((ماهی))
سـالها دل طلب ماهی دریـا می کرد
ماهی ازون برون و قزل آلا می کرد
چشـم من گریه کنان گفتا کبابم کردی
دست سـماک بـدیـدم که نگاهم کردی
خورده چشم من و ماهی به هم چون گره
ماهی گفـتا آهای بپّـا که هوشت نپـره
قیمتم قدری گران است و تو جیبت خالی
گـرچه در نـزد همـه پـز تـو بـاشد عالی
من خوراک تـو نبـاشم برو ای مرد فقیـر
تو که بی پولی بـرو گوشه دنجی و بمیر
گفته ماهی سخنی و جگـرم کرده کبــاب
حالی با فکر به من مدتی کشـکی بساب
از تو ای آب خروشـان من شـکایت دارم
بهــر آن مـاهی نابت دائمــاً بیــــمارم
آی گرانی به خدا عرصـه به ما تنگ شده
حاجی ارزونی بیـــا کمیت ما لنگ شــده
ماهی جان بهـر غنی خوردنت راحت بادا
وعــده دیـدن مـا تـا بـه قیـــامت بـادا
بهروز__((رها))