للحظه شهادت
شهید امیر حاج امینی
یک دسته از بچه های گردان انصار از لشگر 27حضرت رسول الله در
شلمچه عملیات کربلای 5 یکی از سنگرهای هلالی ( نونی ) راتصرف کرده و
نگه داشته بودند .
حفظ این نونی خیلی اهمیت داشت ، هم برای ما، هم برای عراقی ها ، آنها
دوازده 12 نفر بودند . این تعداد رزمندگان تا پای جان در حال جنگیدن بودند . تا این
سنگر نونی دست عراقی ها نیفتد . اگر هم می افتاد راه دشمن به منطقه عملیاتی
هموار می شد . حدود ساعت 10 صبح تعداد 5 نفر از فیلمبران و عکاسان به جمع این 12
نفر پیوستند تا از رشادت های بچه ها تصویر برداری کنند . این 5 نفر برادران سعید
جان بزرگی – مهدی فلاحت پور ، فاضل عزیز محمدی ، مسعود اسدی ، احسان رجبی بودند
وقتی بچه های تبلیغات به جمع بچه های رزمنده رسیده بودند . نگاه آن دوازده
نفر به گرو فیلم برادری یک نگاه دیگر بود . خیلی معنا دار بود . طوری نگاه شان می
کردند که انگار هیبت شان خیلی خنده دار است !
آن 12 نفر خیلی تنها و غریب بودند . در این بین شهید فلاحت پور به
بقیه همکارانش گفت یکی فیلمبرداری کند بقیه کمک بچه های رزمنده کنند . آتش عراقی ها
خیلی وحشتناک بود . آن دوازده نفر خیلی دست تنها بودند وقتی دیدن گروه فیلمبرداری
رفتند کمک شان خیلی خوشحال شدند . اول از همه شهید سعید جان بزرگی آستین بالا
زد و نوار تیربارشان را پر فشنگ کرد . شهید فلاحت پور رفت سراغ گونی های
گلوله آرپی چی را برای رزمنده گان می آورد . در این بین دوربین فیلم برداری دست به
دست گروه فیلمبرداری می چرخید تا از صحنه های مقاومت بچه های رزمنده فیلم بگیرند .
بعد ها شهید آوینی آن فیلم را مونتاژ کرد . به اسم گلستان آتش در روایت فتح پخش شد.
واقعاً هم گلستان آتش بود چون بچه های رزمنده در آن موقیعت با خونسردی
تمام و آرامش خاصی می جنگیدند ، بچه ها میان آن همه خمپاره و تیر و
ترکش گویی در گلستانی درحال سیر و سیاحت و عشق و حال بودند . حتی یک جا
دوربین می افتد زمین ، جایی است که خمپاره ای آمده و بچه ها مجروح شده بودند و
فیلمبردار دوربین را رها می کند می رود یاری مجروحان ، خلاصه آن وضع تا
غروب ادامه داشت . چون نزدیک غروب آتش دشمن سبک شده بود . در این بین شهید جان
بزرگی به برادر رجبی می گوید بیا برای خود مان سنگر درست کنیم چون این آرامش ،
آرامش قبل از توفان است و دشمن دارد نفس تازه می کند . در این بین سه
تا از بچه های فیلمبردار را راضی کردند تا فیلم را با خود به عقب ببرند . زمانی که
آن سه نفر آماده حرکت شدند تا به عقب برگردند بچه ها دیدند 5 نفر از دور دارند به
طرف بچه های رزمنده می آیند .
وقتی نزدیک سنگر نونی شدند دیدند برادر پوراحمد جانشین گردان انصار و بی
سیم چی گردان . امیر حاج امینی هم در میان آن 5 نفر بودند . با رسیدن آنها بچه های
رزمنده حسابی روحیه گرفتند . بخصوص پور احمد را خیلی دوست داشتند . حاج امینی هیبت
قشنگی داشت . به کمرش یک چفیه بسته بود و یک عکس امام را بر سینه خود و سربند
یاحسین قرمز رنگی به پیشانی بسته بود . آنها آمده بودند تا این نقطه را از
نزدیک ببینند و برای این بچه ها کاری کنند . با آمدن آنها دل ها قرص شد . از بچه
های فیلمبردار احسان رجبی و سعید جان بزرگی مانده بودند .
پور احمد و حاج امینی و یکی دو نفر دیگر هم آمده بودند بالای سر آن دو
فیلمبردار نشسته بودند و در حال بررسی منطقه بودند و شروع کردند به حرف زدند . و از
طرفی یکی می گفت دمتان گرم بچه ها ، خیلی خوب این جا را حفظ کردید . و از این حرفها
، و بعد از همان جا بالای خاکریز مشغول بررسی و نگاه کردن مواضع دشمن بودند . آن دو
فیلمبردار هم مشغول کندن سنگر بودند . هنوز سنگر تا به زانوی آنها نرسیده بود که به
آنها هم گفتند دم شما هم گرم خدا قوت ، گفتند شما بچه های تبلیغات هم اینجا بودید و
.........
بعد کمی خندیدن ، در همان لحظه ناگهان زمین و زمان سیاه شده بود . بچه
ها به خودشان که آمده بودند شهید جان بزرگی برادر رجبی را تکان داد و گفت احسان
زنده هستی و .......
همه جا را دود و گرد و غبار گرفته بود بعد از مدتی کمی گرد
و غبار و دود خوابید . و بعد آن دو فیلم بردار متوجه شدند که بین آن دو و
پوراحمد و حاج امینی خمپاره ای اثابت کرده . و سعید جان بزرگی سرش را گرفته بود چون
موج انفجار سرش را مجروح کرده بود .
در همان حال شهید جان بزرگی به رجبی گفت آنجا را نگاه کن . و بعد
گفت . سبحان الله ، سبحان الله ، و بعد دیدن آنها افتادن روی زمین . هر پنج نفر شان
. بعد سعید جان بزرگی به همکارش برادر رجبی گفت . احسان روی این ها را گونی بکش تا
بچه ها نبینند . چون بچه ها سخت در حال جنگیدن بودند . چون با دیدن صحنه
شهادت معاون گردان روحیه شان ضعیف می شد .
بعد برادر رجبی رفت گونی سنگری را آورد تا روی آنها بکشد . در حال کشیدن
گونی روی شهدا بود که یک دفعه رفت سراغ دوربین عکاسی اش تا از صحنه شهادت شان عکس
بگیرد . برادر رجبی گفت با گرفتن این عکس ها می توان تسلای بخش خاطر بازماندگان شان
شود . بعد دید دوربین زیر خاک رفته ، دوربین را از زیر خاک بیرون کشید و بعد آن را
با چفیه اش تمیز کرد . از ساعت 10 که به بچه ها رزمنده پیوست عکسی نگرفته بود . می
گفت به ما گفتند شما کاری به جنگ نداشته باشید وظیفه شما گرفتن عکس و ثبت وقایع است
.
بعد شروع کرد به عکس گرفتن . بعد دید برادر اسفندیاری که ترکش خورده بود
به چشمش عکس گرفت .
دید پوراحمد راحت خوابیده بود و اسفندیاری داشت از بالای سرش بلند
می شد عکس گرفت .
بعد رفت سراغ امیر حاج امینی او هم راحت آرمیده بود گویی مدتهاست که
در خواب است بعد یک عکس از چهره خندان او گرفت . و بعد یک عکس تمام قد از او گرفت .
هیچ وقت فکر نمی کرد عکسی که می گیرد به این اندازه مشهور شود . لااقل خوشحال است
که ، این عکس آرامش خاطری است برای همه خانوادهای شهدا . آنهای که عکس یا
تصویری از شهادت فرزندانشان ندارند و نمی دانند چه حالی داشته اند وقتی به شهادت
رسیده اند . وقتی خانواده های شهدا آرامش و زیبایی شهید امیر حاج امینی را می بینند
قطعاً تسلی پیدا می
کنند