سلام
عید غدیر خم مبارک
امید است با چند بیتی
بیشتر از پیش به تنهایی قرآن و علی (ع) بیندیشیم
در این معبد !
در این تنها تجلی گاه نیک و بد
در این صحرای آتشناک صدها عبد و موبد
در این غوغای بی اندازه و بی حد
بروی پشته ای از استخوانها جار خواهم زد :
دلم را دار خواهم زد!
دلم را دار خواهم زد!
***
درون من دلی از خشم بی اندازه می باشد
درون من دلی از زخم های تازه می باشد
درون من دلی از کفر...
از یک کفر تاریک است.
دلی از آتش و خون و شرنگ و شورش و سوداست
دلی از زشتی و شوریدگی و هرزه پوئی است
دلم مانند یک صحرا ست
برویش جوی خونی خشک و باریک است.
دلم از جنس یک گرگ است !...یک گرگ پژوهنده!..
درنده... سخت پوینده...
که می سازد برایت بمب آتشزا
که می گیرد بدستش شاخه ای از گل ... گل مریم!
و می کوبد بفرقت زندگانی را!
به لبهایش بود لبخند... لبخند " ژکوند " ی وار
ولی چشمش بود از کینه آکنده...
***
دلم از جنس شیطان است.
بلی شیطان!
(همانکه اولین خضم قدیم نسل انسان است)
که دنیا از وجودش تلخ می گرید!
که ایمان از جودش سخت گریان است.
***
دلم را عاقبت با تیغ شمشیر خواهم زد!
دلم را تیر خواهم زد!
دلم را سیر خواهم زد!
دلم را غرق خون می کنم یک روز یا یک شب
" جهاد اکبر" م این است
" نبرد نفس" می دانید اول جنگ آئین است
نبرد پر شکوه تیرگی با تابش دین است.
ببین ! چشم حقیقت تلخ می گرید!...
ببین ! پای شرافت سخت می لرزد!..
ببین ! از آتش جهل بشر قرآن چه می سوزد!!!
ببین ! بر روی انسان زخم زشتیهاست !
ببین ! امروز هم ,
در بین انسان ها ,
علی تنهاست !
ببین ! فوق عی واران دنیا , باز خونین است
اگر از من تو می پرسی ,
تمام کارها زیر سر این خصم بدکین است !
تمام سر کشی ها , ظلم ها , جنگ و شقاوت ها
پلیدی ها , سیاهی ها
جنایت ها , خیانت ها
شرارت ها , رذالت ها
تمام حق کشی ها , فتنه ورزی ها , تباهی ها
تمام کار این شیطان دیرین است !
همین "شیطان نفس " تو
همین نفسی که تعلیمت دهد :.... ای جانور ! بر خیز !
بقا در جنگ می باشد
محبت واژه ای چون کیمیا مجعول
قیامت یاوه ای دیرین
حقیقت در شکم - یا زیر آن , دیگر نه چیزی بیش
سلامت باده پیمائی
سعادت شهوت افروزی است ..."
همین نفسی که فرمان می دهد : "... آتش بزن ! ویرانه کن ! ... برکن!...
همین نفسی که می گوید ترا : " آدم بکش!... اینسان باش!..."
" و همرنگ جماعت باش ..." این جمع خرفت و کور
" رفیق قافله , همدست دزدان باش!... اینسان باش !...
و میدانی که معذور است این مامور
همین نفسی که می خواهد بسوزد سربسر عالم
همین نفسی که فرمان می دهد بر زشتی و طغیان
همین نفسی که از بن می کند گل های ایمان را
همین نفسی که اندازد ز پا هر لحظه یک انسان
همین دل !... این دل سوزان ...
بلی اینگونه میروید ز عمق آدمی هرمان
در انسان است این شیطان!
دلم را عاقبت با خشم... با یک خشم خواهم زد !
دلم را زخم خواهم زد !
عروسی می کنم آن روز با زیباترین ایمان
و می کارم درون باغ روحم , بوته قرآن
کنار نعش دل , با هر رگ خود تار خواهم زد :
دلم را دار خواهم زد
دلم
را
دار خواهم زد.