من در آن كارخانه بودم كه خبر حمله نیروهای گارد به نیروی هوایی را شنیدم كه به وسیله مردم شكست خوردند و تار و مار شدند. در راه بازگشت از آن كارخانه بودم كه ناگهان رادیو گفت: اینجا صدای انقلاب اسلامی ایران است و من از ماشین پائین آمدم، روی خیابان افتادم و سجده كردم . یعنی این حادثه برایم خیلی عجیب بود. اگر چه بعد از آمدن امام معلوم بود كه حادثه اتفاق افتاده اما این كه از رادیو و فرستنده رسمی كشور این صدا به گوش من برسد، این اصلاً یك چیز باورنكردنی بود و خنده‎دار اینجاست كه به شما بگویم: شاید تا چند هفته دائماً این فكر و این شك برای من پیش ‍ آمده بود كه نكند من خواب باشم و لذا فكر می‌كردم اگر خوابم از خواب بیدار شوم اما معلوم شد نخیر بیداری است».

(مصاحبه با خبرنگار صدا و سیما پیرامون خاطرات انقلاب، ۱۱ بهمن ۱۳۶۳)

جهان نیوز

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

پنج شنبه 26/12/1389 - 22:55 - 0 تشکر 299871

***دو خاطره از وقتی که امام(ره) به شدت خندیدند

شنیده ایم که انسان‌های بزرگ جامع اضداد هستند. امام بزرگوار ما نیز که بحق یکی از بزرگان تاریخ اسلام بودند، در عین صلابت و سرسختی در برابر دشمنان، در برابر دوستان برخوردی لطیف و چهره‌ای متبسم داشتند. حجت الاسلام و المسلمین رحیمیان که سال‌های سال توفیق حضور در کنار امام را داشته اند، دو نمونه از مواردی را که باعث خنده شدید حضرت امام شده بود نقل نموده است که با هم می‌خوانیم:

«روزی آقای حاج عیسی برای امام(ره) چای می‌آورد و در محضر امام، حالت عطسه بر او عارض می‌شود و بی اختیار عطسه می‌کند. حضرت امام خطاب به حاج عیسی می‌گوید: «یرحمکم الله» حاج عیسی هر چه فکر می‌کند، جمله‌ای را که در پاسخ گفته می‌شود، به یاد نمی‌آورد و صرفاً با تداعی برخی کلمات، بی اختیار می‌گوید: «سمع الله لمن حمده» و امام از این پاسخ به شدت می‌خندد. حاج عیسی دستپاچه می‌شود و می‌گوید: «آقا حرف بدی زدم؟» و امام(ره) با مهربانی می‌فرمایند: «نه، زیاد هم بی تناسب نبود.»

قضیه دیگری را نیز مرحوم حاج احمد آقا برایم نقل کرد که روزی آقای «ظهیر نژاد» رئیس وقت ستاد مشترک ارتش همراه با یکی از فرماندهان برای تقدیم گزارش خدمت امام(ره) آمده بودند. فرمانده مزبور که می‌خواسته گزارش بدهد، بعد از «بسم الله» بدون توجه به محدود بودن وقت و وضعیت مخاطب، انگار که می‌خواهد سخنرانی کند، شروع می‌کند به خواندن خطبه و آیه «نرید أن نّمنّ...». آقای ظهیر نژاد که به دلیل صراحت و بی ریایی اش مورد علاقه امام(ره) بود، میان حرف او می‌پرد و با لهجه خاص خود می‌گوید: «آهای! اصل حرفت را بزن! خیال می‌کنی امام عوام است!» و امام به شدت می‌خندند.»

در سایه آفتاب، ص251

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

جمعه 27/12/1389 - 10:44 - 0 تشکر 299950

سلام

****ماجرای نامه عرفانی امام(ره) و شیعه شدن دانشجویان فیلیپینی

اشاره: معاون بین‌الملل حوزه‌های علمیه در جمع اساتید حوزه علمیه قم و مسؤولان مدرسه علمیه امام‌المنتظر‌(عج) بعلبک به بیان بخشی از خاطرات سفر خود به کشور فیلیپین پرداخت. خاطره خواندنی حجت‌الاسلام والمسلمین زمانی را به نقل از مرکز خبر حوزه ملاحظه می‌کنید.

چند سال قبل که به کشور فیلپین رفته بودم، با دانشجویی برخورد کردم که شیعه بود. وقتی از او علت شیعه شدنش را پرسیدم، گفت: کشیشی که استادم بود، اولین جرقه شیعه شدن من را زد، او عرفان مسیحیت را تدریس می‌کرد و برای نشان دادن قوت عرفان مسیحی، عرفان سایر ادیان را نقد می‌کرد، اما وقتی خواست عرفان اسلامی را نقد کند موفق نشد.

استحکام عرفان اسلامی انگیزه‌ای بود تا با این دین بیش‌تر آشنا شوم و پس از جستجو به کتابچه‌ای عرفانی از اسلام برخورد کردم. با مطالعه آن متوجه شدم عرفان اسلام از عرفان تورات و انجیل بالاتر است و معنویت از قلم نویسنده این کتابچه می‌بارد.

مطالب عرفانی آن کتابچه را برای استادم مطرح کردم، اما او نتوانست پاسخی بدهد. انگیزه من روز به روز بیش‌تر می‌شد و کتاب‌های بیش‌تری در مورد اسلام مطالعه کردم تا بالاخره دین اسلام را آیین حقیقت یافتم و به آن ایمان آوردم.

با مسلمان شدن من بقیه دانشجویان هم که کنجکاو شده بودند آن کتابچه را مطالعه کردند و امروز تعداد قابل توجهی از دانشجویان دانشگاه UP فیلیپین شیعه شده‌اند.

حجت‌الاسلام والمسلمین زمانی می‌گوید: از او پرسیدم نام آن کتابچه چه بود؟ او گفت: نامه اخلاقی امام خمینی‌(ره) به فرزندش احمد آقا.

بخش‌هایی از نامه اخلاقی عرفانی امام که در تاریخ 23 تیر 1363 خطاب به حاج ‌احمد آقا نوشته شده به این شرح است:

نامه‏اى است از پدرى پیر فرسوده، که عمر خود را به مشتى الفاظ و مفاهیم به پایان رسانده، و زندگى خویش را در لاک خویشتن تباه نموده، و اکنون نفس‏هاى آخرین را با تأسف از گذشته خود مى‏کشد، به فرزند جوانى که فرصت دارد تا چون عباد‌ا... صالحین در فکر رهانیدن خود از تعلق به دنیا که دام ابلیس پلید است، باشد.

برتری موجب رنج است

آنان که درصدد برترى‏ها به هر نحو هستند چه برترى در علوم- حتى الهى آن- یا در قدرت و شهرت و ثروت، کوشش در افزایش رنج خود مى‏کنند. وارستگان از قیود مادى که خود را از این دام ابلیس تا حدودى نجات داده‏اند، در همین دنیا در سعادت و بهشت رحمتند.

سیره انبیاء خدمت به خلق است

پسرم! از من گذشته یَشِیبُ ابْنُ آدم وَ یَشُبُّ فِیهِ خَصْلَتان: الحِرْصُ وَ طُولُ الْأَمَلِ. لکن تو نعمت جوانى دارى و قدرت اراده، امید است بتوانى راهىِ طریق صالحان باشى. آن‌چه گفتم بدان معنى نیست که خود را از خدمت به جامعه کنار کشى و گوشه گیر و کَلِّ بر خلق‌ا... باشى که این از صفات جاهلان مُتنسِّک است یا درویشان دکان‏دار. سیره انبیاى عظام- صلّى‌ا... على نبیّنا و علیهم اجمعین- و ائمه اطهار- علیهم السلام- که سرآمد عارفان با... و رستگان از هر قید و بند، و وابستگان به ساحت الهى در قیام به همه قُوى‏ علیه حکومت‏هاى طاغوتى و فرعون‏هاى زمان بوده و در اجراى عدالت در جهان رنج‏ها برده و کوشش‏ها کرده‏اند، به ما درس‏ها مى‏دهد و اگر چشم بینا وگوش شنوا داشته باشیم راه گشایمان خواهد بود.

الاعمال بالنیات

پسرم! نه گوشه‏گیرى صوفیانه دلیل پیوستن به حق است، و نه ورود در جامعه و تشکیل حکومت، شاهد گسستن از حق. میزان در اعمال، انگیزه‏هاى آن‌ها است. چه بسا عابد و زاهدى که گرفتار دام ابلیس است و آن دام‏گستر، با آنچه مناسب او است چون خودبینى و خودخواهى و غرور و عُجْب و بزرگ‏بینى و تحقیر خلق‌ا... و شرک خفىّ و امثال آن‌ها، او را از حق دور و به شرک مى‏کشاند. و چه بسا متصدى امور حکومت که با انگیزه الهى به معدن قرب حق نائل مى‏شود، چون داود نبى و سلیمان پیامبر- علیهما السلام- و بالاتر و والاتر چون نبى اکرم- صلّى‌ا... علیه و آله و سلّم- و خلیفه بر حقّش على بن ابی طالب- علیه السلام- و چون حضرت مهدى- ارواحنا لِمَقْدَمِه الفداء- در عصر حکومت جهانى‏اش. پس میزان عرفان و حرمان، انگیزه است. هر قدر انگیزه‏ها به نور فطرت نزدیکتر باشند و از حُجب حتّى حُجب نور وارسته‏تر، به مبدأ نور وابسته‏ترند تا آن‌جا که سخن از وابستگى نیز کفر است.

میزان در اول سیر، قیام للَّه است هم در کارهاى شخصى و انفرادى و هم در فعالیت‏هاى اجتماعى. سعى کن در این قدم اول موفق شوى که در روزگار جوانى آسانتر و موفقیّت‏آمیزتر است. مگذار مثل پدرت پیر شوى که یا درجا زنى و یا به عقب برگردى و این محتاج به مراقبه و محاسبه است. اگر با انگیزه الهى مُلک جنّ و انس کسى را باشد، بلکه اگر به دست آورد، عارف با... و زاهد در دنیا است. و اگر انگیزه نفسانى و شیطانى باشد هر چه به دست آورد اگر چه یک تسبیح باشد، به همان اندازه از خداوند تعالى دور است و فاصله گرفته.

بارالها! احمد را نزد خود محمود، و فاطى را مفطوم، و حسن را احسن فرما، و یاسر را به یُسر برسان، و این خانواده منتسب به اهل بیت عصمت(ع) را با عنایات خاصّه خود تربیت کن و از شرّ شیاطین درونى و برونى حفظ فرما و سعادت دارَیْن را به آنان عطا فرما. و آخر وصیت من آن است که در خدمت به ارحام، خصوصاً مادرت که به ما حق‏ها دارد کوشش کن و رضاى آنان را به دست‏آور. و الحمد للَّه اوّلًا و آخراً، و الصلاة على رسول‌ا... و آله الأطهار و اللعنُ على أعدائهم.


پرتوسخن


خیلی دوست دارم این كتابو بخرم...نمیدونم شایدم تو خونه باشه:)

یاحق

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.