• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 5145)
چهارشنبه 11/9/1388 - 21:30 -0 تشکر 167317
شهدای سادات

بسم رب شهدا و الصدیقین
 
به مناسبت نزدیك شدن به عید غدیر خم قصد داریم تا بیشتر با شهدای سادات آشنا شویم.
 
عید غدیر بر همه مسلمانان مبارك

یاران مردانه رفتند؛ اما هنوز تکبیر وفاداری‌شان از مناره‌های غیرت این دیار به گوش می‌رسد. یاران عاشقانه رفتند؛ اما هنوز لاله‌های سرخ دشت‌های این خاک به یمن آنان به پا ایستاده‌اند.

 انجمن فرهنگ پایداری


جمعه 13/9/1388 - 16:7 - 0 تشکر 167752

نقش گروه فدائیان اسلام در شكست حصر آبادان چه بود؟

من در طول مدت شكست حصر آبادان در بیمارستان طالقانی بودم و لحظه ای ننشستم. من در این مدت هم در اتاق عمل مشغول بودم و مجروح هم بیهوش می‌آمد و بیهوش می‌رفت و از آنها خبری به ما نمی‌رسید. آنقدر فشار كار هم زیاد بود كه هیچ فرصتی برای اطلاع از آنچه بیرون می‌گذشت، نبود. من شش ماه اول در اورژانس بودم و بیشتر در ارتباط بودم اما بعد از شش ماه اول كارم به نحوی شد كه دیگر خیلی اطلاعی از آنها نداشتم.

این سوال شاید جایش اوایل مصاحبه بود. می‌توانید از روزهای آغازین جنگ، روزهایی كه امثال سید مجتبی هاشمی‌ها به آبادان و خرمشهر آمدند یك توصیفی ارائه دهید؟ شما به عنوان یك آبادانی چه تصویری از روزهای نخست جنگ دارید؟

قبل از حمله عراق در آبادان و خرمشهر خیلی بمب‌گذاری شد. در بازار و اماكن عمومی خیلی از مردم شهید شدند و به گونه ایی شده بود كه وقتی بیرون می‌رفتیم اصلا احساس امنیت نمی‌كردیم اینها همه نشان از یك واقعه جدی می‌داد.

اما جنگ ما را غافلگیر كرد، باور نمی‌كردیم كه یك دفعه در شهریور و مهر به شكل گسترده با چندین لشگر به آبادان ، خرمشهر و اطراف حمله كند. اما شرایط یك شرایطی بود كه می‌دانستیم منطقه ما با همه كشور متفاوت است مثل كردستان. یعنی من فكر می‌كنم آبادان و كردستان شرایط شبیه به هم داشتند حالا یك تفاوت‌هایی از لحاظ جغرافیایی و افراد بومی وجود داشت. شرایط را عادی نمی‌دیدیم، زیرا در منزل‌های آبادن به راحتی رادیو و تلویزیون عراق قابل مشاهده بود. در برنامه‌های تلویزیونی عراق ، صدام تبلیغات بسیار گسترده‌ای را شروع كرده بود.

من خاطرم است سرودی در وصف صدام از تلویزیون عراق روزی چندین مرتبه نمایش می‌داد. این نشان می‌داد كه در واقع در حال نمایش مانورهایی هستند. ولی برای خود من كه یك فرد عادی بودم جنگ غافلگیر كننده بود. مهر 59 كه جنگ شد ما قم بودیم، پدر من در شهر قم دفن هستند در همان قبرستان وادی السلام كه شهید نواب صفوی هم در آنجا مدفون هستند. من همیشه می‌گفتم خوشا به حال پدرم جایی دفن است كه نواب صفوی هم هست. ما هر سال تابستان می‌رفتیم قم برای زیارت قبر پدرم چون تنها فرصتی بود كه داشتیم . یادم می‌آ ید كه آن سال تصمیم داشتم به حوزه علمیه بروم و داشتم پیگیری می‌كردم كه چه طوری می‌شود در آنجا درس خواند. زمان برگشت وقتی به اندیمشك رسیدیم، هواپیماهای عراقی در حال بمباران كردن دزفول و اندیمشك بودند. اتوبوس ما كنار جاده ایستاده و همه مسافران در بیابان پراكنده شدند، بعد از بمباران دوباره سوار اتوبوس شدیم و به سمت آبادان حركت كردیم. وقتی رسیدیم مشاهده كردیم كه یك حمله خیلی جدی شروع شده است.

من همیشه در صحبت‌ها و مصاحبه‌هایم می‌گویم ، وقتی می‌خواهیم در مورد جنگ صحبت كنیم باید حساب آن 34 روز مقاومت خرمشهر را از كل جنگ جدا كنیم یعنی این موضوع نیاز به بررسی و تحلیل بسیار متفاوتی دارد و آن شش ماه اول جنگ را نمی‌توانیم با كل تاریخ جنگ مقایسه كنیم . وقتی كه ما به آبادان رسیدیم دیدیم شهر بسیار درگیر است عراق شبانه‌روز شهر را مورد حمله قرار می‌داد. یك اصطلاحی است بین خوزستانی‌ها كه به آن توپ‌هایی كه پی در پی در شهر می‌ریخت، خمسه خمسه می‌گفتند. عراق مرتب از صبح تا شب خمسه خمسه‌ها را می‌زد به طوری كه یك محله در عرض كمتر از20 دقیقه كاملا تخریب می‌شد. ما اوایل چون به هیچ جایی دسترسی نداشتیم و سازماندهی نشده بودیم، می‌رفتیم به بیمارستان و محله‌هایی كه تخریب شده بودند و هر كاری كه از دستمان بر می‌آمد انجام می‌دادیم.

در مراجعاتمان به بیمارستان و كمك‌هایی كه به آنجا می‌كردیم چون مادرم در شهر بود مجبور بودیم صبح كه از خانه بیرون می‌رویم، هنگام شب برگردیم. روبروی منزل به كمك دیگر همسایه‌ها یك سنگر بسیار بزرگ درست كرده بودیم كه سقف برای آن گذاشتیم و موكت در آن پهن كردیم و اصلا در آن سنگر زندگی می‌كردیم به خاطر اینكه برق قطع بود و امكان استفاده از آب هم شاید فقط چند ساعت آن هم در نیمه‌های شب ممكن بود. عراق هم مرتبا بمباران می‌كرد به هیچ عنوان نمی‌شد در منزل ماند مادرم و زن‌های مسن دیگر محله در سنگر می‌ماندند و بچه‌ها برای كمك كردن به این طرف و آن طرف می‌رفتند. من به یكی از دوستانم به نام فرشته كه در بیمارستان كار می‌كرد گفتم كه اگر جایی نیرویی نیاز داشتند فورا مرا خبر كند اما چون شرایط من طوری بود كه مادرم در شهر حضور داشت باید صبح از خانه بیرون می‌آمدم و شب برمی گشتم. به این دلیل كه من ودیگر خواهرانم جوان كم سن وسالی بودیم و ماردم زود نگران ما می‌شد.

بعضی اوقات یادم می‌آید كه به بعضی از رزمندگان كه می‌رسیدیم به قدری اینها گرسنه بودند به طوری كه بعضی از آنها به مدت سه روز بود كه غذا نخورده بودند. در این درگیری‌ها چون تنها محلی كه غذا موجود بود مسجد جامع بود كه آن هم به مقدار محدود بود. آن طور نبود كه بگویم صبح تا شب غذا به مقدار زیاد در مسجد جامع وجود داشت. به هر حال غذایی كه پخته می‌شد، كم بود و خیلی از رزمندگان به دلیل درگیری زیاد با عراقی‌ها اصلا فرصت نمی‌كردند برای تهیه غذا به مسجد جامع بیایند. با این حال فرصتی برای استفاده از ژ-3 برای من ایجاد نشد و در شرایطی قرار نگرفتیم كه احتیاج شود از اسلحه در مقابل عراقی‌ها استفاده كنم . ولی بعدها استفاده از اسلحه برایم عادت شد زیرا یك مدت زیادی در روستاهای اطراف آبادان در همان زمان جنگ به عشایر كمك می‌كردم و چون منطقه ناامن بود، همیشه یك كلت همراه داشتم. در خرمشهر خانم‌های زیادی بودند كه اسلحه به دست داشتند و حتی به خط مقدم می‌رفتند. مثلا می‌رفتند تا شلمچه. یكی از دوستان به نام خانم زهرا حسینی كه جانبازجنگ هستند، در درگیری باعراقی‌ها تركش به كمرشان اصابت كرد در حال حاضر هم بیمار هستند،ایشان مقابل عراقی‌ها می‌جنگید. من هم دلم می‌خواست كه در میدان نبرد حضور داشته باشم اما مادرم رضایت نمی‌داد. زیرا ما در بچگی پدرمان را از دست داده بودیم و مادرم علاقه و وابستگی شدیدی به بچه‌هایش داشت. ما هم همیشه تا جایی می‌رفتیم كه مادرم راضی بود و هر جا كه احساس می‌كردم كه اگر یك قدم دیگر بردارم مادرم ناراضی است به هیچ وجه تكان نمی‌خوردم . خاطرم است زمانی كه به خرمشهر می‌رفتم برادرم اسماعیل (شهید) به من می‌گفت: معصومه الان خیلی به نیرو نیاز داریم و من خیلی راحت می‌توانم تو را تا گمرك هم ببرم تا همراه با ما بجنگی، ولی مامان به این كار راضی نیست و تا همین حد كه كار می‌كنی كافی است.

یاران مردانه رفتند؛ اما هنوز تکبیر وفاداری‌شان از مناره‌های غیرت این دیار به گوش می‌رسد. یاران عاشقانه رفتند؛ اما هنوز لاله‌های سرخ دشت‌های این خاک به یمن آنان به پا ایستاده‌اند.

 انجمن فرهنگ پایداری


جمعه 13/9/1388 - 16:8 - 0 تشکر 167753

یك روز شما كه به عنوان نوجوانان آبادانی به دفاع می‌پرداختید چگونه سپری می‌شد؟ مواجهه شما با شهادت نزدیكان چگونه بود؟

هنگامی كه ما برای غذا رسانی به خرمشهر می‌رفتیم؛ صبح از خانه بیرون می‌رفتم مادرم هم مطلع بود كه ما به خرمشهر می‌رویم ولی نه ایشان به روی خود می‌آورد نه ما . ایشان اعتقاد داشت كه باید دفاع كرد ولی نمی‌خواست ما در معرض مستقیم خطر باشیم؛ یعنی همیشه می‌گفت كه من به انقلاب و جنگ كاری ندارم؛ من بچه‌هایم را می‌خواهم كه این حس مادری است . با صراحت این موضوع را بیان می‌كرد صبح كه می‌شد اسماعیل به خرمشهر می‌رفت من هم از طرف دیگر به خرمشهر می‌رفتم. او 16 سالش بود، 2 سال از من بزرگتر بود.اسماعیل همیشه به من می‌گفت غذاها را كه پخش كردی دیگر نمان و به آبادان برگرد جلوتر نیا! اسماعیل هم می‌رفت؛ می‌جنگید، رانندگی می‌كرد و ... همه كاری انجام می‌داد ولی شب كه می‌شد تا ساعت 8 و 9 شب خودش را به منزل می‌رساند به خاطر مادرم یعنی همان مقدار كه مادرم به ما وابستگی داشت ما هم به او وابسته بودیم و نمی‌توانستیم برخلاف خواسته‌اش عمل كنیم. من و اسماعیل در خرمشهر خیلی اوقات پیش می‌آمد كه به هم برخورد می‌كردیم یعنی من كه غذا پخش می‌كردم واسماعیل مجروح جا به جا می‌كرد و یا هر كار دیگری گاهی پیش می‌آمد كه در رفتن و برگشتن برخورد داشته باشیم یا دورا دور همدیگر را ببینیم . اما 27 مهر1359، یك روز قبل از عید قربان ، اسماعیل صبح كه از خواب بیدا شد نماز صبح را خواند رفت غسل شهادت كرد. من هم از خواب بیدا شدم. مادرم با او دعوا كرد و گفت مامان ما آب نداریم، این آب را هم با زحمت من شب ذخیره كردم . تو رفتی با این آب حمام كردی! گفت: نه مامان رفتم غسل شهادت كردم. ناراحت نشو! این را كه گفت، مادرم دیگر حرفی نزد. صبح اسماعیل با یك حالت عجیبی از خانه بیرون رفت. فكر كنم ساعت 9صبح بود كه به خرمشهر رسیدیم و شروع كردیم به تقسیم غذا. آن روز غذاها را تا ظهر تقریبا تقسیم كردیم. یك مقدار مانده بود كه آنها را بردیم مسجد جامع برای بچه‌هایی كه در مسجد بودند. قبل از اذان ظهر بود، روبروی مسجد جامع ایستاده بودیم تا نماز جماعت را در مسجد بخوانیم. حالا اینها كه تعریف می‌كنم در فضایی است كه عراق مرتب خمپاره می‌ریزد، هنگامی كه در داخل شهر به سمت مسجد جامع حركت می‌كردیم واقعا جهنم بود. مشاهده می‌كردیم كه ساختمان‌ها فرو ریخته بود وبعضی از انها را آتش فرا گرفته بود. لحظه‌ای صداها قطع نمی‌شد صداهای تك تیراندازها و رگبار تركش‌ها در گوشمان بود.

من و اسماعیل روبروی مسجد جامع قبل از اذان ظهر همدیگر را دیدیم. از وانت حمل غذا پیاده شدم، اسماعیل با یك لندور سبز با چند تا از دوستانش بود كه به مناطق مختلف می‌رفتند و مجروحان را به بیمارستان طالقانی آبادان انتقال می‌دادند. اسماعیل از لندور خارج شد ، ما همدیگر را در آغوش گرفتیم و بوسیدیم. با هم خداحافظی كردیم و از هم جدا شدیم. به فاصله‌ای كه ما از هم خداحافظی كردیم ،روبروی مسجد جامع، اسماعیل به سمت لندور رفت.من هم به سمت مسجد راه افتادم. هنوز صد متری از هم دور نشده بودیم كه یكدفعه، یك خمپاره 60 خورد آن وسط - بین من و اسماعیل- به طوری كه دود و خاك و غبار همه جا را فرا گرفت. اصلا چشم ، چشم را نمی‌دید. شدت موج انفجار همه ما را پرت كرد به این طرف و آن طرف. من خاطرم هست كه صدای افتادن تركش‌ها روی آسفالت و دیوار را می‌شنیدم.صدای خیلی خشنی داشت. هنگامی كه دود و غبار كمی آرام تر شد، دیدم دوست اسماعیل فریاد می‌زند: اسماعیل! اسماعیل!

اسماعیل در بغلش بود. او را سوار جیب لندرور كرد و به سرعت به سمت بیمارستان طالقانی حركت كردند. ظاهر بدن اسماعیل سالم سالم بود. فقط یك مقدار خون روی صورتش ریخته بود. یك هاله خیلی ضعیفی از خون. من سریع سوار وانت شدم و پشت سرشان حركت كردیم. وقتی رسیدیم به بیمارستان طالقانی، دیدم دوست اسماعیل سرش را به میله‌های پاركینگ می‌كوبد و فریاد می‌ز‌ند: كاكا، كاكا !

گفتم :چه شده؟ گفت اسماعیل تمام كرد! وقتی وارد سردخانه شدم و جنازه او را دیدم، گویی كه خوابیده بود. موقعی كه ما اسماعیل را بردیم دفن كنیم ، شاید جمعیت سر مزار به 20 نفر هم نمی‌رسید. تازه با چه شرایطی، همان روز ما اسماعیل را دفن كردیم كه شهید شده بود. وقتی ما وقتی پیكر او را به بیمارستان می‌بردیم اذان ظهر مسجد جامع گفته شده بود و ساعت 3 بعدازظهر هم او را دفن كردیم. یعنی اینقدر زندگی ما در تلاطم و سرعت حوادث بود كه هر كسی شهید می‌شد باید همان روز دفنش می‌كردند. ما 15-12 نفر اسماعیل را مظلومانه دفنش كردیم و به منزل برگشتیم. نه مراسمی، نه مسجدی، نه عزایی، نه حلوایی. ببینید چقدر برای یك مادر سخت است! وارد سنگر شدیم، همان سنگری كه شب قبلش اسماعیل در آن نشسته بود؛ حسابرسی كرده بود.شب بعد از شهادت اسماعیل من و مادرم و صدیقه در تاریكی در سنگر نشسته بودیم، مادرم تا صبح نخوابید. تا 3 روز هیچ غذایی هم نخورد. یعنی 3 روز تمام این زن آب هم نخورد! آن شب تا صبح فقط خواند؛ ما نمی‌توانستیم او را آرام كنیم، فقط نشسته و سكوت كرده بودیم. از بچگی اسماعیل گفت، از وقتی‌ كه به دنیا آمد؛ از اینكه چرا اسمش را اسماعیل گذاشت، گفت: اسمش را اسماعیل گذاشته كه عید قربان شهید شود. 27 مهر كه اسماعیل شهید شد، حدود یك هفته در آبادان بودیم، آنجا هم در محاصره قرار گرفته بود . روزهای ابتدای آبان همه خانواده از آبادان خارج شدیم و به شیراز رفتیم . یك روز شیراز بودیم تا اینكه من و صدیقه (خواهرم)گفتیم: ما اصلا نمی‌توانیم شیراز بمانیم. غیرت مان اجازه نمی‌دهد. اسماعیل هم كه شهید شده، ما باید راهش را ادامه دهیم! مادرم دیگر بی‌خیال شده بود. (بالاتر از سیاهی رنگی نیست) وقتی بهش گفتم: مامان ما باید برویم، گفت آن چه باید اتفاق نمی‌افتاد، دیگر رخ داده اگر می‌خواهید بروید اشكالی ندارد اما حد خودتان را بدانید كه شما هم از دستم نروید.

در كل شهدای مردمی 34 روز مقاومت خرمشهر، همه‌شان مظلومند و بین مردان و زنان در این مظلومیت خیلی تفاوت نیست .شهدای اول جنگ شهدای مردمی بودند، بی اسم و رسم و ‌نام و نشان. نه سردار بودند نه فرمانده، مردمی بودند و با آن غیرتی كه داشتند وارد صحنه جنگ شدند. همه‌شان مظلومند شما چند تا از آنها را می‌شناسید؟ اینها اولین شهدای ما هستند كه این اولین‌ها همیشه با ارزشند ولی ما این سال‌ها حرمت این اولین‌ها را نداشتیم، هیچگاه نیامدیم روی این اولین‌ها كار كنیم. چقدر مردم ما با این دفاع مردمی آشنا شدند؟ در صورتی كه این 34 روز به اندازه یك عمر است. تك تك این روزها به اندازه چند روز است. یعنی اگر بچه‌ها با دست خالی ایستادگی نمی‌كردند وضعیت اشغال شهرها خیلی بدتر از این می‌شد. متاسفانه در این مورد همه‌شان مظلومند.

دو تا بچه 16 ، 18 ساله كه در مكتب قرآن خرمشهر كار می‌كردند. كار اینها می‌دانید در خرمشهر چه بود؟ تمام اجناسی كه از كل كشور در كامیون به خرمشهر می‌رسید مانند كنسرو مواد غذایی این دو از كامیون‌ها تخلیه می‌كردند و داخل انبار می‌چیدند . دخترهایی 18-16 ساله اجناس را روی كولشان می‌گذاشتند و از كامیون خارج می‌كردند اما خودشان نان خشك می‌خوردند. وقتی به آنها می‌گفتند چرا نان خشك می‌خورید؟ جواب می‌دادند: مردم اینها را برای رزمنده‌‌ها فرستاده اند، ما كه رزمند نیستیم. ما اینجا به رزمنده‌‌ها خدمت می‌كنیم. چقدر هم مظلومانه در خرمشهر شهید شدند كدام كتاب به چاپ رسید كه تا ما شخصیت واقعی شهناز حاجی شاه رابشناسیم ؟ اینها فیلسوف یا عارف نبودند، بلكه آدم‌های عادی مثل بقیه بودند اما در جوهره وجودشان یك چیزی بود كه خدا انتخابش كرد زیرا احساس مسئولیت كردند و در مقابل عراق ایستادند بدون اینكه كسی از آنها بخواهد.

اگر بخواهیم در مورد دفاع تعریف كنیم و الگو سازی كنیم از همان شش ماه باید بگویم، از آن 34 روز باید بگوییم. فیلم اخراجی‌ها كه بعد از سال‌ها توسط آقای ده نمكی ساخته شد را ببینید ، باید گفته شود كه مجید سوزیكی كی بود؟ اصلا بچه‌های فدائیان اسلام (بچه‌های شهید سید مجتبی هاشمی) یك قشری بودند كه با یك زیر پیراهنی به تن و با شلوار كردی می‌جنگیدند، بعضی از آنها هم سیگار گوشه لبشان بود كه مردانه می‌جنگیدند. آیا از آنها گفته ایم؟ مگر اینها سهمی در جنگ ندارند؟ تازه مجتبی هاشمی كسی بود كه در تهران زندگی داشت،‌مغازه داشت، ثروت داشت همه اینها را رها كرد و به جبهه آمد. كجا ما از اینها صحبتی كردیم. مدتی پیش در میدان ولی عصر سوار تاكسی شدم خانمی را دیدم كه زمان جنگ خدمه توپ 106 بود با برادرش در آن 34 روز مقاومت خرمشهر، می‌جنگیدند. خانم تنومندی بود كه هیكل و قد بلندی داشت، مردانه هم می‌جنگید. بعد از مدتها من ایشان را دیدم كه رفته سر زندگی‌اش و هیچ ادعایی هم ندارد . یعنی بی ادعا‌ترین آدم‌هایی جنگ، آدم‌های اول جنگ هستند. فكر می‌كنم در بیان موضوعات و انتخاب سوژه‌های خیلی گزینشی عمل كردیم و دچار تكرار شدیم.

گفتگو از مهدی اسلامی / مرکز اسناد انقلاب اسلامی

یاران مردانه رفتند؛ اما هنوز تکبیر وفاداری‌شان از مناره‌های غیرت این دیار به گوش می‌رسد. یاران عاشقانه رفتند؛ اما هنوز لاله‌های سرخ دشت‌های این خاک به یمن آنان به پا ایستاده‌اند.

 انجمن فرهنگ پایداری


جمعه 13/9/1388 - 16:9 - 0 تشکر 167754

یاران مردانه رفتند؛ اما هنوز تکبیر وفاداری‌شان از مناره‌های غیرت این دیار به گوش می‌رسد. یاران عاشقانه رفتند؛ اما هنوز لاله‌های سرخ دشت‌های این خاک به یمن آنان به پا ایستاده‌اند.

 انجمن فرهنگ پایداری


جمعه 13/9/1388 - 16:52 - 0 تشکر 167766

سلام . تمام شهداء فرزندان حضرت زهرا بودند . اما خوب سادات به اصطلاح فرزندان رسمی حضرت بودند . چه زیباست یادی از شهید اهل قلم کنم . آقا سید مرتضی آوینی . ایشان فکه ای بود . فکه ای زندگی کرد ودر فکه هم مادرش زهرا ( س ) را ملاقات کرد . شادی روحش 5 تا صلوات .

منم گداي فاطمه ( س )
دوشنبه 16/9/1388 - 13:3 - 0 تشکر 168238

با سلام و صلوات به پیشگاه حضرت ولیعصر (عج)

 سلام و تهیت به پیشگاه امام راحل عظیم الشان (ره) و بسیجیان سلحشور شهیدش و ادامه دهندگان راه شهدا

توفیقی دست داد در این عید زیبا و بیاد ماندنی عیدی خودمون رو از سادات شهید بگیرم و واقعا در خاطرم عید غدیر جاودانه شد چرا كه من احساس قلبیم هست كه هر قدمی كه برای شهدا بر می داریم شهدا بمون توجه دارند و از طرفی شهدا ما رو به سمت خودشون هدایت می كنند و تا نخوان ما توفیق كار رو پیدا نمی كنیم.

شهدا كنار ما هستند و ما از درك این موضوع عاجز و غافلیم.

یا زهرا س

يکشنبه 4/11/1388 - 12:33 - 0 تشکر 177715

چرا برخی به خاطر دنیا دوستی و دنیا پرستی از ظهور امام عصر می هراسند؟ سوالی که جواب روشنی دارد. امام زمان و منتظرانش در هر عصری یاوران خالص دارد. امام موعود (عج) پشتیبان ستمدیدگان است. امت سلمان فارسی همیشه در هر عصر و زمان فاداریشان را ثابت کردند.و دیگر دست رنگرزان روشده و با هیچ فریبی و حیله ای نمی توانند . گمراهی را در این عصر رواج دهند. فرهنگ انتظار فرهنگ شهادت است . هیچ دنیا دوستی در این فرهنگ جا ندارد . مگر بعد از تطهیر کامل. بیاد معلم شهید علی شریعتی پیرامون دکتر علی شریعتی واقعاً شرمندایم که تا کنون نتوانستیم از ان بزرگوار بیشتر از این بگوئیم . اگر هر لحظه به لحظه عمیق تر می اندیشیم . به نوشته هایش بیشتر جذابترش می شویم هر زمان خاصتیم درباره اش بگوئیم برایمان سخت است . باید از جوانی و در گرمایی کویر همراه اندیشه ی او بود تا درک کرد گرمایی سوزانی که او از ان سخن می گفت: «اگر تنها ترین تنهاها شو باز هم خدا هست و او جبران همه تنهایهایم خواهد بود» . چه بعد است کتاب هایش که متعلق به تمام مردم هستند ان ها را محدود به جای بدانند. علی راه چگونه زیستن را آموخت و آن را به دیگران نیز یاد آوری کرد. انجا که به امامت و ولایت و انتظار موعود زمان(عج) ما را بشارت می داد . و به آن ما را می کشاند. و به ظلم ستمگران صهیونیسم و امپریالیسم ظالم مردم را اگاه می کرد. رسالت دکتر علی شریعتی همان رسالت مقلدش امام خمینی بت شکن تاریخ است . که می گفت : اگر ظلمی از ظالمی در دنیا بر مظلومی دیدید باید به مسلمان بودن خود شک کنید. انجا که تخلفی را دید حکم خدا را اجرا کنید و از هیچ چیز نهراسید. و امام همچنان می فرمود : به تاریخ توجه نکنید که چه می نویسند . باید به رسالتی که ایمان دارید عمل کنید. امام امت ما نیز امروز یاوران دکتر علی شریعتی را دارد. رهبر بزرگوار امام خامنه ای این یاور شریعتی امروز یاوران دکتر علی شریعتی را دارد و تا اخر قطر خون و جان در سخترین شرایط روحی و جسمی حافظ اوست . و همچنین این مکتب شاهدت پروری دکتر علی شریعتی که هنوز همچون راز و رمزی دنیا را مشغول خود کرده در وجود این یاوران است. راستی بگویم او هم مکتب لبنانی ها بود . دکتر چمران مسال خوبی است. ای علی شهادتت گواری وجودت . چگونه چنین را شهادتی را ما میتوانیم تاب بیاوریم. چگونه دنیا پرستان و دنیا دوستان به تو و اندیشه تو حسادت دارند. و تو را می خواهند هم در تاریخ و هم در زمان شهید کنند. دید ی علی چگونه گفتی من می مانم. واقعاً از ته دل گفتی که واقعاً ماندی . ماندی در ذهن ها انچنان ماندی که دست همه توطئه گران و زرپرستان هیچ حیله شان کار کرد نبود. اینها که داستان سرای می کنند. لفظ بازی می کنند. اما از عمق فرهنگ شهادت پروری تو وا مانده اند. چگونه یاوران تو دست به هر کاری می زنند . بی رقیب هستند . تو ای علی جسم را پرورانی ، زمان را متوقف کردی ، روح را به ملکوت بردی . و انجا که دیگر انسان در کلام با غریبان بی گانه است و جز شهادت چیزی در دیده نمی بیندد. « انان که رفتن کاری حسینی کردند و انان که مانده اند باید کار زینبی بکنند وگرنه یزیدین» ای علی تو دکترای درد داشته ای . درست است تو معلم ساده زیستی بودی . اما تو بزرگترین مدارج علمی را در ساده زیستی گرفتی . مدارجی که در هیچ کتابی و هیچ دانشگاهی و مکتبی جز مکتب حسین (ع) نمی شود یافت و ان راهی را که تو سوختی تا به بیراه نرویم. شریعتی اندیشه ای پاک داشتی نمی دانم چرا سخن گفتن از تو برایمان مشکل است و از تو گفتن کار هر کسی نیست. ای علی از خدایت بخواه که از این راه گمراه نشویم زیرا که تو نیستی هر لحظه ممکن است دل به دنیا پسپاریم و تو را شرمنده کنیم . دعایمان کن و در پیشگاه خدایدت سر به سجده بگذار و برای ما بخواه که گمراه نشویم. و انچنان که تو را ساخت ما را یاور و لایق امامان و مکتبمان کند. ودر پیش باز امام عصر و زمان و موعود (عج) خجالت زده نباشیم. ای علی از او بخواه که حقی از دیگران بر گردن ننهیم . تا همچون کسانی که حسین را همراهی می کردن و حسین(ع) به انها گوشزد کرد که کسی حقی از کسی به گردن دارد با من به میان شهادت نیاد و زمانی قدم بگذارد که آن حق را به صاحبش بدهد. ای امام عصر شفاعت می طلبیم. تا اماده مکتب شهادت باشیم.

شنبه 14/8/1390 - 11:32 - 0 تشکر 383522

كتاب فرازی از وصایای شهدای سادات

این كتاب به همت معاونت فرهنگی و پژوهشی بنیاد شهید و امور ایثارگران کاشان توسط آقایان عزت اله صادقی و محمد رسول مسگری در سال 1387 گردآوری شده است.

كتاب شامل گزیده وصیتنامه 37 شهید از شهدای سادات شهرستان كاشان است كه در 90 صفحه تهیه شده است.

شهرستان كاشان در دفاع مقدس نزدیك به 1700 شهید، تقدیم اسلام عزیز نموده است كه حدود 170 تن از این عزیزان از سادات اولاد فاطمه زهرا (سلام الله علیها) می باشند.

برای دانلود کتاب می توانید به آدرس زیر بروید:

http://mardanekhoda.ir/post/72

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.