• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن حوزه علميه > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
حوزه علميه (بازدید: 16368)
جمعه 21/12/1388 - 11:21 -0 تشکر 189482
لطائف طلبگی

 شوخ طبعی‌ها و حکایات طلبگی 

هر صنفی مسایل و لطایف و حتی ادبیات خاص خود را دارد در این جا برخی از لطایف، حکایات و شوخ طبعی های طلاب نوشته می شود.
از دوستان تمنا دارم از نقل و نبات های طلبگی خود و تجارب تبلیغی هم ما را بی نصیب نکنند البته تجارب زیاده ولی تجارب بامزه را اینجا بنویسیم دم عیدی نشاطی ایجاد کنید
یا علی


   

مدیر انجمن حوزه علمیه 

تماس بامن:

forum:www.mahdiyavar.mihanbb.com

e-mail:ya_lasaratelhosain@yahoo.com


 

شنبه 30/11/1389 - 17:44 - 0 تشکر 286234


مبحث جالبیه. ممنون. زحمت کشیدید

خدا در همین نزدیکی است
شنبه 30/11/1389 - 20:17 - 0 تشکر 286335

سلام

قشنگ و بامزه بودند ممنونم

درضمن، ماها ارادتمند همه طلاب با معرفتیم...

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

يکشنبه 1/12/1389 - 4:42 - 0 تشکر 286472

سلام
میگم می گفتی آخر سال یاد لطائف طلبگی میافتی تا به مخیله فشار بیارمو خاطرات دوستان رو بذارم
جالب بود مخصوصا اون که نمی شه گفتش ولی شما نوشتین
تازه یه نکته جالب تر این بود که شما خودتون خاطر رو می نویشتین خودتون هم نظر می دادین :-)

يکشنبه 1/12/1389 - 9:56 - 0 تشکر 286585

valayat گفته است :
[quote=valayat;190629;286210]جناب قاسمی عزیز با سلام وتحیات
ممنون (اینو در گوشی بخونید یکی طلبتون ....)
اما شوخ طبعی بعدی...
دعای طلاب مجرد بعد خوردن غذا
اللهم ارزقنا رزقا حلالا طیبا و زوجنّا من حور عین سریعا عاجلا بدون هیچ تاخیرا
برحمتک الواسع ای حکیم لانک همه جفتاً و ما تکیم

عزیزمی

پیگیر مطالب قشنگتون هستم

دوشنبه 19/2/1390 - 8:8 - 0 تشکر 316181

نشستن پای منقل تریاک
با سلام خدمت دوستان
ماه رمضان دوسال پیش بود
طبق معمول دوستان اصرار کردند که برای تبلیغ بیا با هم بریم اردو جهادی (روستاهای یکی از شهرای جنوبی کرمان)
الحمدالله به مردمشون وام داده بودند هر کس کنار کَپَرش خانه ای ساخته بود اما هنوز خانه ها کامل نشده بود
شب های آخر ماه رمضان بود
تنها روستایی که خوب استقبال می کردند روستایی بود که بنده رفته بودم به همین خاطر دوستان طلبه مان یا از روستاشون به سمت قم رفته بودند یا بی خیال روزه شده بودند و به جای اینکه قصد ده روز کرده و در یک روستا بمانند می آمدند به روستایی که بنده مستقر بودم
خلاصه اینکه اون روستا شده بود محل رفت و آمد آخوندا!!!
یه نیمه شب که یه روحانی هم با من بود و به خاطر استقبال نکردن از وی در روستایی که مستقر شده بود بی خیال تبلیغ شده بود در کپر ما رو محکم می کوبیدند!
از خواب پریدم حدود ساعت 2 نیمه شب بود در رو باز کردم دیدم یه پیرزن از اهالی روستاست
خیلی بی تابی می کرد
گفت: حاج آقا ! آمپول همراهتون ندارید؟
گفتم: نه ! برا چی می خوای؟
گفت: نوه ام! نوه ام رو یه عقرب سیاه نیش زده
تا اینو گفت من خواب از سرم پرید و خیلی ناراحت شدم
گفتم: حالا کجاست؟
گفت: تو فلان کپر
سریع لباسهامو پوشیدم و رفتم در خونه دهیار روستاشون
در زدم و از او خواستم هر طور شده بره و آمپول پادزهرش رو گیر بیاره
متاسفانه تو اون منطقه خانه بهداشت دم دست نبود
جاده ها هم امن نبودند چون خیلی شب ها قاچاقچی ها و نیرو انتظامی در گیر می شدند اما من اصرار کردم به دهیار که هر طور شده این مسیر پر خطر رو بره و آمپول رو تهیه کنه
دهیار با یکی از جوون های روستا رفتن و حدود دو ساعت و نیم طول کشید تا برگردن
منم رفتم بالای سر اون نوجون تقریبا 10 ساله که خوب میشناختمش چون در طول روز با بچه ها کلاس داشتیم بیچاره بد جور از درد تو خودش می پیچید اما غیرتش بهش اجازه نمی داد که گریه کنه یا فریاد بکشه
یه نفر اونجا منقلی راه انداخته بود و سیخ گداخته رو رو تریاک میذاشت و به اون کودک تریاک می داد تا با کشیدن تریاک کمی دردش تسکین پیدا کنه
اون شب منم بالای سر بچه کم دود تریاک تو حلقم نرفت
اینقدر دود تریاک دل و رودم رو به هم ور کرده بود که نتونستم برای نماز صبح برم مسجد لذا به اون روحانی که مهمونم بود گفتم تو امروز جای من به مسجد برو همچنین او رو فرستادم تا به جای بنده بره سر کلاس و با بچه ها باشه
خلاصه اینکه ما هم توفیق اجباری پیدا کردیم که سر منقل تریاک بشینیم
ازخاطرات آشنای قریب

   

مدیر انجمن حوزه علمیه 

تماس بامن:

forum:www.mahdiyavar.mihanbb.com

e-mail:ya_lasaratelhosain@yahoo.com


 

جمعه 23/2/1390 - 5:11 - 0 تشکر 317213

بیا حال حاج آقا رو بگیریم
سال 1376 با هیات سایلین الزهرا (دو قطار زائر) به مشهد رفتیم خیلی با حال بود و رویایی. فقط هنگام رفتن 40 ختم قرآن در قطار قم -مشهد صورت گرفت و....
القصه یه روز برای وضو گرفتن به قسمت وضو خونه رفتم حاج آقایی رفت دستشویی دو جوان با هم صحبت می کردند. یکی به دیگری گفت بیا دهنشو آسفالت کنیم و حالشو تو قوطی کبریت.
بعد بلافاصله یکی به در wc کوبید حاج آقا که پیر مرد بود با سرفه فهماند که بابا من تاز آمده ام. همین طور که وضو می گرفتم بهش گفتم تازه رفت تو گفتند میدونیم گفتم پس چرا..هنوز حرف من تموم نشده بود که گفت. نمی دونیم اما دلمون می خواد حال حاج آقا ها رو بگیریم. گفتم نه جدی چرا گفتند سرگرمی خوبی باید حال هرچی طلبه است را بگیریم گفتند خوب یا علی. گفتند یعنی چه ؟ گفتم خوب بگیرید؟
گفتند چی رو؟
گفتم حال منو.
هردو زدند زیر خنده
گفتند برا چی حال تو رو بگیرم ما حال روحانی جماعت را میگیریم چون ازشون بدمون میاد.
گفتم خوب من هم روحانی ام.
گفتند نه بابا تو کجات روحانیه البته اشتب نشه برخی مثل شما ریش میذارن و ادعای مذهبی بودن دارن. روحانی کسی است که میره تو حوزه و درس آخوندی میخونه.
لبخندی زدم وگفتم جدی به کسی که بره درس آخوندی بخونه میگن روحانی؟
گفتند آره عزیز.
گفتم خوب حالا فکر کنید من رفته ام حوزه و درس حوزه خوانده ام.
گفتند نه بهت نمیاد گفتم نه فکر کنید همه این حرف ها که به شما دارم می زنم جدی است و من واقعا 7-8 سال است حوزه قم درس می خوانم.
گفتند با تصور چی عوض میشه
گفتم بابا چرا نمی گیرید
من واقعا 7-8 ساله قم درس طلبگی می خونم.
درحالی که قرمز شده بودند به من نگاه کردند بعد یکی از آنها گفت خوب شما فرق دارید شما از اون خوب خوب ها هستی بی اختیار یاد داستان سخنرانی افتادم که نزد آیت الله صدوقی سخنرانی می کرده می گویند او گفته بود همه انسان ها حیوان ناطق اند بعد نگاهی به آیت الله صدوقی کرده بود و گفت بود البته به غیر از این بزرگوار.
گفتم خوب نگفتید چرا دوست دارید اذیت کنید گفتند واقعا خودمون هم نمی دانیم دلیل خاصی هم نداریم .
گفتم قهر و مهر تون هردوش دوست داریم
عاشقم برقهر برلطفش به جد
بوالعجب من عاشق این هردو ضد
بعد گفتم
جریان شما حکایت از این بیت دارد
اگر با دیگرانش بود میلی
چرا ظرف مرا بشکست لیلی
البته اون ایام که مشهد بودیم بارها وبارها حرم همدیگر را می دیدیم و کلی باهم صمیمی شده بودیم

   

مدیر انجمن حوزه علمیه 

تماس بامن:

forum:www.mahdiyavar.mihanbb.com

e-mail:ya_lasaratelhosain@yahoo.com


 

جمعه 23/2/1390 - 5:11 - 0 تشکر 317214

از من جلو زد
دوست طلبه ای داشتم یادش به خیر از اهالی خمینی شهر اصفهان(کوشک). ایشان شاعر بود و طبع ظریف و لطیفی داشتند سه حکایت از ایشان بگویم جالب است.

1- دسته گل در جواب فحش:
می گفت از امامان انسان درس میگره تو خیابون با دوستانم می رفتم مردم یک نفر را شیر کردند تو جمع به من بد و بیراه گفت خیلی تلاش کردم تا توانستم خودم را کنترل کنم. به هر زحمتی بود از کنار او بی پاسخ و بدون مقابله به مثل گذشتم شب با دسته گلی به سراغش رفتم و گفتم من دوست شما هستم چرا به من بد می گویی این دسته گل تقدیم شما او گل را گرفت و ما رابطه خوب را از آن روز با هم شروع کردیم.

   

مدیر انجمن حوزه علمیه 

تماس بامن:

forum:www.mahdiyavar.mihanbb.com

e-mail:ya_lasaratelhosain@yahoo.com


 

جمعه 23/2/1390 - 5:17 - 0 تشکر 317215

از ما جلو زد
یه روز تو حجره نشسته بودیم یه سرباز در زد وقتی آمد تو هم اتاقی من(همین دوست شاعرم) گفت به به باد آمد و بوی عنبر آمد...بعد جریان دوستی خود با او را گفت این سرباز گفت مسیر من را این دوست تان عوض کرد. از اصفهان در اتوبوس کنار هم نشستیم او با من گرم گرفت در طول مسیر از دین و قرآن شنیدم که تا حالا نشنیده بودم صحبتهای زیبا و جذاب داشت. آن سرباز از قم به سنندج منتقل شد بعد از یک ماه نامه ای فرستاد و گفته بود یک بار قرآن را دراین مدت با ترجمه و با دقت خواندم دعا کنید خدا شهادت را نصیب من کند.

   

مدیر انجمن حوزه علمیه 

تماس بامن:

forum:www.mahdiyavar.mihanbb.com

e-mail:ya_lasaratelhosain@yahoo.com


 

جمعه 23/2/1390 - 5:18 - 0 تشکر 317216

عشق درمانگر
حکایت سوم از دوست شاعرم
در کلاس کنکور با فردی آشنا شده بود البته دورا دور می گفت نمی دانم چرا جذب او شده بودم. دوستم که طبع شاعرانه خوبی داشت اسم او را در حضور غیاب شنیده بود و به عشق او تخلصش را رسول گذاشته بود دفتر شعری داشت پر بود از اشعار دوره دبیرستانش همان هایی که به قول ایشان دبیران ادبیات شان هم برای گفتن یک بیتش زور بی حد می زند ولی دریغ از یک کلمه.
شب چهار شنبه ای دعای توسل رفتیم مداح مصیبتی خواند سنگین یکی از طلاب که همکلاسی ما بود و سال اولی. با آن مصیبت گریه می کرد و از خود بی خودشد. او را از مجلس بیرون بردند
دعا تمام شده بود.
به حجره باز گشتیم
دوست شاعرم در خود فرو رفته بود برای من عادت شده بود گفتم شاید در خلسه شاعرانه اش است که دیدم زد زیر گریه. گفت وای بر من وای بر من من باید از سن و هیکلم خجالت بکشم کم ی خودش را زد با عجله به سمت او رفتم او بلند شد چشمان اشکبارش دقیق نمی دید او دنبال چیزی بین کتاب ها و دفترهایش می گشت تا این که دفترش را پیدا کرد و شروع کرد به پاره پاره کردن دفترش.و زیر لب می گفت اون بچه عاشق امام زمان به عشق ائمه گریه می کند و من در عشق رسول شعر می گویم .البته با سختی دفتر را از او گرفتم اما چه فایده که معجونی از قافیه ها و ردیف های نامرتب در تکه تکه های کاغذ بودند.
او در ابتدا نمی توانست از حال و هوای عشقی خودش بیرون بیاید ولی با رفتن به جمکران و حرم معصومه و راه رفتن صحنه و تامل به تدریج موفق شد تا این که چاه شعرش با آب مدح و مرثیه امامان جوشش گرفت.
یاد این دوستم -عبدالمجید فاضل- به خیر امیدوارم مرا ببخشند که بدون جلب رضایت از او نوشتم .
از من ایشان را هزاران یاد باد.

   

مدیر انجمن حوزه علمیه 

تماس بامن:

forum:www.mahdiyavar.mihanbb.com

e-mail:ya_lasaratelhosain@yahoo.com


 

جمعه 23/2/1390 - 5:18 - 0 تشکر 317217

با امام زمان (عج) درد و دل کردم
گاهی باخود فکر می کنم که در صدر اسلام مردم چه ایمانی داشته اند که خانه وکاشانه خود را در مکه رها کردند و به مدینه رفتند و انصار چه ایمانی داشتند که آنها را پذیرفتند چه اعتقادی داشتند افرادی که در کنار پیامبر(ص) بودند و ملاک برتری را طبق معیار پیامبر خویشتنداری در طاعت و از معصیت (تقوا)می دانستند و سیاه و سفید برابر بودند. کسی خوشه بندی نمی شد و مردم به شکل مساوی دریافت می کردند.
اما داستان
چند ماه قبل طلبه ای سیاه پوست مورد بی احترامی چند جوان با پول ولی بی ادب قم قرار گرفتند آنها با ماشین های به ظاهر خوشکل خود دور او که پیاده بود می گشتند و مزاحم او شده بودند فرد متدینی که از آن جا عبور می کرده به کمک او می رود بعد آن فرد این مشکل را به مسئولان امور طلاب خارجی مطرح کرد و خواست بیشتر از انها حمایت کنند از این طلبه پرسیدند خوب چرا نیامدی به ما بگویی گفت من این مسئله را همانجا دفن کردم و گذشتم به هیچ کسی نگفتم فقط با امام زمان درد دل کردم نخواستم کسی نسبت به شیعیان در ایران نگاه بدی داشته باشد به همسرم هم چیزی نگفتم ترسیدم این مسئله را ناخودآگاه به کشورمان ببرد و به اقوام وآشنایان بگویند ونگاه عالی شان به مردم ایران عوض شود.
خوشه بندی
الان خوشه بندی اقتصادی شاید با کار رسول خدا فاصله داشته باشد. البته من منکر تلاش های زیاد و اخلاص ریس جمهور نیستم. کدام عدالت گفته مثلا اگر فردی دارا بود باید از بیت المال کمتر دریافت کند حق هر فرد مخصوص به خود اوست. پیامبر چه می کردند پیامبر حق هر فدر را می دانند خوشه موشه در کار نبود و در مقابل تعاون, انفاق, ساده زیستی, گذشت, یتیم نوازی, و رفع حاجت از مومنان را تبلیغ می کردند ایشان فهم عاطفی و رشد شناختی مردم را افزایش می دادند تا مردم خود مشکلات اقتصادی بینوایان را اداره کنند. پیامبر و ائمه(ع) به دلیل اجرای عدالت با مخالفت مرفهان روبرو شتند چون مرفهان بیشتر از حق خود می خواستند امروز به نظر می رسد ما با خوشه بندی توانسته ایم از ائمه نیز جلوتر حرکت کنیم این پیروزی را به همه دوستان در سال جدید تبریک عرض می کنم(نمی دانم سیاست به این مهمی چگونه و با نظر چند کارشناس و اسلام شناس واقعی تصویب شد اعاذنالله من شرور انفسنا).

مشکل دیگری که خوشه بندی ایجاد می کند و آسیب های جامعه شناختی و روان شناختی بزرگ شمرده می شود انگشت نما کردن قشر محروم است قربان امام حسین شوم همو که از پشت در به محروم کمک کرد به گونه ای که حتی فقیر او را مشاهده نکرد .
سهمیه بندی بنزین یک گام دیگر تا عدالت فاصله دارد. کدام عدالت اجتماعی گفته که اگر در خانواده ای همگی ماشین داشتند همه سهمیه بنزین دریافت کنند. و در خانواده ای که هیچ یک ماشین ندارند سهمیه بنزین دریافت نکنند( عدالت برم قربانت برم علی (ع) الذی قتل فی محراب عبادته لشدت عدله.
نکته: خوشه بندی کار مشاوران را در مشاوره ازدواج راحت کرده تناسب در خوشه ها از مسایلی است که به تفاهم زوج کمک می کند سپاس از دولت.
قرار نبود نکانت بالا را بنویسم اما چه کنم که فشار روانی ام را با نوشتن می بایست می خواباندم. البته من به سایت ریس جمهور هم نوشتم بگذاریم وبگذریم

   

مدیر انجمن حوزه علمیه 

تماس بامن:

forum:www.mahdiyavar.mihanbb.com

e-mail:ya_lasaratelhosain@yahoo.com


 

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.