سلام من نمی دونم چند شنبه به دنیا امدم
منم شعر بلدما
همچون کویر تشنه تَرَک دار گشته است
بیچاره دل که بی کَس و غمخوار گشته است
محتاجِ سنگ نیست ، که هم با تلنگُری
آیینه ی غُباری ام آوار گشته است
در انتظارِ برقِ نگاهِ مسافری
چشمِ سیاهِ آینه ام تار گشته است
سنگی که سخت بر دل آیینه ام زدی
سنگِ مزار این تَنِ تبدار گشته است
بار دگر رسیده به هجران حدیث عشق
این دور، سال هاست که تکرار گشته است
چطور بود ؟؟؟؟