به نام خدا
سلام
کسی از پاییز انتظاری جز غم و اندوه نداره، مخصوصاً اگه غروبش رو درک کنه.
حالا تصورش رو کنید که خانوادهای،تو فصل پاییز پدر کنارشون نباشه و فرستاده شده جایی تو این مملکت خدمتی رو انجام بده.
فکر میکنید برای این خانواده، غروب و غروبهای پاییز چند برابر سخت میشه؟
مادر بچه ها هر لحظه نگران اینه که همسرش کی به سلامت به خونه بر میگرده
و بچه ها هم بی قرار اینکه پدرشون رو زودتر دوباره ببیند. اون بچه هایی که همشون دختر هستند و اونا به پدر وابسته و پدر به اونا وابسته تر. حتی با اینکه به سن جوانی هم رسیده اند بازم به پدر وابسته هستند. و منتظر برگشت اون.
بعد تلویزیون رو نگاه کنن و ببینند که مجری از مردم میپرسه با ارزشترین چیز تو زندگیتون چیه؟ و بیشتر مردم میگن سلامتی، و عمرمون. و بعد....
و بعد باید سخت ترین غروب پاییز رو تحمل کنند و در کمال ناباوری خبر فوت پدرشون رو بشنوند اونم تو یه تصادف که 4 تای دیگه زنده موندن و تنها قربانی پدر اینهاست. مرگی که کم از شهادت نداره. در جایی که خدا شهادت رو قبول میکنه، قبول کردن یا نکردن بنیادی مثل بنیاد ایثارگران، براشون هیچ اهمیتی نداره.
حالا این خانواده یک روز، بلکه بیشتر از یک روز هست که عزا دارن. حالا از این خانواده تنها مادر و دخترها موندن و دیگه پدرشون کنارشون نیست.
مادری که به خاطر دخترهاش اون قدر فشار این دوری ناگهانی همسر و تحمل میکنه و زاری و شیون سر نمیده، نکنه که دخترهاش غصهی بیشتری بخورن.
خانوادهای که ازشون یاد کردم همسایهی ما هستند. همسایهای که بیتشرین صمیمیت رو با ما دارن. و اون پدر که همین چند وقت پیش من اون در یک مجلس عروسی جدای از همه و غریبانه کنار هم نشسته بودیم و هم صحبتی غیر از خودمون نداشتیم. این کنار هم بودن برای اولین بار بود که با اون صمیمیت همراه بود و هر لحظه یاد اون روز میفتم. اشک تو چشام جمع میشه و باورم نمیشه دیگه این همسایهی عزیز نباشند
از شما دوستان عزیز که در خواست که فاتحهای برای این پدر از میان رفته بخوانید، برایش آرزوی رحمت کنید .
با تشکر