تبیان، دستیار زندگی

در خانه اش را کوبیدند...فاطمه(س) پرسید:کیست؟

گفت:مردی غریبم آمده ام حال رسول خدا را بپرسم .آیا اجازه دخول می دهد؟

فرمود:پیامبر حالش خوب نیست و گرفتار خویش است.آن شخص رفت...

باز برگشت و در را کوبید.گفت:غریبی هستم اجازه می خواهم خدمت رسول خدا شرف یاب شوم آیا اجازه به غرباء می دهید؟

فاطمه زهرا(س) فرمود داخل شو.چون باد تندی وارد شد و گفت:السلام علی اهل بیت رسول الله

پیامبر اکرم علی (ع) را توصیه به صبر راجع به دنیا و حفظ فاطمه (س) و جمع آوری و پرداخت دین و قرض و غسل خود نمود و فرمود:اطراف قبرم را دیواری بساز و سفارش به حفظ حسن و حسین (ع) کرد.

امام حسن و امام حسین (ع) نیز آمدند.هردو با صدای بلند گریه می کردند و خود را روی بدن پیامبر (ص) انداختند.علی(ع) خواست فرزندان را از روی بدن پیامبر بردارد. رسول خدا به هوش آمد فرمود:"بگذار من آن دو را ببویم و آنها مرا ببویند .من از آنها توشه بگیرم و آنها از من توشه بگیرند.علی جان! بعد از من به آنها ستم خواهند کرد و از روی ظلم آنها را خواهند کشت.لعنت خدا بر کسی که به آنها ستم کند." و این حرف را سه مرتبه تکرار کرد.

در این موقع بالاخره روح از تن مبارکش پرواز کرد.و صدای گریه و ناله بلند شد.