هوالمعشوق
دلخوش عشق شما نیستم ای اهل زمین به خدا معشوقه من بالایی است.
*********************
سلام
مثلا گزارش کاری!!!!
اول بگم خیلی نامردیه!!من نفر اولم و اصلا نمیدونم چجوری باید بنویسم و اصلا چی بنویسم و فقط دارم از رو توضیحاتی که مک لارن عزیز دادن(بله منظورم همون یه خط هست) مینویسم
چجوری شروع کنم آخه؟؟؟بابا من بلد نیستم بنویسم...نمیشه بپرسید من گزارش بدم؟!؟!؟!
خب اول در مورد سوالات بگم سوالات حدود 90 درصدشون جوری نبود که منو به فکر فرو ببره!!یعنی سوالات اکثرا طوری بود که من قبلا خودم بهشون فکر کرده بودم...حتی بهم گفتن که تو به سوالات فکر نکردی و فقط زود جواب دادی...باید بگم که واقعا اینجور نبود و میگم به دلیل اینکه بارها سر خیلی هاش صحبت کردم با دوستان خیلی زود جواب دادم و جوابهام همینایی بود که دادم و مطمئنم اگر قرار باشه باز جواب بدم همین جواب ها خواهد بود دسته دیگه سوالات، سوالاتی بود که باید طبق سلیقم جواب میدادم که خب خودمو خوب میشناسم نیازی به فکر نداشت،دسته دیگه سوالات هم که اطلاعات عمومی بود...
ولی خب بودن سوالایی که واقعا فکرمو مشغول کردن...و علاوه بر سوال جوابی که دادم هم خیلی منو درگیر خودش کرد...
و در اکثر مواقع باعث شد خیلی از خودم خجالت بکشم...
مثلا سوال خیلی زیبای آبی بیکران عزیز که سوال کرده بود اگر ارباب رو اشتباهی انتخاب کنی......
اون لحظه که سوال رو خوندم اولش همینجور موندم واقعا سوال زیبایی در جواب حرف خودم بود...
و مدام داشتم فکر میکردم اگه من جای همون مثالی که ایشون زدن بودم چی کار میکردم؟؟اگه همچین موقعیتی برا خودم پیش بیاد باید چی کار کنم؟؟؟سوالشون تلنگر خیلی خوبی بود برای من که بعضا خیلی متعصبانه و کورکورانه میرم جلو و خیلی چیزها رو میپذیرم به صرف اینکه مثلا از یه ادم مذهبی شنیدم...
اینه که فکر میکنم بقیه هم باید حتما خیلی حواسشون به این مسئله باشه که خدای نکرده ارباب اشتباهی انتخاب نشه...باید تشکر کنم از این دوست عزیز چون واقعا تا به حال به همچین چیزی فکر نکرده بودم...
یا مثلا یه سوال خیلی زیبای دیگه ای پرسیده بودن خرد جمعی عزیز...اینکه اگه خدا بگه فلان چیز رو که دوست داری تعطیل چه عکس العملی نشون میدی؟؟؟
خیلی به این قضیه فکر کردم حتی بعد اینکه جوابشون رو دادم...اینکه منی که اینقدر دم از عشق خدا میزنم چقدر برای حرفش اهمیت قائلم؟؟؟خیلی خودم خجالت کشیدم از اینکه با چه بهونه هایی دارم عملا به خدا میگم نه...
و به همین دلیل و واقعا به همین علت و تلنگر دیگه ای که بهم زده شد با این سوال همه سعیمو میکنم که ان شاءالله موسیقی رو هم از زندگیم حذف کنم...تا وقتی که بتونم تشخیص بدم این خوبه و این بد...نمیخوام به یه خاطر یه چیز کم اهمیت این ریسک رو بکنم که خدای نکرده خدا ازم دلش بگیره و احیانا بشکنه!!و موسیقی رو انتخاب کنم که با دینم و دستورات دینم هماهنگی داشته باشه
ماه محرم هم ماه خوبیه برای عملی کردن این تصمیم...
سوال دیگه ای که میتونم بگم خیلی منو تحت تاثیر خودش قرار داد و خیلی باز هم مثل همیشه منو مشغول کرد سوال ندای اسمانی من بود که پرسیده بود یکی که چشم برزخی داشته باشه چطور میبینه تو رو؟؟؟
سوالی که شاید هیچ وقت به هیچ جوابی ازش نرسم اما واقعا یه دلهره ای وجود ادمو میگیره با این سوال که واقعا تو چیی؟؟؟
موضوع دیگه سوالای جنجالی!!شاه شوریده سران بود سوالای ادبیاتش واقعا باید منو از یه خواب همچینی خوش زمستونی بیدار میکرد از این جهت که خب من رشتم ادبیات انگلیسی هست و میدونم باید ادبیات فارسیمم تا حدی قوی باشه...خودم در حد امتحانای دبیرستان فکر میکردم خدای ادبیاتم اما با این سوالا و با توجه به اینکه نمیتونستم منظور و مفهمومش رو درک کنم حسابی از آیندم ترسیدم...چون باید من اونقدر ادبیات فارسیم قوی باشه که بتونم مثلا شعرای حافظ رو بفهمم و درک کنم و اون رو برگردونم به انگلیسی...این دسته از سوالات ایشون خیلی هنوز که هنوزه منو درگیر کرده که واقعا باید مطالعم رو در این زمینه افزایش بدم و به یه تبحری تو درک و معنی شعر برسم...تشکر میکنم از ایشون...
و همینطور سوالای اطلاعات عمومیشون...که حدود99/9% شون رو بلد نبودم...
و خیلی سوالای دیگه مثل سوال حیات طیبه عزیز در مورد یاد خدا یا موسیقی؟؟سوال دکی اینکالج عزیز در مورد فلسفه خلقت آدمی که هنوز که هنوزه دارم فکر میکنم ولی به هیچ نتیجه ای جز همون که نوشتم نمیرسم
سوال یاسان عزیز در مورد اینکه اگه مامانت بگه این کارو نکن .....خیلی عذاب وجدانم رو در این زمینه بیدار کرد...خیلی از جوابم خجالت کشیدم...و خیلی سوالای دیگه که ذهن الژایمر گرفته من یاری نمیده ...
و اماااااااااا مهم ترین بخش صندلی داغم
سوال جناب خرد جمعی عزیز:تا به حال به حال و روزت فکر کردی تو قیامت؟؟و این جمله که هدف اینه که پیش حضرت فاطمه شرمنده نشی ...
این سوال از اون سوالایی بود که به طرز عجیب غریبی روم تاثیر گذاشت...و تونست با یه سری عوامل دیگه یه جورایی یه تغییر بزرگ در زندگی من به وجود بیاره که همانا چادر سر کردن من میباشد!!!
اون لحظه که داشتم مینوشتم جوابهارو خیلی یه جوری شده بودم که واقعا چه حالی داری؟؟؟ چی کار داری میکنی واسه اینکه اون حال خوبه رو داشته باشی جز حرف زدن کاره دیگه ای کردی؟؟؟ واسه شرمنده نشدن کاری کردی؟؟؟
این سوالا و این جمله از یکی از دوستان خوبم که در جواب دلایل من برای چادر سر نکردن گفت نفست داره دلیل میاره که نذاره چادر سرت کنی و خیلی حرفای دیگه ای که شنیده بودم من جمله دوست خوبم ندای آسمانی من و مهشید های به شدت کمکم کردن برای گرفتن این تصمیم...برای خودم با دلایلی که میاوردم و با توجه به اینکه فوق العاده بهشون اعتقاد داشتم و سفت و سخت حرف خودمو میزدم عملی کردن این تصمیم سخت بود و مطمئنم که این حرفا باعث شد اون وجدانه نیمه خواب کاملا بیدار بشه....و یه جورایی انرژی فعال سازی(؟؟) بود برام...
از همشون تشکر میکنم خیلی زیاد...شاید مفیدترین بخش صندلی داغم برای من همین موضوع بود...
چیز دیگه ای به ذهنم نمیرسه...ان شاء الله که سوالی یادم نرفته باشه(حتما رفته مطمئنم)
در آخر هم باید اولا معذرت بخوام از همه دوستان خوبم اگر خدای نکرده احساس کردن پیچانده شدن!!
اگر احساس کردن من کامل به سوالاشون جواب ندادن...و خیلی احساسات دیگه..من به شدت معذرت میخوام
واقعا من همه سعیم رو کردم که به سوالا جواب بدم درست و کامل و صادقانه...
ببخشید اگر سوالایی رو که نمیدونستم جواب ندادم یعنی نرفتم دنبال جوابش چون درستش همین بود ...
و اینرو هم اضافه کنم خیلی جاها هدفم از جواب دادن به سوالا این بود که یه خورده خجالت بکشم...که کشیدم خیلی جاهاش...
ببخشید اگر اضافه گویی کردم...اگر صندلی سرد بود اگر حوصلتون سر رفت اگر...
ااااااااا ببخشید خودتون دیگه هی حتما من باید بگم همشو...آهان راستی ببخشید اگر با شوخی و خنده جواب دادم گاها احساس کردم بعضی ها ناراحت شدن...و از همه بیشتر از شاه شوریده سران عزیز که خیلی اذیت کردم...
و از خرد جمعی عزیز که این بی خرد رو باهاشون مقایسه میکردم!!!
خیلی خیلی خیلی متشکرم از دوستانی که اومدن سوال پرسیدن...سوالات به شدت دوست داشتنی بود...واقعا برام جذاب بود...آشنایی با دوستان جدید... لحظات خوبی برام بود...
ضمن اینکه چرا همتون میگفتید مهمونم من؟؟؟من تمام مدت حس میکردم من میزبانم شما میاید سوال میپرسید مهمونید هه هه ...
و باز هم تشکر ویژه از جهان آرامش و ندای آسمانی من که با وجود اینکه دسترسی نداشتن بازم اومدن خیلی خوشحال شدم واقعا...جای خیلی ها خالی بود...علاوه بر اونایی که گفتم جای مهشید عزیزم عسل عزیزم و خیلی های دیگه...
اااااااااااااااااااا چرا چشاتون پر اشک شده؟؟؟ میدونم لحظات خوبی براتون بود میدونم دلتون میخواست تا اخر خودم بشینم رو صندلی ولی نمیذارن واقعا چی کار کنم؟؟؟حالا شماها گریه نکنید...ایشالله دفعه بعد...
بابا زشته ملت دارن نگاتون میکنن...بازم میام...غصه نخورید...تو انجمن ها همدیگرو میبینیم...از تبیان که نمیرم از صندلی میخوام پاشم...
بگیر یاسان دستمو...آآآآآآآآآآآآآآآآآی کمرم...آی پاهام خشک شده...بدید اون پالتومو بپوشم بابا سرده هوا...
آهان راستی یه گله از مدیر محترم انجمن چرا بهم از اون لوح ها ندادین؟؟؟؟ چرا شربت برام نذاشتین رو میز؟؟؟
خشک شد این گلو ...توصیه میکنم به نفر بعد با خودش اب بیاره
روز و شبتون قشنگ...
ممنون از لطف همگیتون...
حق نگهدارتون باشه
**یا علی از تو مدد**