یادتان هست در زمان جنگ در چند عملیات شرکت داشتید؟
من بدون استثنا در تمام عملیات های جنوب و چند عملیات غرب حضور داشتم. فقط دو عملیات بود که من آن موقع مکه بودم . وقتی خواهش می کردیم بگذارند ما هم در عملیات باشیم می گفتند تا خاکریز برو وآنجا برایشان بخوان ولی جلوتر نرو. فردا صبح که پاتک ها شروع می شد و بچه ها منطقه را فتح می کردند، خسته بودند و احتیاج به روحیه داشتند من در کانال ها برایشان می خواندم.
خاطره خاصی از آن دوران به یاد دارید؟
سال 60 بود شب عملیاتی که باید قسمت مردابی سوسنگرد آزاد می شد با چند تا از رفقا رفتیم جلو. صادق محمدپور بود، حسین داوری، جواد توانا و چند نفر دیگر اسم من هم صادق بود شب عملیات منطقه مردابی را زدیم و بعد هم تصرف کردیم. فردا یکی از بچه ها اومد به من گفت: صادق تو زنده ای؟ می گفتند که شهید شدی! گفتم شاید صادق محمدپور را می گفتند که بعد فهمیدیم بله صادق شهید شده.
شما که در طول هشت سال دفاع مقدس می خواندید. در حال حاضر که دیگر نمی توانید حماسی بخوانید چه احساسی دارید؟
الان موقعیت فرق کرده، فضا مثل آن روزها نیست. ولی خب نه تنها من که همه بچه ها دلشان برای آن روزها تنگ شده است.
دلتنگ که می شوید چه می کنید؟
دلمان که می گیرد آه می کشیم و حسرت آن دوران را می خوریم. هرچند الان هم با آن بچه ها، آنها که از جنگ مانده اند محشوریم.
از وضعیت شغلی خودتان بگویید؟
من از نیروهای رسمی سپاه پاسدارانم. مسوول ستاد اجرای هیات رزمندگان و امور شهرستان ها هستم. هیات رزمندگان زمان جنگ تاسیس شد و بعد از جنگ گسترش پیدا کرد. مرکزیت آن در تهران و حدود دویست و چهل و چند شعبه دارد که مسوولیت آنها با ماست و باید سرکشی کنیم. کارمان با رزمندگان جنگ است. نوجوانانی که به ما مراجعه می کنند برای ما تداعی کننده هشت سال دفاع مقدس هستند.
ما هروقت اسم آقای آهنگران را می شنویم یاد هشت سال دفاع مقدس می افتیم شما با نام چه کسانی یاد دوران جنگ می افتید؟
من الان هم گاهی در یادواره ها و مراسم سالگرد شهدا می خوانم و با یاد و نام هر یک از آنها که همرزم من بودند، خاطرات هشت سال جنگ تحمیلی برایم زنده می شود. مثلا مهدی باکری، حاج همت، مجید بقایی، دستواره، دقایقی و ...
شما در جنگ دنبال چه حقیقتی بودید؟
در واقع دنبال همان حقیقت و اهدافی که امام حسین(ع) به خاطرش "بسم الله" گفت و شهید شد و اهل بیتش آواره شدند. آن هدف ها امتداد پیدا کرد تا به امام خمینی(ره) رسید و از ایشان به جوانان و انقلابیون و مردم آن زمان القا شد. این اهداف، اهداف اسلام بود و راه، راه خداوند. راه دوری از معصیت و گناه. یعنی همان اهدافی که امیرالمومنین داشت و به خاطرش این قدر زجر کشید و پیغمبر و چهارده معصوم امام آمدند تا آن اهداف را پیاده کنند. ولی من می گویم هنوز هم به آن مدینه فاضله نرسیده ایم. ما در جنگ راهی را رفتیم که امام حسین(ع) سفارش کرده بودند. از کسی تبعیت کردیم که فرزند زهرا(س) بود. حالا پشیمان هم نیستیم. در کل دنیا بهترین کشور همین ایران خودمان است. بهترین مردم، همین مردم ایرانند.
آیا از زمان جنگ تصویری از رزمنده ای در ذهنتان مانده که برجسته تر از تصاویر دیگر باشد؟ کسی که مثلا خاطره ای با او داشتید و بعدا شهید شده؟
بله، یادم هست که روزی کنار حسین علم الهدی نهج البلاغه می خواندیم. دیدم که حسین به صفحاتی رسید، و گریه کرد. کنجکاو شدم ببینم کجا را می خواند. زیر چشمی نگاه کردم و شماره صفحه را به خاطر سپردم. وقتی تمام شد و حسین رفت، من رفتم همان صفحه نهج البلاغه را باز کردم و خواندم. آن قسمت بود که مولا در حسرت یاران شهیدش می گوید: کجایی ای سلمان، کجایی ای ابوذر و ..." در واقع علم الهدی این قسمت را که می خواند یاد جواد داوری و مجید جعفری و بهبهانی که شهید شده بودند می افتاد.
خودش تنها کسی بود که مانده بود و دلش می سوخت. این صحنه بدجوری در ذهنم مانده صحنه دیگر با صادق محمدپور بود، که این شعر را زمزمه می کرد: "دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند / و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند." وقتی صادق شهید شد هوا گرگ و میش و تازه درحال روشن شدن بود. تیری در گردنش خورده بود. یکی هم در پهلویش، من هروقت حافظ می خوانم یاد صادق می افتم. خدا رحمتش کند. آدم با تقوایی بود از این صحنه ها در جنگ زیاد است که در ذهن من مانده باشد.
ماجرای شعری که همه فکر می کنند به خاطر آن به زندان رفتید چه بود؟
من شعری به نام شیعه خواندم که از مرحوم محمدرضا آغاسی بود. اولین بار آن را در سمینار فرماندهان خواندم. آقای هاشمی رفسنجانی هم آنجا بودند. آن شعر خیلی پرمحتوا بود و خیلی زود جا افتاد. بچه های اداره اطلاعات آمدند و تقاضا کردند برویم اداره اطلاعات و همان شعر را اجرا کنیم. چندین مجلس دیگر هم آن را خواندیم و نوارش هم تکثیر شد که خیلی پرفروش بود. شعر شیعه خیلی هشدار دهنده بود. از درویش شروع می کند تا تجمل گرایی به این صورت که: "یا علی درویش و صوفی نیستم / فاش می گویم که کوفی نیستم . لیک می دانم که جز دندان تو / هیچ دندان لب نزد برنان جو / این تجمل ها که برخان شماست / زنگ و مرگ قاتل جان شماست / جان مولا حرف حق را گوش کن / شمع بیت المال را خاموش کن / شد زمین لبریز مسکین و یتیم / ما گرفتار کدامین هیئتیم."
ولی دشمن آمد و شایعه کرد که فلانی یک شعر انتقادی خوانده و مسوولان تحمل نکردند. درحالی که اصلا چنین چیزی نبوده. اینقدر شایعه قوی بود که من وقتی یکبار رفتم روستایی در زابل، همسر شهید یک خانواده که چند نفر از افراد آن خانواده شهید شده بودند (بچه ها و شوهر خانواده) از من پرسید: "قضیه چی بوده؟" شایعه تا این حد پخش شده بود. ولی چیز مهمی نبود و مسوولان هم خیلی خوششان آمده بود.
آدم های مشهور معمولا زیر ذره بین هستند. می خواهم بدانم آقای آهنگران چطور؟ آیا او هم زیر ذره بین است؟
شهرت هم چیز خوبی است و هم بد. معروف است که شهرت آفت است. خوبی شهرت این است که آدم مشهور اگر آدم خوبی باشد از شهرتش می تواند بهره مثبت ببرد، کار مردم را راه بیندازد، همه جا اعتبار دارد و می تواند گره گشا باشد. آفتش این است که همیشه زیر ذره بین است و ماشاءالله شایعات هم پشت سرش فراوان! خودش هم نیست که دفاع کند. آدم های مشهور گاهی مظلوم واقع می شوند،هرکاری می کنند باز هم نمی توانند مثل آدم عادی راحت زندگی کنند. خیلی باید مواظب حرکاتشان باشند. مبادا کاری کند که تمایز داشته باشد. می رویم صف نانوایی، نانوا می خواهد احترام بگذارد و بدون صف به ما نان بدهد. ولی مردم چه؟ به خاطر مردم می رویم در صف می ایستیم دوباره همان ها می گویند. شما بفرمایید جلوتر. خلاصه نمی دانیم چه کار کنیم. با همسر و بچه ها که به پارک می رویم، دورمان جمع می شوند و نمی گذارند آرامش داشته باشیم. در اماکن عمومی که هستم مردم گرفتاری ها و تقاضاهای مختلفی دارند. از من می خواهند مشکلاتشان را حل کنم. خب من از شنیدن گرفتاری مردم متاثر می شوم. یا از من می خواهند که نامه هایشان را به مسوولان بدهم و گله دارند که آنها به حرفشان گوش نمی دهند. مردم فکر می کنند کسی که مشهور است هرکاری از دستش برمی آید. درحالی که من مسوول اجرایی نیستم که بتوانم کاری برایشان انجام بدهم، فقط می توانم سفارش کنم.