آن همه تبلیغات...آن همه فروش... و هزاران آن همه دیگر...
فیلم شروع شد...ایده ای جذاب و جالب...اما قابل پیش بینی !
150 دقیقه فیلم را از همان دقیقه 50 می شد پیش بینی کرد !
انسانی که برای بدست آوردن اطلاعات از موجوداتی به شکل آنها در میاید و به میان آنها می رود...ناگهان با دختری آشنا می شود...دختری که خود یکی از آن موجودات است !
خب آنچه مشخص می شود، این است که آن انسان در ادامه علاقمند به دختر می شود و داستان بسیار قابل پیش بینی می شود!
بزرگترین ایراد فیلم همینجاست...ایده بسیار زیباست، اما پرداخت بسیار ضعیف.
فیلم هایی که در آن شخصیت اول یک تنه دنیا را نجات می دهد، زیاد هستند...مثل ماتریکس، اما جذابیت ماتریکس بسیار بیشتر از فیلمی مانند آواتار است.
ماتریکس تا لحظه پایانی قابل پیش بینی نبود، اما آواتار...؟
تنها چیزی که از آن فیلم به یاد دارم حال و هوای آبی رنگ آن بود !
جیمز کامرون شاید توانست مخاطبان عام را تحت تاثیر قرار دهد اما مخاطبان خاص چه طور؟
آیا توانست ؟
فیلمی که از 20 سال قبل جیمز کامرون ایده آن را داشت ، آیا چیزی بیش از این بود و ما نفهمیدیم؟
بیشتر از عشق و عاشقی و صحنه های جنگ ؟
نه !
به نظرم جیمز کامرون این بار آواتار را با تایتانیک اشتباه گرفت !
تاثیر گذاری فیلم بسیار اندک است، در حالی که وقتی فیلمی مثل ماتریکس را ببینیم تحت تاثیر قرار می گیریم، به آن فکر می کنیم، غرق در فیلم می شویم...ولی آواتار چه طور؟
من که به هیچکدام از صحنه ها بعد از پایان فیلم فکر نکردم !
در پایان
بعد از تمامی انتقادات
آواتار فیلمی است خوب و زیبا. پر از جذابیت. دیدنی. دست نیافتنی در فروش و غیره....
اما فیلمی نیست که در تاریخ بماند...فیلمی نیست که همیشگی باشد...با پایان فیلم، همه چیز تمام می شود...انگار فیلمی ندیده ایم...
بهتر بگویم:
فیلمی که تاریخ مصرف داشته باشد، با تمام شدنش، انگار زندگی فیلم نیز تمام شده...
اما فیلمی که اینطور نباشد، با تمام شدنش، انگار همچنان شخصیت های آن برای ما زنده هستند...
برای بهتر فهمیدن منظورم فیلم هایی مثل بوچ کسیدی و ساندنس کید یا 3.10 To Yuma را ببینید.
عباسی