• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن نجوم > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
نجوم (بازدید: 4362)
پنج شنبه 31/4/1389 - 23:1 -0 تشکر 213465
این یک داستان واقعی نیست

معمولا اختراعات در اثر نیاز انسان به وجود آمده اند. اما بعضی از آن ها نیز در اثر تخیل ذهن بشر شکل گرفته اند. انسان های 300 سال پیش هیچ گاه فکر نمی کردند می توانند به ماه بروند اما ما توانستیم به ماه برویم و اکنون رویای مریخ را نیز در سر داریم. در این تاپیک قصد داریم به کمک یکدیگر یک داستان را بسازیم و جلو برویم. هر کس یک قسمت از داستان را می نویسد و نفر بعد باید ادامه اش دهد. داستان ما قرار است یک داستان تخیلی با نگرش واقع گرایانه باشد، مثل کتاب های ژول ورن. این تاپیک یک سرگرمی صرف نیست و یک بحث علمی داغ هم نیست، تلفیقیست ساده از این دو. آماده اید؟ پس شروع می کنیم

جمعه 1/5/1389 - 14:5 - 0 تشکر 213624

برخلاف تصاویری که در فیلم ها دیده بود این موجود شبیه آنها نبود!!
سر و دست و پا داشت اما شبیه انسان نبود. یک جور خاصی بود.
می ترسید برود کنارش و با او ارتباط برقرار کند. اصلا چگونه با او حرف می زد مگر زبان هم را می دانستند. اصلا او به چه زبانی حرف می زد. اصلا آیا او حرف می زد یا باید طور دیگری با او ارتباط برقرار می کرد؟
این ها تماما سوالاتی بود که در یک آن از ذهنش گذشت.
اما یک سوال اساسی برایش به وجود آمد. او چگونه بر یک شهاب سوار شده بود و به زمین آمده بود. مگر شهاب ها هنگام ورود به زمین بر اساس اصطکاک گرم نمی شوند و نمی سوزند؟
با خود فکر کرد شاید داستان شازده کوچولو هم واقعیت داشته است!!

جمعه 1/5/1389 - 17:45 - 0 تشکر 213689

جلوتر رفت تا شاید برای سوالهایش پاسخی پیدا کند.
قلبش چنان تند میزد که گویی داشت از سینه اش بیرون میزد .هم کنجکاو بود که ببیند آن موجود چیست و از طرفی ترس اجازه نزدیک شدن به آن را نمیداد.با خود فکر میکرد ." من اولین کسی هستم که به چنین چیزی برخوردم،حتما مشهور میشوم ،مدام با خود زمزمه میکرد " دیدی واقعیت داشت... ، دیدی موجودات فضایی واقعیت دارند"....

بسم رب السماوات و النجوم

پایگاه رصدگر

جمعه 1/5/1389 - 18:25 - 0 تشکر 213698

آرام آرام دیگه داشت به بودن اون عادت میكرد و مدام با خودش همین جمله ( دیدی موجودات فضای واقعیت دارند ) رو تكرار میكرد كه ناگهان یه چیزی بهش گفت چند لحظه به هیچی فكر نكن و تمركز كن روی این موجود.
خیلی دوست داشت بدونه چی و كیه اما درونش باز هم ترس داشت
شاید دفعه ی اولش بوده كه به اینطور مسئله ای از نزدیك بر میخورد .....

هرگز اين چهار چيز را در زندگيت نشكن

.......................اعتماد ، قول ، رابطه و قلب ؛

.....................................يرا اينها وقتي مي شكنند صدا ندارند ، اما درد بسياري دارند ...

...چارلز ديكنز ...
جمعه 1/5/1389 - 18:46 - 0 تشکر 213708

خیلی باحال شد.
خیلی دلم می خواد شیطونی کنم و یه چیزی بگم دنبالش اما نه ادامه بدید. :))

 

آسمان آبی بودن را به من بیاموز 

جمعه 1/5/1389 - 20:54 - 0 تشکر 213735

بالاخره دلش را به دریا زد
مرگ یک بار شیون یک بار
یا می توانست با او ارتباط برقرار کند و اولین نفری باشد که با چنین قضیه ای روبه رو شده است و یا ناخواسته او را عصبانی می کرد و اتفاق بدی می افتاد.
سرانجام تصمیمش را گرفت و رفت جلو
« هی .....سلام ... صدای مرا می شنوی ... با توام .....آهای .......»

شنبه 2/5/1389 - 13:8 - 0 تشکر 213890

با صدایی لرزان حرف هایش را تکرار میکرد «سلام ... هی... سلام....» اما جوابی نمیگرفت.
انگار آن موجود نیز شکه شده بود ، همین طور فقط به پسر بچه نگاه میکرد.
با هر قدمی که برمیداشت آن موجود یک قدم عقب تر میرفت. شاید به این خاطر بود که اولین بار است با موجودی به نام انسان مواجه میشود.....

بسم رب السماوات و النجوم

پایگاه رصدگر

شنبه 2/5/1389 - 13:28 - 0 تشکر 213897

همینطور پسر بچه به جلو می رفت و آن موجود به عقب که یکباره پسر بچه لبخند زد و با دست اشاره کرد و گفت "وایسا.... نترس.... من می خوام باهات دوست بشم...." آن موجود چیزی از خرفهای پسرک نفهمید اما از لبخند و چهره دوستانه پسر فهمید که دیگر جایی برای ترس وجود ندارد. پس ایستاد و هردو کنجکاوانه به هم نگاه می کردند. پسر به این فکر می کرد که این موجود کوچک و با نمک چیست؟ از کجا آمده؟ به چه زبانی سخن می گوید؟ بدنش از چیست؟ چه می خورد؟ و ..... آن موجود هم شاید به این فکر می کرد که این موجود دوپا چیست؟ اصلا او سوار بر یک شهاب به کجا سفر کرده؟ چه طوری توانسته به اینجا بیاید؟ و .....
با همه کنجکاوی پسر بچه به موجود کوچک لبخندی زد و باعث شد که او هم بخندد، یک لبخند با نمک و خنده دار که با دیدنش لبخند پسر بچه به خنده ای بلند تبدیل شد که ابتدا موجود کوچک را ترساند اما بعد اوهم شروع کرد با صداهای بلند و عجیب خندیدن. دیگر آنها با هم دوست شده بودند و از همدیگر نمی ترسیدند. پس جلوتر رفتند و ....

 

آسمان آبی بودن را به من بیاموز 

شنبه 2/5/1389 - 18:34 - 0 تشکر 213995

yassy گفته است :
[quote=yassy;165504;213897]همینطور پسر بچه به جلو می رفت و آن موجود به عقب که یکباره پسر بچه لبخند زد و با دست اشاره کرد و گفت "وایسا.... نترس.... من می خوام باهات دوست بشم...." آن موجود چیزی از خرفهای پسرک نفهمید اما از لبخند و چهره دوستانه پسر فهمید که دیگر جایی برای ترس وجود ندارد. پس ایستاد و هردو کنجکاوانه به هم نگاه می کردند. پسر به این فکر می کرد که این موجود کوچک و با نمک چیست؟ از کجا آمده؟ به چه زبانی سخن می گوید؟ بدنش از چیست؟ چه می خورد؟ و ..... آن موجود هم شاید به این فکر می کرد که این موجود دوپا چیست؟ اصلا او سوار بر یک شهاب به کجا سفر کرده؟ چه طوری توانسته به اینجا بیاید؟ و .....
با همه کنجکاوی پسر بچه به موجود کوچک لبخندی زد و باعث شد که او هم بخندد، یک لبخند با نمک و خنده دار که با دیدنش لبخند پسر بچه به خنده ای بلند تبدیل شد که ابتدا موجود کوچک را ترساند اما بعد اوهم شروع کرد با صداهای بلند و عجیب خندیدن. دیگر آنها با هم دوست شده بودند و از همدیگر نمی ترسیدند. پس جلوتر رفتند و ....

با سلام 

بابا بنده خدا این فضایی داستان ما شاید خنده بلد نبوده :D  اونم ور‍ژن قاه قاهش :D

میگم كه ، ادامه ی داستان سخت شد، یكی از بچه ها ادامه بده تا باز ما مال اون رو ادامه بدیم 

موفق باشید.

هرگز اين چهار چيز را در زندگيت نشكن

.......................اعتماد ، قول ، رابطه و قلب ؛

.....................................يرا اينها وقتي مي شكنند صدا ندارند ، اما درد بسياري دارند ...

...چارلز ديكنز ...
شنبه 2/5/1389 - 19:39 - 0 تشکر 214038

ههههههه
از کجا معلوم شاید خنده اون مدل دیگه ای بوده. ااا
خوب بزارین تخیلی بشه دیگه. خوب اگه خوشتون نیومده تیکه من رو حذف کنین و خودتون ادامه بدین :)

 

آسمان آبی بودن را به من بیاموز 

شنبه 2/5/1389 - 20:17 - 0 تشکر 214071

yassy گفته است :
[quote=yassy;165504;214038]ههههههه
از کجا معلوم شاید خنده اون مدل دیگه ای بوده. ااا
خوب بزارین تخیلی بشه دیگه. خوب اگه خوشتون نیومده تیکه من رو حذف کنین و خودتون ادامه بدین :)

با سلام 

نه بابا 

خوشمون اومده 

این چه حرفیه :)

خواستم از متنت انتقاد كنم 

ااااا - یكم انتقاد پذیر باش نویسنده :دی

موفق باشید.

هرگز اين چهار چيز را در زندگيت نشكن

.......................اعتماد ، قول ، رابطه و قلب ؛

.....................................يرا اينها وقتي مي شكنند صدا ندارند ، اما درد بسياري دارند ...

...چارلز ديكنز ...
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.