• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن خانواده > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
خانواده (بازدید: 6691)
پنج شنبه 22/5/1388 - 8:29 -0 تشکر 141447
!!!اعتراف نامه

 سلاااااام

یادتونه بچه که بودیم کلی شیطونی و خرابکاری می کردیم ، اخرش هم فکر می کریم هیچکی نمی فهمه؟؟؟

 بعضی وقت ها لو می رفتیم و به سزای اعمالمون(!) می رسیدیم.. :(

بعضی وقت ها هم قسر در می رفتیم... :)

 

یادش بخیر .....

چه بلا هایی که تو مدرسه سر معلما نیاوردیم...

.

.

خلاصه اینجا سرای اعترافات ه...

هر کدوم هر شیطونی ای که کردیم و می خوایم بگیم..

.

.

.

من اعتراف می کنم.....!!!

 

غروب پنج فصل سال را در خنده مي گريم خدا قوت دهد اين چشم هاي مهربانم را
جمعه 23/5/1388 - 20:0 - 0 تشکر 141807

دوستان:چوم نکه کسی اسرار نکرد شیطونی های ترس ناکم را میگه:

یک روز سر کلاس بودم که معلم علوم گفت "بچه ها اگر یه سوزن تیز را در تخاع یک موجود زنده فرو کنید آن موجود فلج می شود "

منم عشق این کارها بودم.عید رفتیم شمال یه قورباغه گرفتم با یک سوزن زد به کمرش بعد ولش کردم توی آب ببینم آیا بازم تکون می خوره یا که نه.

دیدم قور باغه تکون خورد و داره در میره .سریع گرفتمش .بعد آوردمش و با یک تکه شیشیه تشریحش کردم.چیزی خاصی اون تو نبود .

اینی که گفتم لولش خیلی ترسناک نبود.

منتظر لولهای ترسناک تر باشید

أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ

آيا خداوند براي بنده‏اش كفايت كننده نيست؟(زمر/36)

جمعه 23/5/1388 - 21:52 - 0 تشکر 141840

بنام خدا

سلام

راستش باید یه اعتراف دیگه بكنم.

این كارم مثل كارهای جناب gomgashte_144 هستش.

بچه تر كه بودم یادمه با یه كیسه فریزر شایدم یكمی از اون كلفت تر، زنبورهایی معروف به زنبور گاوی رو میگرفتم. بعد فضا رو براش تنگ میكردم تا بتونم زیر سوزن جراحی ببرمش.

بعد سوزن رو در انتهای بدنش فرو میكردم و نیشش رو میكشیدم بیرون.(خدا منو ببخشه)

بعد یه نخ به یكی از پاهاش میبستم و آزادش میكردم.

این زنبور بیچاره هم پرواز میكرد در حالی كه سر دیگه نخ دست من بود و باهش بازی میكردم.

الان خیلی پشیمونم خدایا منو ببخش

برا قفل هایی كه بستست یه كلید مونده تو مشتمبه جنون رسیده كارم بس كه فرصت ها رو كشتم
بازی نور و صدا نیست زندگی یه سرنوشته           یكی پیدا یكی پنهون مثل آدم و فرشته
جانشین  انجمن خانواده‌ی تبیان
شنبه 24/5/1388 - 0:21 - 0 تشکر 141855

سلام

اول بگم كه خيلي نگرانم ...چرا ؟...چون الان ما كمي داريم ميخنديم و شاد وخرم هستيم و ممكنه يه عده بگن بحث شماتخصصي نيست چون دارين ميخندين ....والا اين روزا ميگن ديگه !

خدا كنه كه كسي اين بحث رو بهم نزنه 

يه پيشنهاد داشتم !...بهتره در نوشتن اعترافاتمون به سبك نامه نگاري اداري عمل كنيم تا تخصص بحث بالاتر بره :D


شكنجه زنبور گاوي؟!!!!!!!!!!...جناب زاهد رسماً يه گوانتانامو برا خودتون راه انداخته بودينااا ....چه قساوتي!!:D

مثل اينكه من از همه دل رحم تر بودم چون خيلي آروم و بدون شكنجه وخونريزي كارامو انجام ميدادم !

می شه بگید مگسه بعد از تزریق چه طوری می شد؟!!!

یه كم خودش رو میكوبید به اطراف نایلون و يواش يواش بدنش سست ميشد .. خودش روجمع ميكرد و در آخر متاسفانه بدرود میگفت و تحقیقات علمی من رو ناتمام میزاشت .......این كه نفت تزریق میكردم علت داشت !...چون وقتی آب تزریق میكردم مگس عكس العملی نشون نمیداد .....الان كه یادم میاد خیلی عذاب وجدان میگیرم

بعد یه سؤال بی ربط! ببخشید، شما طی 5 سال اخیر دانش آموز بودید؟! آخه اون تزیین کلاس رو جزو شیطنت های 5 سال اخیرتون ذکر کردید!

این خاطره مال سالی بود كه آخرای دانش آموزیم بود و باید از فرصت استفاده میكردم ...... من 5 سال قبل پیش دانشگاهی بودم ....یعنی حدوداً 19 سالگی پیش دانشگاهی درس میخوندم ....20 سالگی رفتم دانشگاه....4 سال دانشگاه ..... الانم24 سال و شش ماه و چند روز از عمر پر بارم ميگذره :D

شما رگ مگس رو چجوری پیدا کردین یا صاف زدین وسط شیکمش ؟؟

تزریق وریدی نبود ..... تزریق عضلانی بود!.....از طریق شكم مگس....

خانم آرسو  اين شكلك ها چه بامزه هستن !!!!!!!!...

اينونگاه كن !

اين يكي كه داره از خنده هلاك ميشه

 

 

يه سري به خدا بزنيم

خيلي زود

بي بهانه...

شنبه 24/5/1388 - 8:18 - 0 تشکر 141883

به نام خدا

سلام

من اعتراف می کنم که کم کم دارم از اعضای محترم این انجمن می ترسم!!!

جناب پارسا زاهد؟!!!!!!!!!! OO

البته پسر بچه ها از این کارا زیاد می کنن، اما این دیگه خیلی ناجوانمردانه بود...

اول منم می خواستم یه چیزایی بنویسم، اما شیطنت های من پیش اینا هییییییچه!

آخه من بچه ی آرومی بودم، البته یه شیطنت هایی هم می کردم طبیعتاً، اما پیش شما دوستان می مونم چی بگم!

اوکی به جای اعتراف، الآن می خوام یکی از شیطنت های یه بنده خدای دیگه (بابای خوبم) رو بگم! می شه آیا؟! بگم دیگه...

آخه شیطنت خاصی از خودم یادم نیومد، گفتم از بابام بگم!  :D  بیچاره بابام خبر نداره دارم درباره ش می نویسم!   :D 

چه بچه ی بدی هستم من...

نقل شده یه روز که پدر اینجانب بچه بودن، چند دونه فلفل سیاه توی دستشون بوده (چون می دونید که فلفل سیاه قبل از این که پودر بشه به صورت دونه های سیاه کوچیکی ه، تقریباً قد دونه تسبیح)

خلاصه عموی من که از بابام کوچیکتر بوده از بابا می پرسه اینا چین؟!

بابام هم بهش می گه اینا شکلاتن!

عموم هم که خیلی بچه بوده از اون شکلات های آتشین در دهانش می ذاره و...

:D

:D

:D

 

بخشيدن يعني آزاد کردن يک زنداني...

و کشف اين که آن زنداني خودت هستي!

 

شنبه 24/5/1388 - 12:2 - 0 تشکر 141912

بنام خدا

سلام

بچه ها، این كاری كه میكردم از بد ترین نوع شیطنتام بوده و فكر نكنم شبیه به اون چیزی دیگه ای یادم بیاد. به خدا منم بچه مظلوم و سر بزیری بودم، پسر عموی ناباب منو به این كار تشویق میكرد. من از اون یاد گرفتم.

وگرنه اونایی كه منو دیدن میدونن چه قدر مظلوم و سر بزیری هستم

برا قفل هایی كه بستست یه كلید مونده تو مشتمبه جنون رسیده كارم بس كه فرصت ها رو كشتم
بازی نور و صدا نیست زندگی یه سرنوشته           یكی پیدا یكی پنهون مثل آدم و فرشته
جانشین  انجمن خانواده‌ی تبیان
شنبه 24/5/1388 - 23:31 - 0 تشکر 142151

لول 16-

کسی انجا هست که مار کشته باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

من کشتم (با اجازتون) !!!!

من از مار  متنفر بودم.(البته الآن می ترسم)

این را هم بگم که ما اصالتاً شمالی هستیم و شمال خیلی میریم.

حدود 12 یا 13 سالگی که بودم که رفته بودیم شمال(قوربا غه هم شمال بود)من با یک چوب کلفت می رفتم دنبال گرفتن مار(مار کشی).

هیچ جانور زنده ای از زیر دست من در نمی رفت.غورباقه ،مار ،لاک پشت(بعضی اوقات)،...

با دیدن اولین مار توی آب (بیشتر توی آب بودند) سعی میکردم که با چوب بیارمش روی خشکی و با چوب میزدم محکم روی بدنش.بعد کمی که بی حال می شد "بیب"مش(بیب سانسور کلمه dead بود).جالب این بود بعد که بر می گشتم اون مار دیگه آنجا نبود؟؟؟

نمی دونم کجا می رفت ولی نبود.

شاید الآن زیر میز کامپیوتر شما باشه!!!!

لول 18- هم هست اگه مایلید اون را هم بگم.( در هر صورت من که میگم)

أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ

آيا خداوند براي بنده‏اش كفايت كننده نيست؟(زمر/36)

يکشنبه 25/5/1388 - 12:43 - 0 تشکر 142291

سلام سلام خوبین ؟

 چقد دلم می خواست زودتر بیامو باتون همراه بشم اما حسش نبود اما الآن انرجیک اومدم تا از شیطنتای دخترونه که پیش شیطنتای پسرا سوسکم نیس بگم .

نه خدایی اونجورام نیس دیگه ، بازیگوشیای ما به خودمون صدمه میرسونه یا نهایتا به اشیاء شکننده ، که 100 البته این اشیائه آسیب پذیرتره ، خب به منچه ، می خواست محکمتر باشه ...

از سنای پائین شروع می کنم تا برسه به الآن ...

 خب ...

مدرسه نمی رفتم ، حدودا 5_6 ساله بودم .

من که یادم نمیاد از تعریفای مامان بابا یه چیزایی تو ذهنمون ساختیم دیگه ...

سر سفره شام بودیم ، القصه آبگوشت داشتیم ، جای مکس خالی .

مام آبگوشت خور ( اَی ) دیدیم مامانه دستدست می کنه ، اینه که خودمون دست به کار شدیمو قابلمه آبگوشتو دی دی دی دین ...

 نه سر نکشیدم ، شیرجه رفتم توش (البته بادست ) .

 وای مــــــــــــــادر جان ...

فک کن دست به اون کوشولویی کباب شد .

 مامانم می گفت پیچوندمت لای یه روفرشیو بردمت دکتر .

بابام مونده پیش بچه ها دیگه .

 مامانم می گفت : هربار دکترت واسه تعویض پانسمان میومد خونمون بابات خونه نمی موند ، میزد بیرون .

 می گفت طاقت نداشت ببینه عزیزش ( ینی منا ) جیغ بکشه ، چقده محبوب ...

واسه همین خانم همسایه شیردل که ما بهش می گفتیم خاله میومده کمک مامانم واسه آروم کردن بنده ...

یه دفه دیگه ام ...

نه پستم سنگین می شه میرم پست بعدی ...

خداوندا تو میدانی که انسان بودنو ماندن در این دنیا چه دشوار است .

چه زجری می کشد آن کس که انسان استو از احساس سرشار است ...

يکشنبه 25/5/1388 - 15:43 - 0 تشکر 142340

سلام مجدد ...

ادامه از پست قبل ...

یه بارم که همین سنو سال بودم و متاسفانه اینبار مامان باباهه خونه نبودن اما خب تجسم موقعیتم خوبه . 

نمیدونم می خواستم از پنجره ی داخل پذیرایی برم تو حیاط یا بلعکس ، خلاصه چیزیکه مهمه این پنجرهس و البته گوش نازنین بنده .

بله درست شنیدید گوش !!

 ما اینیم دیگه ...

 وای پدر جان آخه گوش لای پنجره ، اونم پنجره بسته !!!

خدایی اینو هرجور فک کردم نتونستم دلیلشو بیابم .

به مامانم می گم تو چجور مادری هستی که حواست به بچت نبوده ، بنده خدا میگه خب بس که تو جونور بودی

( البته اینو خودم میگما ، یه اصطلاحه که بین اراکیا رایجه ، شایدم شمام استفاده کنین ، نیدونم ، خلاصه جسارت نشه )

 چرا یه کدوم از این بلاها سر برادر خواهرات نیومده ؟

الآن که دارم فک می کنم می بینم نه اونام کم خونوادرو حرص ندادن .

آقا من تهنا نبودم .

یوهاااااااااااا

 داشتم می گفتم ، گوشم یه چنتایی بخیه خوردو الآنم جاش مهلومه ، منتهی خداروشکر پشت گوشمه .

 بازم داستان دارم ، برمیگـــــــــردیم ...

خداوندا تو میدانی که انسان بودنو ماندن در این دنیا چه دشوار است .

چه زجری می کشد آن کس که انسان استو از احساس سرشار است ...

يکشنبه 25/5/1388 - 20:40 - 0 تشکر 142414

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااامم

یه روزی من 3 یا 4 ساله بودم.مادرم تازه از خرید اومده بود.یه 10 تاای تالبی آب دارو توپ خریده بود. اون وقت ها ما مستاجر بودیم.

طبقه بالا.

مادرم میاد تالبی ها را میزاره توی خونه و میره پایین پیش صاحب خونه که یه پیر زنی بوده (خیلی هم مهربون بوده).اون موقع من خواب بودم.وقتی که پا شدم دیدم که تالبی ها هست و کسی نیست.شروع کردم به بازی با تالبی ها. دستم را می کردم توی تالبیها و شروع می کردم به خوردن آنها .آب تالبی رو روی سرم می ریختم .تخم تالبی را به عنوان وسیله بازی مورد استفاده قرار می دادم و قیره......

بعد از یک ساعت من بودم و یه فرش خیس و کثیف بوی تالبی که همه جا بود فرش هم شده بود تالبی . مامانم که اومد بالا نمی دونسته که چه کار کنه بخنده، منو دعوا کنه، گریه کنه،....

خوب بود انم شیطونی دختر بچه گونه.

أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ

آيا خداوند براي بنده‏اش كفايت كننده نيست؟(زمر/36)

يکشنبه 25/5/1388 - 22:39 - 0 تشکر 142433

سلام اتیش اتیش ترانه جون بابا عزیز یکی یک دونه توی خونههنوز توی خونه خیلی زرنگی هستی عزیزم ببین اتیش اگر بجث مطرح می کنی خودت باید اول شروع کنی نه اول دیگران را ترغیب کنی بعد از کفتن ان زیر ابی بروییبخشیدها رک کفتم.اتیش.

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.