و خدا هست...
سلام
فرقی نمیکنه. دختر یا پسر....
یا از سر دوست داشتن ه زیاده... یا مشکلات دیگه!
کاری به مشکلات دیگه فعلا ندارم.... میخوام از سر دوست داشتن زیادشو بگم...
" حسودی...."
قبلا شنیده بودم دوستت دارم از این رو که مکافاتت میکنم ( رابیندرانات تاگور)
اما الان حس میکنم : حسودی میکنم از این رو که دوستت دارم....
دوستش داریم. دوست داریم فقط مال خودمون باشه. فقط بابای من باشه. فقط مامان من باشه. فقط برادر من باشه. فقط خواهر من باشه.فقط همسر من باشه.
خودخواهیم؟ خب راه علاجش چیه؟
دلم نمیخواد با کسی قسمتش کنم . زوره؟
مگه ... من نیست ( جای خالی میشه اون کسی که بیشتر از همه روش حساسیم) چرا باید بدمش به بقیه؟ قسمتش کنم؟
میخوان ازم بگیرنش....
ترسی که تو دل خیلی از ما هست... هر وقت یکی رو خیلی دوست داریم. ترس از دست دادنش. ترس نبودنش. ترس نداشتنش....
یه زندگی تازه شروع شده. هر دو طرف حساس. همدیگرو دوست دارن. نمیخوان از دست بدن همسرشون رو. حساسیت ها شروع میشه....
"ابتدای رابطه همه چیز آبی بود..." مراعات میکنن یه کم. دلداری میدن...اطمینان میدن. کم کم میره جلو... خسته کننده میشه. دست و پا گیر میشه
" نمیخوام اینقدر دوستم داشته باشی"
به زمین و زمان مشکوک میشی. همه میخوان ... منو از چنگم در بیارن. دلخوری پیش میاد. کدورت پیش میاد.
" دیگه دوستم نداره".... " دیدی گفتم میخوان ازم بگیرنش"
همه چی بهم میخوره. هیچی آبی نیست... طرف میشه یه آدم حسود که هیچ کس توجهی به اون دوست داشتن زیاد نمیکنه....
" دست خودم نیست...".... " میترسم.... به خدا میترسم..."
مقصر اون نیست. ترس ه...دوست داشتن ه...
چی کار باید کرد؟
تصور کنید کسی رو که بیشتر ازهمه دوستش دارید. اگه به چنین مرحله ای برسید چه کار میکنید؟
تصور کنید یکی خیلی دوستتون داره. اون به چنین مرحله ای رسیده... چجوری کمکش کنیم؟
راه حل....