سلام سلام خوبین ؟
چقد دلم می خواست زودتر بیامو باتون همراه بشم اما حسش نبود اما الآن انرجیک اومدم تا از شیطنتای دخترونه که پیش شیطنتای پسرا سوسکم نیس بگم .
نه خدایی اونجورام نیس دیگه ، بازیگوشیای ما به خودمون صدمه میرسونه یا نهایتا به اشیاء شکننده ، که 100 البته این اشیائه آسیب پذیرتره ، خب به منچه ، می خواست محکمتر باشه ...
از سنای پائین شروع می کنم تا برسه به الآن ...
خب ...
مدرسه نمی رفتم ، حدودا 5_6 ساله بودم .
من که یادم نمیاد از تعریفای مامان بابا یه چیزایی تو ذهنمون ساختیم دیگه ...
سر سفره شام بودیم ، القصه آبگوشت داشتیم ، جای مکس خالی .
مام آبگوشت خور ( اَی ) دیدیم مامانه دستدست می کنه ، اینه که خودمون دست به کار شدیمو قابلمه آبگوشتو دی دی دی دین ...
نه سر نکشیدم ، شیرجه رفتم توش (البته بادست ) .
وای مــــــــــــــادر جان ...
فک کن دست به اون کوشولویی کباب شد .
مامانم می گفت پیچوندمت لای یه روفرشیو بردمت دکتر .
بابام مونده پیش بچه ها دیگه .
مامانم می گفت : هربار دکترت واسه تعویض پانسمان میومد خونمون بابات خونه نمی موند ، میزد بیرون .
می گفت طاقت نداشت ببینه عزیزش ( ینی منا ) جیغ بکشه ، چقده محبوب ...
واسه همین خانم همسایه شیردل که ما بهش می گفتیم خاله میومده کمک مامانم واسه آروم کردن بنده ...
یه دفه دیگه ام ...
نه پستم سنگین می شه میرم پست بعدی ...