موضوع: توجیه گناه
تاریخ پخش: 06/07/87
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
بحث امروز، این است كه یك خطرهایی كه انسان دارد این است كه كار غلطش را توجیه میكند. به یك كسی گفتند: چطور هواپیمای به این بزرگی را میدزدند؟ گفت تا پایین است و بزرگ است نمیدزدند، صبر میكنند بروند در آسمان، آنجا كوچك كه شد آنجا میدزدند. حالا خیلی وقتها انسان وقتی میخواهد یك خلافی را انجام بدهد، خلافش را توجیه میكند و خیلی بلای عمومی است و عرض كنم به حضور شما كه راجع به توجیه گناه میخواهم یك خورده صحبت كنم. الان سال 87 هستیم. من این بحث را سال 62 یعنی چند سال پیش؟ یعنی 25 سال پیش در تلویزیون داشتم. خوب 25 سال پیش خیلی از شما متولد نشده بودید. فكر كردم و یك بازنگری كردم، قسمتهایی از آن بحثها و قسمتهای جدیدی هم كه پریشب مطالعه كردم، جمعاً یك بحث توجیه گناه را دارم. خدا رحمت كند، یك بحث گناه شناسی را كه ما داشتیم، رفیق دانشمند و عزیزمان آقای محمد محمدی اشتهاردی این را برداشت و بصورت یك كتاب درآورد تحت عنوان «گناه شناسی» و این در فروشگاه هم كه فروشگاه كتاب هم كه پرسیدم كه در غرفهی ما درسهایی از قرآن بیشترین كتاب، چه كتابی فروش رفته است، گفتند كتاب گناه شناسی بوده است. این توجه مردم به این كتاب... در این چند ساله بیشترین كتاب، كتاب گناهشناسی فروش رفته است، من فهمیدم كه مسئلهای است كه مردم نیاز دارند. خودم دومرتبه كتاب را دیدم و یك قسمتهاییاش را با اضافاتی میخواهم بگویم.
پس موضوع بحثمان امروز انشاءالله این است كه خدا كند كه دیگر حالا خودمان توجیه نكنیم.
بسم الله الرحمن الرحیم. موضوع بحث: توجیه گناه!
1- توجیه گناهان با اعتقاد به جبر
گاهی وقتها توجیه عقیدتی است. توجیه عقیدتی! مثلاً میگوییم كه خدا خواسته است. به گردن خدا میاندازیم. قدیمیها میگفتند: «جبر» یعنی جبر الهی! بله! خیلی كارها را خدا میخواهد. تا خدا اراده نكند و نخواهد كاری... اما دست ما هم هست. من راجع به جبر و اختیار یك مثالی بزنم. شما منبع آب درست میكنید، این منبع آب است. منبع آب دست شما نیست. سازمان آب و دولت میسازد. خیابانهای 45 متری دست شما نیست. بعد خیابانهای 24 متری دست شما نیست. 12 متریها دست شما نیست. تا میآید به كوچههای 4متری، تا میآید به خانهی شما! بالاخره در خانهی شما این سر شیر در دست شما هست یا نه؟ درست است كه آب دست شما نیست، لوله كشی دست شما نیست، خیابان دست شما نیست، منبع دست شما نیست! همهاش كار دولت است. من سؤالم این است: بالاخره در لحظهی آخر شیر را چه كسی باز میكند؟ چون شیر را باز میكنیم، باید پول آب را بدهیم. یعنی در یك مسیر، اگر در یك مسیر شما یك عضو هم سهم دارید، برای همان یك عضو... ممكن است بگویی آقاجان، من اصلاً آفرینشم جبری بوده است. من كه نمیخواستم به دنیا بیایم، خدا من را آورده است. میگوییم: خوب آفرینش جبری! خوب دندانهایم هم سفید است و جبری است. خوب دندانهایت هم سفید است و جبری است. قدم هم دست من نیست، میخواستم كوتاهتر شوم یا بلندتر! خوب قد هم جبری است. اگر دو میلیون هم جبر باشد، بالاخره لحظهی آخر، تو اراده داری یا نداری؟ انسان اراده دارد. 4 دلیل داریم كه انسان اراده دارد. البته دلیل خیلی داریم. 4 موردش وجدانی است. چند موردش فطری است. چند موردش وجدانی و فطری است. چند تا دلیل فطری داریم، چند تا دلیل عقلی داریم، چند تا دلیل قرآنی داریم. دلیلهای فطری را میگویم. دلیلهای قرآن را خوب همهی مردم طلبه نیستند، دلیلهای عقلی را هم همهی مردم فیلسوف نیستند. دلیلهای فطری را كسی شك نمیكند. یعنی بچهی 5 ساله هم میفهمد. 4 دلیل فطری میگویم كه خوب باور كنید كه ما اختیار داریم. هر جا هم خواستید كه در مورد جبر و اختیار بحث كنید، همین حرفهای من را بزنید.
2- دلایل اختیار بشر در كارها
1- انسان شك دارد یا نه؟ شما هیچ وقت شده است كه شك بكنی كه این كار را بكنی یا نه؟ همین كه شك میكنی، پیداست كه اختیار داری. آدم كه شك میكند كه این كار را انجام بدهد، بخورم نخورم! بروم نروم! بگویم نگویم! همین كه شك داری، پیداست كه اختیار با تو است. میتوانی بگویی، میتوانی نگویی! پس شك دلیل بر اختیار است.
2- در عمرتان پشیمان شدهاید یا نه؟ پشیمانی دلیل بر این است كه میتوانستم انجام ندهم. چرا انجام دادم! پس پشیمانی هم دلیل بر اختیار است.
3- انتقاد از كسی در عمرت كردهای یا نه؟ انتقاد كه میكنی، چرا گوشت را سوزاندی؟ چرا اینجا را ساختی؟ چرا اینجا این حرف را زدی؟ چرا نوشتی؟ چرا به كسی گفتهای یا نه؟ همین كه شما انتقاد میكنی، پیداست این آقا میتوانست این كار را انجام ندهد.
4-بچه ات را به مدرسه میفرستی یا نه؟ موعظه میكنی یا نه؟ همین كه بچهات را موعظه میكنی، تحت تأدیب قرار میدهی كه كسی ادبش كند، یا خودت ادبش میكنی، پیداست بچه میتواند خوب باشد و میتواند بد باشد. شما میگویی این كار را بكن كه خوب شوی. پس چهار تا دلیل شد. عقلی هم نیست و وجدانی است. هر كسی در درون خودش وجداناً میفهمد كه پشیمان میشود. وجداناً پشیمان میشویم. وجداناً از افرادی انتقاد میكنیم. وجداناً شك میكنیم. وجداناً بچهمان را ادب میكنیم. پس پشیمانی، ادب، انتقاد، شك چهار دلیل وجدانی است برای اینكه ما مجبور نیستیم. شاعر هم بعضی از اینها را به شعر درآورده است.
«اینكه گویی این كنم یا آن كنم *** این دلیل اختیار است ای صنم»
شعر است. میگوید كه شك داری كه این كار را بكنی یا نكنی، پیداست كه اختیار داری. خوب بعضیها میگویند كه خدا خواسته است. مثلاً میگویند كه «لَوْ شاءَ الرَّحْمنُ ما عَبَدْناهُم» (زخرف/20) به بتپرستها میگفتند: چرا مجسمه میپرستید؟ میگفتند: خدا میخواهد. اگر خدا نمیخواست... مثل اینكه یك كسی فحش میدهد، میگوییم چرا فحش میدهی؟ میگوید كه خدا میخواهد. اگر نمیخواست لالم میكرد. اِ ... بنا نیست كه خدا هر كس را كه میخواهد فحش بدهد، لال كند. خوب! «أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَه» (یس/47) میگفتند به فقرا كمك كن. میگفت اگر خدا میخواست خودش به او میداد. اینكه به او نداده است، پیداست كه باید گرسنگی بخورد. «أَ نُطْعِمُ» ما اطعام كنیم. «مَنْ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ» ببینید گردن خدا میاندازند. كارها را گردن خدا نیاندازیم. توجیه میكنند كه خدا خواسته است. خدا هیچ وقت كار بد نمیخواهد.
3- ارزش انسان به رفتارهای اردای و اختیاری
منتها برنامهی خدا این نیست كه با اجبار ما را وادار به كار خوب بكند. ما كرهی زمین نیستیم كه بالاجبار حركت میكند. ما انسان هستیم. ارزش انسان به این است كه اختیار دارد. من اگر همهی زبانها را قطع كنم، بگویم آقایان همه آدمهای خوبی هستند، اصلاً غیبت نمیكنند، خوب زبانش را قطع كردهای. ارزش شما به این است كه زبان داری و غضب هم داری و با اینكه عصبانی شدهای و غضب هم داری، فحش نمیدهی. یعنی ارزش ما با اختیار است. اگر كسی با اجبار باشد كه ارزشی ندارد. این توجیه عقیدتی است.
4- اطاعت خداوند، نه اطاعت مخلوق
بعضیها توجیه سیاسی میكنند. میگویند: «المأمورُ معذور» باسمه تعالی: این حرف غلط است. «المأمورُ معذور» یعنی چه؟ «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِقِ» (الفقیه/ج4/ص381) شعار اسلام است. حدیث است. یعنی اگر مخلوقی دستور داد كه دستورش حرام بود، شما حق اطاعت ندارید. «المأمورُ معذور» غلط است. این توجیه سیاسی است.
توجیه اجتماعی! نصفش را من می خوانم، نصفش را همه با هم بخوانیم. از شعرهایی كه همهی ایرانیها تقریباً حفظ هستند.
«خواهی نشوی رسوا *** همرنگ جماعت شو!»
باسمه تعالی: این حرف غلط است. بارها من این را گفتهام كه اگر یك كشتی صد نفری نقص فنی پیدا كرد، غرق شد و از این صدتا مسافر 98 نفرشان شنا بلد نبودند و غرق شدند، دو نفرشان شنا بلد هستند، بگویند: داداش ببین! ما صد نفر بودیم، اكثر غرق شدند. بیا ما دو نفر هم غرق شویم. «خواهی نشوی رسوا ...» اصلاً شعر غلط است. «خواهی نشوی رسوا *** همرنگ جماعت شو!» پس پیغمبر هم باید بت پرست بشود. چون مردم مكه همه بتپرست بودند. یعنی چه؟
توجیه اجتماعی! یك كار غلطی میكند. از خانهاش بیرون آمد، دید پشت دیوار خانهاش اعلامیه میچسبانند، گفت: آقا این دیوار را من كلی خرج كردهام، دیوار را قشنگ درست كردهام، چرا مرتب میآیید و اعلامیه میچسبانید؟ گفت: آقا من كه نچسباندم. قبل از من هم دیگران چسباندهاند. گفت: دیگران گور پدرشان خندیدهاند!!! گفت: حاج آقا من هم گور پدرم میخندم. یعنی چون دیگران یك غلطی كردهاند، من هم بكنم، این كه حرف نشد! بعضی جاها میگوییم كه این كار اسراف است. میگوید كه همه این كار را میكنند. خوب همه غلط میكنند. توجیه اجتماعی! اینها را بنویسم. توجیه عقیدتی: جبر! توجیه سیاسی میگویند: «المأمورُ معذور»! چون از طرف بالا امر شده است. ما مجبور هستیم انجام بدهیم. نه خیر! از طرف بالا هم دستور بدهند شما نباید گوش بدهید، اگر گناه بود. توجیه سیاسی! توجیه اجتماعی میگویند جامعه همینطور است. «خواهی... همرنگ جماعت شو!» این توجیه اجتماعی است.
5- توجیه گناه با حالات و روحیات شخصی
توجیه روانی! مثلاً میگوییم آقا چرا چنین است؟ میگوید: ببین! یك شعری را نصفش را من میخوانم، نصفش را همه با هم بخوانیم. «نیش عقرب نه از ره كین است *** اقتضای طبیعتش این است» یعنی این عادت كرده است. این همیشه فحش میدهد. خوب همیشه غلط میكند. اینكه چون یك كسی عادت كرده و روحیهاش با این سازگار است، از نظر روحی!... یا مثلاً خجالت میكشد. میگوییم چرا بلند نشدی نماز بخوانی؟ خوب نشسته بودی، یادت آمد كه نماز نخواندهای... میگوید: آخر رویم نشد، خجالت كشیدم. خجالت كشیدم یعنی چه؟ خجالت نباید كشید.
در اندونزی یك ده روزی ما برای برنامهای رفته بودیم، هیچ نرفتیم بگردیم. روز آخر گفتند نمیخواهی بگردی؟ گفتم: چرا برویم بگردیم. ما بردند یك ساختمانی بود و یك پاساژ بسیار مهمی بود، خرید نكردم! ولی رفتم كه ببینم. تا وارد شدم، دیدم یك خانم اندونزی آمد و یك نگاهی به ساعتش كرد و یك لحظه فكر كرد و فوراً وسط پاساژ یك سجاده انداخت و گفت: «الله اكبر» و نماز خواند. یادش آمده بود كه نماز نخوانده است و وسط پاساژ نماز خواند. اینقدر آنجا خودم را توبیخ كردم كه آقای قرائتی تو كه ادعا میكنی كه مبلغ دین و نماز هستی، حضرت عباسی، در پاساژهای ایران اگر وسط خیابان فهمیدی كه نماز نخواندهای، مردش هستی كه وسط پاساژ نماز بخوانی؟ هر چه فكر كردم دیدم خجالت میكشم. خجالت كار غلطی است. ما باید بعضی جاها بیحیا باشیم، بعضی جاها هم حیا كنیم. حدیث داریم: «الْحَیَاءُ حَیَاءَانِ» حیاء دو رقم است. «حَیَاءُ عَقْلٍ وَ حَیَاءُ حُمْق» (كافی/ج2/ص106) بعضی حیاءها از روی عقل است و بعضی حیاءها از روی احمقی است. خجالت نكش! آقابلد نیستی قرآن بخوانی؟ سی روز شاگردی كن كه تا آخر راحت باشی! سی تا نیم ساعت. یك عمری غسلش غلط است. یك عمری نمازش غلط است. یك عمری یك چیزی را نمیداند. یك عمری... یك عمری... بگو كه تمام شود و برود. خجالت حالت روانی است. عادت روانی است. عقدهای است. خوب عقده یك مسئلهی روحی است.
6- خطر یأس و ترس در امور اجتماعی و خانوادگی
یأس! چون مأیوس است دست به این كارها میزند. خیلی از گناهان به خاطر یأس است. میگوید: ببین! ما دیگر آدم بشو نیستیم. بگذار... مثل اینهایی كه یك خورده بدهكار میشوند، میگویند دیگر ما نمیتوانیم بدهیمان را بدهیم. پس بگذار یك خورده دیگر هم نسیه كنیم، پا به فرار بگذاریم. یعنی مأیوس میشوند. میگوید ما دیگر آبرویمان رفته است. حالا كه آبرویمان رفته است پس بگذار... و لذا گاهی وقتها پدر و مادر هم میفهمند بچهشان غلط كرد نباید به روی خودشان بیاورند. چون اگر دختر و پسر بفهمند كه پدر و مادر فهمیدهاند، بفهمند كه آبرویشان رفته است، میگویند آبرویمان كه رفت، دیگر آب از سر ما رد شد، چه یك نی و چه صد نی! بعضی جاها انسان باید خودش را به تغافل بزند. یعنی اگر طرف بفهمد كه همه فهمیدهاند، دیگر میگوید خوب پس من دیگر... و به سیم آخر میزند.
توجیه روانی! از ترسش! ترس هم یك حالت روانی است. میگوید میترسم بچهدار شوم، خرجی از كجا؟ نمیدانید چقدر در این چند ساله، از طرف بعضی از بزرگان، بعضی از اساتید دانشگاه، یكی، گروهی، بعضی از مصلحین جامعه، بعضی از سیاسیون، خیلی به من فشار آورند، گفتند در تلویزیون بگو كه مردم بچهدار نشوند، اولاد كمتر، زندگی بهتر! گفتم این شعار ضد قرآن است. گفتند: كدام آیهی قرآن؟ گفتم این آیهی قرآن، میگوید: «كُنْتُمْ قَلیلاً»، یعنی شماها كم بودید، «فَكَثَّرَكُم» (اعراف/86) یعنی شما را كثیر كردم. «فَكَثَّرَكُم» شما را زیاد كردیم. خداوند در قرآن میگوید، نعمت به شما دادم، كم بودید و زیادتان كردم. پس جمعیت زیاد، یكی از نعمتهاست. منتها شما میگویید آقا آخر ما نمیرسیم خرجیشان را بدهیم. میگویم ببینید! گیر در آمار نیست، اول اینكه میگویند نمیرسیم ادبشان كنیم، هیچ دلیل علمی تا حالا هیچ كس ارائه نداده است كه كسانی كه اولادشان كمتر است، ادب بچههایشان بیشتر است. نداریم! آدم هست هشت تا بچه دارد، هشت تا گل! آدم هست دو تا بچه دارد، دو تا جانور!!! ما هیچ دلیل نداریم كه آنهایی كه بچهشان كمتر است، حتماً ادبشان بیشتر است. این یك مورد. میگویی: ندارم بخورم. میگویم داری بخوری، تجملات را كم كن! تجملات را كم كن! ما چند مورد را پاك كردهایم، 1- هنر و كار. 2- هجرت. 3- سادگی زندگی، زندگی ساده! زهد. 4- مسئلهی چهارم تعاون! اگر بنده ده تا اولاد داشتم، ده تا هنر داشتند، هیچ وقت غصه نمیخورم. حدیث هم داریم كه باید اولاد عضد باشد. عضد یعنی بازو! اگر گفتند قرائتی ده تا بچه دارد، همه بگویند خوشا بحالش! ده تا بچه دارد؟ پس بیست تا بازو دارد. الان بچه بازو نیست، بچه شكم است. ده تا بچه دارد؟ چه بدهد كه بخورند. تا میگوییم بچه! یاد شكم میافتد. كسی را الان میگوییم بچه یاد بازو نمیافتد. هر كسی را كه میگوییم بچه! یاد شكم میافتد. یعنی بازو شده است شكم. بازو = شكم! خوب گیر این است.
7- تلاش، هجرت و تعاون، راه موفقیت در زندگی
كار شده است بیعاری! همه هم میخواهند پشت میز بنشینند. میگوییم كار هست. امام جمعهی یكی از مراكز استانها، میگفت جوانی آمده بود میگفت كه كار ندارم. گفتم كه خوب مثلاً میتوانیم یك چنین امكاناتی بدهیم كه شما كار بكنی، گفت كه مگر من افغانی هستم كه كار بكنم؟ اِ... این فكر میكند كه دیگر ایرانی نباید... خوب این كلهاش خراب است. این ایرانی كلهاش خراب است. فكر میكند كه كار بد است. من كار بكنم؟ لیسانس! لیسانس كار بكند؟ آقا ببخشید! معذرت میخواهم! فحش دادیم؟ اصلاً این فكر میكند كه حالا كه صد تا كتاب خوانده است دیگر نباید... گیر در مخ است. كلهها و فكرها گیر پیدا كرده است. یكی دیگر! هجرت نمیكنیم و همه میخواهیم پهلوی هم باشیم. اگر بنده ده تا اولاد داشتم، ده تا به ده تا كشور میرفتند، اسلام صادر میشد. مسلمانها بچهدار بشوند، پر بچه! بچههایشان یك هنر داشته باشند، بروند و در یك كشوری تبلیغ كنند. اسلام همهی دنیا را میگیرد. اصلاً الان چین حدود 100 میلیون مسلمان دارد و به خاطر ما است. اسلام چین از ماست. من چند بار به چین رفتهام. چینیها عبادتهایشان ایرانی است. مثلاً میگوید دو ركعت نماز صبح، قربة الی الله! الله اكبر! فارسی حرف میزنند. پیداست اسلامشان از ایرانیهاست. مثل ما كه میرویم مكه میگوییم: «لبیك! اللهم لبیك!» همینطوری كه ما عربی حرف میزنیم، آنها هم... اسلام هندوستان از ماست. اسلام پاكستان از ماست. اسلام تانزانیا از ماست. اسلام زنگبار از ماست. ایرانیها خیلی جاها رفتهاند. هی بچه درست میكنیم و دور تا دورمان میچینیم. خوب این گیر شده است. هجرت نكردیم.
یكی هم زندگی ساده است. زندگی ساده! همه میخواهیم حتماً... و الا با یك خانهی 40متری میشود زندگی كرد. با یك خانهی 50 متری میشود زندگی كرد. من یادم است، 20 ساله كه بودم، طلبه قم بودم، شاه برای اینكه حوزه را بشكند، طلبهها را برای سربازی میگرفت. از جمله آن زمان آقای هاشمی رفسنجانی را هم گرفتند. امام گفت ما از خدا میخواهیم كه طلاب ما در پادگانها بروند و ارتش را بیدار كنند. اینها بروند در ارتش... نه! نه! آخوندها را ولشان كنید. این كلمهی امام ما را نجات داد. بعد حالا آن مدتی كه قایم شده بودیم، من به شما بگویم كه كجا قایم شده بودیم. خانهی یكی از علمای كاشان، كه در قم خانه داشت، یك اتاق داشت، یك پرده كشید، آن طرف پرده با خانمش زندگی میكرد. این طرف پرده هم ما بودیم. با یك دیوار و با یك تختهی سهلایی! هر كسی میخواهد خانهی مستقل داشته باشد، آن هم از همان روز اول! تعاون! بابا تعاون ماشین لباسشویی است، خوب حالا شنبه شما لباس بشویید، یكشنبه او، دوشنبه او! نه! اِ... هر كسی یك ماشین لباسشویی! بنا نیست كه از یك چیز چند نفر استفاده كنیم. اگر مثل خدا میبودیم كه یك شكاف در صورت ما گذاشت، بنام لب! ببین چقدر كار از این كشیده میشود. مكیدن سینهی مادر در نوزاد! بعد بزرگتر میشویم و حرف میزنیم با همین لب. بعد اكسیژن میگیریم و كربن پس میدهیم. بوسیدن! مكیدن! سوت كشیدن! فوت كردن! سخنرانی! اكسیژنگیری! همه با همین است. حالا اگر به این مهندسها میدادیم، یك لوله میبرد برای خروج دم! از این طرف یك لوله كشی میكردند برای ورود اكسیژن! و كلهی ما را پر از دودكش و دگمه میكردند. نمیآییم كه طراحی كنیم كه از چیز كم چند گروه استفاده كنیم. ببینید تعاون در ما نیست. هر كسی میخواهد برای خودش باشد. شراكت نیست. قرآن میگوید فقیر هم اگر رسید، پولهای كمتان را روی هم بگذارید، یك كار تعاونی بكنید.
امروز در كرمانشاه ما دعوت كردیم از اصناف و افراد خیرین مدرسهساز و از گروههای مدیران كل و از همه دعوت كردیم برای اینكه یك صد تا سالن حداقل برای مدارسی كه... چون در این ده دوازده ساله هر چه مدرسه ساختند، چه دولت و چه خیرین، سالن نمازخانه دارد. اما مدارس قدیمی، خیلیهایش سالن ندارد و بالاخره الحمدلله تا صد تا سالن، یعنی هر سالنی هم سی میلیون، یعنی سه میلیارد امروز دادند برای آموزش و پرورش! هر سالنی صد متر، متری هم سیصد تومان، گفتیم مثلاً حالا... دقیقههای آخر گفتیم... بعضی از اینها كارمند دولت هستند، كارمند دولت نه خیر است، نه تاجر است و نه اصناف است. گفتیم آقا یك سالن هم شما بدهید. اینها هم یكی چند صد هزار تومان و هر كسی یك مبلغهایی داد و معلوم شد خود این كارمندها پولهایشان را روی هم گذاشتند و یك سالن شد. یعنی یك سالن اعضای پرسنل دولت. بابا نخ چیزی نیست اما چند تا نخ كه به هم تاب خورد میشود طناب! ما تعاون كنیم. بیاییم شریكی كار كنیم. قرآن هم میگوید بیایید و شریكی پول روی هم بگذارید و دست به یك كاری بزنید. گفتند این كشتی را چرا سوراخ میكنی؟ فرمود: «أَمَّا السَّفینَة» سفینة یعنی كشتی، «فَكانَتْ لِمَساكینَ» (كهف/79) مساكین جمع مسكین است، مسكین یعنی فقیر! چند تا فقیر پولهایشان را جمع كردند، روی هم گذاشتند و یك قایق گرفتند. یك كشتی گرفتند برای حمل و نقل جنس! یعنی میشود افرادی هم كه هیچ پولی ندارند، تعاون داشته باشند. من برای تعاون یك چیزی بگویم كه معلوم شود ما چقدر هنوز انرژی داریم. خدا میداند كه از مخمان استفاده نكردیم.
8- شیوه پیامبر اسلام در ایجاد شغل برای خودكفایی
یكی از اصحاب پیغمبر آمد، گفت یا رسول الله من بیكار هستم. گفت برو كاسبی كن! گفت: سرمایه ندارم. گفت برو كارگری كن، گفت وسیله ندارم. چون كارگری هم بالاخره یك بیلی، كلنگی تبری كه میخواهد. گفت برو در خانهات یك چیزی بردار و بفروش و یك بیل و یك تبر بخر! گفت: در خانه ما هیچی نیست. گفت حالا برو و یك نگاهی بكن. این یك خورده ناراحت و شد و آمد و یك پلاس پاره بود، فرش كهنهی مندرس! این فرش پاره را برداشت و گفت: یا رسول الله! در خانه ما این است. سرمایه! بله بفروشم. حضرت یك نگاهی كرد و دید كه یك درهم میارزد. گفت: این را چه كسی میخرد؟ گفتند آقا این نمیارزد. حالا یك درهم! گفت خوب بخریم. خود پیغمبر واسطه شد و این پلاس را یك درهم فروخت. گفت این یك درهم را برو بازار و یك كلهی تبر بگیر و بیار. رفت بازار و یك كلهی تبر گرفت و آمد. گفت ای اصحاب! كسی هست در خانهاش یك دسته داشته باشد؟ نصف دسته بیل! یك دستهی تبر كسی نیست داشته باشد؟ یكی از اصحاب گفت: آقا ما یكی در انباری داریم. گفت برو و بیاور! دسته تبر را گرفت و خود پیغمبر این دسته را در این تبر جاسازی كرد. بغلهایش را هم با چوب كوچك تراشید و گفت: ببین این تبر! این ابزار تولید! برو و كاسبی كن! یعنی یكی یك دسته، یكی یك تبر، یكی یك پلاس! پلاس او و خرید او دستهی تبر و كار راهاندازی شخص پیغمبر، میشود. خیلی از آدمها پول سپرده در بانكها دارند. خیلی از آدمها زور دارند. خیلی از آدمها تلفن دارند. خیلی از آدمها... خیلی از آدمها... ما هنوز نه طلبههایمان آن مقداری كه جان دارند كار كردهاند، نه دانشجوهایمان آن مقداری كه جان دارند كار كردهاند، خیلی بیش از اینها جان داریم. خیلی بیش از اینها میتوانیم كار بكنیم. انرژی هستهای كه فقط در طبیعت نیست. در هر یك از كلهها انرژی هستهای است. در هر كلهای یك انرژی هستهای است. منتها ما در طبیعت رفتهایم كشف كردهایم، انرژی خودمان را كشف نكردیم. بارها گفتهام كه اگر بگویند: چقدر میدوید؟ ما میگوییم: 2 كیلومتر! اگر یك گرگ دنبالمان كند، 30 كیلومتر میدویم. پیداست 30 كیلومتر دیگر انرژی در ما هست. منتها باید این انرژی را كشف كنیم. این ایران همان ایرانی است كه از آمریكا میترسید. یك امام آمد، این ترس را به شجاعت تبدیل كرد. خلاص! توجیه روانی!
توجیه خانوادگی! آخه خانمم گریه كرد! اِ... خوب گریه كند. مگر اگر خانم گریه كرد باید شما كوتاه بیایی؟ ممكن است او بیخود گریه كند. اگر حرف منطقی دارد، به روی چشم! اما اگر خواسته باشد با شیون گریه، ابداً من تحت تأثیر قرار نمیگیرم. حرفت را بزن اگر منطقی بود، به روی چشم! بچم خواست! دخترم گریه كرد! یك دزدی را چند وقت پیش گرفتند و گفتند: چرا دزدی كردی؟ تو كه آدم خوبی بودی؟ گفت: آخر دخترم ازدواج كرده بود، جهازیه میخواست و ما هر شب میرفتیم، بحث جهازیه بود، من هم نداشتم، هر شب این دخترم كناری میرفت و گریه میكرد، من دیگر بریدم و رفتم و فلان انبار یك چیزی از انبار برداشتم. حالا اگر مثلاً دختر شما گریه كرد، ما باید دزدی كنیم؟ در برابر فشارهای خانوادگی آدم باید مقاومت كند. یك بار پیغمبر را خانمهایش در فشار گذاشتند كه بابا در خیبر پیروز شدید، در بدر پیروز شدید، در كجا و در كجا پیروز شدید، خوب یك خورده طلا به ما بده، ما زن پیغمبر هستیم، دیگر حالا تا چه زمان فقر! آیه نازل شد، ببین! من زیر بار اینها نمیروم، پیروز شدیم و غنایم جنگی هم هست، اما غنایم جنگی ملك همهی مسلمانهاست، ملك شما كه نیست! به زنهایت بگو: «إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زینَتَها» اگر طلا میخواهید، «فَتَعالَیْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُن» (احزاب/28) بیایید آقا من طلاقتان میدهم و جای دیگر بروید. من پیغمبری نیستم كه مسلمانها جبهه بروند و بدن مسلمانها تكه تكه شود، آن وقت پیروز كه شدیم، غنایم جنگی را بردارم و طلا برای خانمم بخرم. یعنی جوانها را جبهه بفرستم، از غنایم جبهه برای خانمم طلا بخرم، من اینطوری نیستم. نمیخواهم بگویم كه طلا خوب نیست! میخواهم بگویم یك وقت از راه حرام طلا نخرید. از راه حرام طلا نخرید.
توجیه فرهنگی! میگوید نمیدانستم. روز قیامت به بعضیها میگویند چرا چنین كردی؟ میگوید نمیدانستم. میگوید چرا نرفتی و یاد بگیری؟ «هل لا تعلمت» ندانستن عذر نیست. آقا بلد نبودم. خوب یاد میگرفتی! بعضی از این حاجی خانمها وقتی میخواهند مكه بروند، میآیند پهلوی روحانی كاروان و حمدشان را میخوانند، حمد را غلط میخواند و میگوید: حاج آقا! ببخشید من زبانم نمیگردد. همین خانمی كه میگوید زبانم نمیگردد، پولهایش را بر میدارد و دلار میكند و میرود مكه! تمام دلارهایش را با این عربها عربی حرف میزند. تا میگویی بگو: «مالِكِ یَوْمِ الدِّین» میگوید: حاج آقا زبانم نمیگردد. من نمیدانم این زبان چطور طبقهی بالا نمیگردد، پاساژ پایین میگردد.
خدا اموات را بیامرزد. یك وقتی یك پیرزنی خانهی ما آمده بود، مرحوم پدرم به او گفت كه سفرهی عقد چه میخواهد؟ گفت سفرهی عقد این میخواهد، این میخواهد، این میخواهد، این میخواهد! الان نمیدانم سفرهی عقد چطوری است. آن زمانی كه ما بچه بودیم، چهل و پنج شش رقم چیزی این پیرزن گفت و یادداشت شد. یادم نمیرود، پدرم گفت كه بگو: «اللَّهُ الصَّمَد» گفت: بلد نیستم. گفت: آخر خوش انصاف! تو چهل و پنج تا كلمه را از دوران عروسیات... من هوشم نمیگردد! یك كسی میرود عروسی و برمیگردد، اگر هشتصد تا زن هستند، هر زنی هم هفت رقم لباس پوشیده است، صد تا هفت تا هفتصد را از حفظ میگوید. میگوییم بلند شو نماز بخوان، میگوید پایم درد میكند، میگوییم بلند شو برویم خواستگاری میدود. ببینید اینها توجیه است. زبانم نمیگردد! تو اگر حافظه نداری چطور 45 قلم را یك ضرب گفتی؟
والله پول ندارم! یك تاجری در یك شهری، برای سالن سازی گفتیم كه تو وضعت خوب است، چند تا كارخانه داری، گفت من یك سالن میسازم. گفتم:... گفت: بابا كارگرها، بیمه، بهداشت و یك روضهای خواند كه دلمان ریش ریش شد. گفتم یك سؤال میكنم راستش را بگو! اگر كارخانهی بغلیات ورشكست بشود، كارخانه هم دومیلیارد است، چون ورشكست شده است، یك میلیارد میفروشد، میخری؟ گفت: بله اگر ببینم دو میلیارد را یك میلیارد میفروشد، حتماً میخرم. گفتم خوب ببین! وقتی میگوییم نماز بچهها میگویی پول ندارم، كارگرها و بیمه و بهداشت و نمیدانم فلان ... تا میگوییم یك كسی ورشكست شده است، جنسش را نصف قیمت میفروشد، میخریم. ببینید حاج آقا اینها... كلاه سر خودمان نگذاریم. ما بیش از اینكه هستیم، هستیم. یك لیسانس بیش از لیسانس است. میتواند لیسانسش را بگیرد، هفتهای یك كتاب مطهری را هم مطالعه كند. مطهری 52 كتاب دارد، سال هم 52 هفته است. كنار اینكه لیسانس میگیری، هفتهای یك كتاب مطهری را هم مطالعه كن! میشود انسان فوق لیسانس باشد و یك كار دیگری هم بكند. اینكه من فقط این هستم... ما زود به خودمان نمره بیست میدهیم. نه آقا! بیش از اینكه هستیم، هستیم. خودمان را توجیه نكنیم.
خدایا خیلی بهتر از این میتوانستیم باشیم. هم بهتر از این میشد كشورداری كرد، هم بهتر از این میشد بچه تربیت كرد، هم بهتر از این میشد با مردم رفتار كرد، از اینكه هستیم خیلی بهتر میتوانستیم باشیم، خیلی از استعدادهای خودمان را كتمان كردیم، و غلطهای خودمان را توجیه كردیم، گذشتهی ما را ببخش و از این به بعد ما را توجیهگر خلافهای خود و دیگران قرار نده! بحث توجیه را میخواستم یك جلسه بگویم، فكر میكنم طول كشید. باید باز هم صحبت كنم.
«والسلام علیكم و رحمة الله و بركاته»