تبیان، دستیار زندگی

سلام علیکم

دست شما درد نکنه

یاد جونی ها افتادم :-"

به نام خدا

سلام

حس غریب گرامی دست روی دلمون گذاشتید

هیییییییییییییییییییییییییییییییییی

چقدر خوب بود چقدر کیف میداد

یذره قد داشتیم پامون به زمین نمیرسید میشستیم پشت میز

ممنون

سلام

آره من اینا رو یادم میاد. تقریبا یه ده سال پیش که  کلاس اول دبستان بودم کتابای ماهم این طوری بود. یادش بخیر دوران خوبی بود ولی اصلا دلم نمیخواد به اون دوران برگردم این همه خوندم رسیدم به اینجا اوووووووووووووووه دوباره این همه بخونم . نه همین الان خوبه.

به نام خداوند جهان آفرین

سلام

بچگی کجایی که یادش به خیر...

حس عزیز،ما رو بردی به سالیان دور،دبستان و خاطرات بچگی...

مداد و پاک کن ها،تراش ها،برچسب های روی کتاب،دفترها با جلدهای ساده و ورق های کاهی(اون موقع از دفترهای فانتزی خبری نبود)،شوق بودن در کلاس درس و بازی های توی حیاط مدرسه، چوب کبریت هایی که نخ دورشون می بستیم و به دسته های پنج تایی و ده تایی دسته بندی می کردیم ،جمع و تفریق هایی که توی کلاس داشتیم...

فقط می تونم بگم یادش به خیر،عجب دورانی بود

حس غریب عزیزم ممنونم ازت که خاطرات دوران دبستان رو برامون یادآور شدی

موفق و مؤید باشید...

سلام

من کتابمو می خوام.

همون سال اول کتاب فارسیمو گم کردم .

خیلی دلم واسش تنگ شده.

ممنون که عکسشو گذاشتید.

به نام خدا سلام

اون موقع ها کتابا رو آخر سال ازمون می گرفتن !

گفتین پاک کن ! کلاس اول نمیذاشتن از پاک کن استفاده کنیم . باید دستمون روون میشد !

بعد من اصلا مزه ی تراش رو نفهمیدم ! تو خونه از این تراش های پیشرفته ! بود ! بعدم که با مداد ِ نوکی !

از اون موقع شد که من دیگه نتونستم با مدادهای عادی بنویسم ! حتی خوشنویسی با مداد نوکی !

اهان بحث سر کتاب بود !

اره جلدشون می کردیم . برچسبای فانتزی که اسممونو روش بنویسیم 

ولی من خیلی دوست دارم برگردم به اون دوران تا یه جور دیگه درس بخونم ، تا الان اینی نباشم که هستم . کاش کتبیه پنج خورشید داشتم !

ولی اینا دیگه گذشته و باید آینده رو ساخت با هر چی داریمو هست

خدایا شکرت

شاد باشین

من فکر میکردم این حس فقط برای خودم اینقدر شدیده
فکر میکردم فقط من روزای اول مهر دلم میگیره پس یه حس فراگیره من واقعا با دیدن این عکسا 

گریم گرفت البته در عین حال حس خوبیم داشتم ممنون حس جون.

راستی آرسو میدونی همه چیزایی که من آرزوشو داشتم بچگیت داشتی؟

چقد دوست داشتم ازون مداد نوکیا داشته باشم یا ازون تراشای به قول خودت پیشرفته حالا جالبه دریغ از یه بار درخواست!!! همیشه حسرت اونا رو می خوردم یه بارم نگفتم برام بخرن  از بس که من مظلوم بودم

نکته:منظور از مداد نوکیا مداد شرکت nokia نیست

به نام خداوند جهان آفرین

سلام

توی کتاب های فارسی دبستان،کتاب سال اول رو خیلی بیشتر دوست داشتم،عکسش هم که اینجاست،کاش اون کتاب رو داشتم

کتاب ها رو با کمک پدرم جلد می کردم،کم کم از سال چهارم - پنجم بود که خودم تنهایی کتاب ها و دفترها رو جلد می کردم، روی اونها هم خیلی حساس بودم جرأت داشت کسی اونها را درست ورق نزنه یا ...
درسته،منم تراش پیشرفته داشتم توی خونه،ولی برای مدرسه از همون تراش هایی که حس عزیز عکسش رو گذاشته استفاده می کردیم.
دوران دبستان نمیذاشتن از مداد نوکی استفاده کنیم،برای همین دوران دبستان من با همین مدادهای معمولی سپری شد
چه زود گذشت...

موفق و مؤید باشید...

به نام خدا سلام

راح جونم 

این مداد معمولیا زود تموم میشدن منم مجبوری مداد نوکی استفاده کردم . اگه می دونستم اینجوریه استفاده نمی کردم 

اول راهنمایی که بودم داداشم برام یه دونه خرید که حالا هم که دانشگاه میرم از اون استفاده می کنم . 

هر کی دیده باشه فکر نکنم باورش بشه که واسه ده سال پیشه  رفیق روزای سخت ، تلخ و شیرین ، کنکور ، دانشگاه  .

کلا دوران خوبی بود . راستی خط کش هم کلاس اول که بودیم نمذاشتن استفاده کنیم مخصوصا زنگ نقاشی . یادمه روزای اول بود ، معلممون یه کیسه پاک کن و خط کش جمع کرد ! بعد یادتونه اسممونو با خودکار روش می نوشتیم یا می نوشتن ! ( از این کثیف کاریا خوشم نمیومد ) . یادش بخیر زنگ تفریحا . مخصوصا کلاس اول . خواهرم هوامو داشت . دوستاش بهم خوراکی میدادن :دی .... عشق کتونی ساقدار بودم اون هم بندی !

هی هی هییییییییییییییی 

شاد باشین

سلام

حس غریب 

ایول ایول

خیلی باحال بود

هشدار برای تصمیم کبرا 11 چه قدر قشنگ بود

ساده و روان

یکی روبهی دید بی دست و پای به دهان گفرتو زودی پرید(عجب ظالمی بوده اون!!)

اقای هاشمی که نگووووو همه بچه ها رو علاف خودش کرده بود با اون شیرین کاریاش همه ارزوی میکردن تصادف کنه بره مرخصی وااااای

کوکب خانم که تعریف کردن نداره

هر چی دمه دستش میومد میریخت تو قابلمه و بعدش رو سفره برای این عباس و بر بچه هاش

افرینفسکی به این خلاقیت

موفق