• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن خانواده > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
خانواده (بازدید: 11257)
يکشنبه 21/4/1388 - 19:8 -0 تشکر 131884
آئینه‌ ی عبرت

بنام خدا

سلام  

این تاپیك رو برای این زدم تا زندگی واقعی رو بهتون نشون بدم كه به نظرم میتونه عبرت انگیز باشه.

  

 ترانه21 گرامی شاید یادشون باشه كه تو تاپیك قسمت من یه جایی گفتم میخوام از زندگی یه دختر بگم كه با تصمیم اشتباه به قسمتی كه حقش نبود رسید و در این مسیر به جرات میتونم بگم: بی گناه بود.

 

 

به پیشنهاد مادرم میخوام از اول زندگیش شروع كنم. اگه تو اون تاپیك میخواستم صحبت كنم تاپیك به انحراف از بحث كشیده میشد. بنا براین در این تاپیك به صورت جدا این زندگی رو به تحریر در میارم.

  

اگه دوستان دیگه هم خواستن عبرتهای اطرفشون رو بنویسن، میتونیم یه مجموعه از تاپیكهایی  درست كنیم به نام آئینه عبرت و فكر میكنم چیز جالبی از آب در بیاد.

 

آئینه عبرت رو من از روی سریالی به همین نام انتخاب كردم

فكر میكنم اون زمان بیشتر شما تازه داشتین تاتی تاتی میكردین

جوونی كجایی كه یادت بخیر

 

و چون این آئینه ها واقعی هستن، میتونن راهنمای خیلی از مشكلات باشن.

 

قبل از هر چیز باید بگم به خاطر این كه آبروی كسی به خطر نیفته من تمام اسامی رو مستعار میارم.

بنا به درخواست جعفر، برای این كه اسامی گیج كننده نباشه، سعی میكنم تنها دو اسم نقش اول داستان رو نام ببرم و در بقیه موارد نسبتهای دیگران رو نسبت به این دو مینویسم.

در واقع این تاپیك داستان زندگی یك زوج جوونه كه به نظرم ازدواجشون از اول اشتباه بوده و الان در بحران قرار گرفته

من برای مرد داستان اسم مستعار سعید رو انتخاب كردم و برای زن داستان اسم مستعار ناهید رو

 

برا قفل هایی كه بستست یه كلید مونده تو مشتمبه جنون رسیده كارم بس كه فرصت ها رو كشتم
بازی نور و صدا نیست زندگی یه سرنوشته           یكی پیدا یكی پنهون مثل آدم و فرشته
جانشین  انجمن خانواده‌ی تبیان
يکشنبه 28/4/1388 - 23:16 - 0 تشکر 133860

 بنام خدا

سلام

گفتم قبل سفر یه دو قسمت دیگه از این ماجرای واقعی رو براتون بذارم(ماجرای آنلاین!!!)

تو قسمت قبل گفتم كه سعید و ناهید در دادگاه حاضر شدند و سعید به قاضی به دروغ گفت كه همسرش جهیزیه اش رو برده خونشون. بعد هم قاضی به ناهید علت این دروغ شوهرش رو میگه.

ادامه ماجرا.

بعد از این دادگاه، ناهید مادرش نمیتونن این دروغ بزرگ سعید رو تحمل كنن، و احتمالاً به پیشنهاد وكیلشون به شورای حل اختلاف كه یكی از فامیلاشون هم اونجا كار میكرد، میرن.

در شورا ناهید میگه من نفقه سعید رو نمیخوام چون پولش حرومه و دوست ندارم پول حروم به زندگیم وارد بشه.

برای همین هم شورا به اون پیشنهاد میكنه كه بره و از جهیزیه اش سیاهه تهیه كنه تا بتونه دست كم جهیزیه اش رو پس بگیره.

ناهید و مادرش همرا با یه مامور میان در خونه سعید.

راستی یادم رفت بگم كه خونه ی سعید در یك آپارتمانی بود كه در یك واحد اون پدر و مادرش زندگی میكردن و در یك واحدش سعید و ناهید و در واحد های دیگه هم مستاجر. صاحب این آپارتمان هم پدر سعید بود.

خب وقتی اونا میرن در خونه سعید، بالطبع، ناهید و مادرش با مادر سعید روبرو میشن.

وقتی كه زنگ در رو میزنن، مادر سعید میگه در واحد سعید قفل هست و سعید هم خونه نیست، برگردین!!.

اونا هم بر میگردن و روز بعد دوباره میان در خونه ی سعید. این بار پدر سعید هم بود و بالاخره وارد خونه میشن.

ناهید و مادرش خیلی با احترام با همه ی فامیلها سلام علیك میكنن(چون پدر شوهرش مهمون داشت). اما در عوض پدر شوهر و مادر شوهر، بهشون میگن چه سلامی و چه علیكی

.

اونا، پا رو فراتر هم میذارن و به این مادر و دختر، توهین و فحاشی هم میكنن.

 سعید و مادرش هم  هر چی حرف ناجور بلد بودن و نبودن رو نثار این دو بیگناه میكنن.

به عروسشون میگن زیر سرت بلند شده، عاشق شدی و برای همین میخوای طلاق بگیری و....

مادر ناهید در حمایت از اون میاد میگه پسر خودتون كه 6 تا 6 تا زیر سرش بلند شده ...كه در جواب مادر سعید هم میگه نوش جانش [و افتخار هم میكنه]!!!!!

این وسط ناهید هم در دفاع از خودش جواب پدر شوهرش رو میده[حقم داره خب]كه یه دفه مادر بزرگ سعید میگه جواب پسرم رو نده[اونم حق داره !!!بالاخره میخواد از پسرش دفاع كنه]

برا قفل هایی كه بستست یه كلید مونده تو مشتمبه جنون رسیده كارم بس كه فرصت ها رو كشتم
بازی نور و صدا نیست زندگی یه سرنوشته           یكی پیدا یكی پنهون مثل آدم و فرشته
جانشین  انجمن خانواده‌ی تبیان
يکشنبه 28/4/1388 - 23:20 - 0 تشکر 133862

 بنام خدا

سلام

... حالا ناهید میخواد همراه مادرش و مامور بره تو خونش كه مادر سعید جلوی مادر ناهید رو میگیره و اونو راه نمیده. برای همین ناهید و مامور تنها میرن تا سیاهه برداری كنه كه یه دفه خواهر سعید میاد همراشون .  به این بهونه كه ناهید یه وقت اموال سعید رو به عنوان جهیزیه ش ننویسه.

 اون میاد وسط میگه اینو ننویس چون هدیه فلانیه، اونو ننویس چون هدیه یكی دیگس و جزء جهازت نیست و....

بالاخره كار اونا تموم میشه و میخوان برگردن خونه، كه یه دفه دختر كوچولوی ناهید گریه میكنه و میخواد با مامانش برگرده. اما مادر سعید میگه نرو الان دوستت میاد، نمیخوای بمونی بازی كنی؟.

و به هر بهونه ای میخوان نذارن دختر ناهید باهاش برگرده خونه. اما این دختر كوچولو كه چند وقتی بود دلش برا مامان تنگ شده بود، میگه نه و با مامانش بر میگرده.

[اینو تا اینجا داشته باشین]

اما از یه طرف تو این مدتی كه دختر 6 ساله ناهید تو خونه باباش بوده، بعضی وقتا یواشكی به موبایل مامانش زنگ میزنه و صحبت میكنه و تا میفهمه كه باباش یا عزیز جونش(مادر سعید) یا عمش دارن از راه میرسن سریع قطع میكنه.

این كارها رو هم اون از همین عمه هاش و عزیز جونش(مادر سعید) یاد گرفته بوده!!!

خب اینم تا اینجا ماجرا و قسمتی كه داره برای ناهید رقم میخوره

راستی اینجا هم بگم كه ناهید از ما(خونوادم) التماس دعای زیاد داشت، گفتم خوبه این التماس دعا رو به شما تبیانی های دل پاك هم بگم، تا با دعایی كه از دل پاكتون سرچشمه میگیره، اونو كمكش كنین.

و ماجرا همچنان ادامه دارد

برا قفل هایی كه بستست یه كلید مونده تو مشتمبه جنون رسیده كارم بس كه فرصت ها رو كشتم
بازی نور و صدا نیست زندگی یه سرنوشته           یكی پیدا یكی پنهون مثل آدم و فرشته
جانشین  انجمن خانواده‌ی تبیان
شنبه 3/5/1388 - 14:35 - 0 تشکر 135376

به نام خدای همه درمونده ها ...

 سلام جناب پارسا نیستی ؟

 چی شد سرانجام این ماجرا ؟

منتظریما ...

منتظرو نگران و البته امیدوار

خداوندا تو میدانی که انسان بودنو ماندن در این دنیا چه دشوار است .

چه زجری می کشد آن کس که انسان استو از احساس سرشار است ...

پنج شنبه 8/5/1388 - 22:25 - 0 تشکر 137237

بنام خدا

سلام

 دوستان قبل از ادامه این ماجرای حقیقی باید یه جاش رو اصلاح كنم و اون جایی هستش كه گفتم پدر سعید هم به ناهید و مادرش ناسزا گفت و حرفهای ركیك زد.

اون واسطه ای كه این ماجرا رو برام تعریف میكنه، گفت كه پدر سعید بیشتر سكوت میكرد و حد اكثر از پسرش دفاع میكرد، اما نه با ناسزا گفتن و این حرفها .

خوشبختانه پدر سعید هنوز به این مرحله از گناه زبان نرسیده و گناهان زبانی كه مبتلا بهش هست همون تمسخر و نیش و كنایه زدن هست.كه البته اینها هم بزرگترین گناه هان هستند.

تو اون مراجعه ناهید و مادرش برای سیاهه برداری از جهیزیه، این سعید و مادرش بودند كه از اون دو تا به خصوص مادر ناهید، با ناسزا و حرفهایی كه باید بتونن در دادگاه اثبات كنن، استقبال كردند.

برا قفل هایی كه بستست یه كلید مونده تو مشتمبه جنون رسیده كارم بس كه فرصت ها رو كشتم
بازی نور و صدا نیست زندگی یه سرنوشته           یكی پیدا یكی پنهون مثل آدم و فرشته
جانشین  انجمن خانواده‌ی تبیان
جمعه 9/5/1388 - 15:14 - 0 تشکر 137401

سلام سلام سلام

گفتی ائینه عبرت منو یاد اق تقی انداختی

همه افتادن تو خط داستان نویسی منو یه جوری تو داستان قشنگتون ببرید مثلا به عنوان یه رهگذر

در وفای تو چنانم که اگر خاک شوم / آید از تربت من بوی وفاداری تو . . .

منتظر شما در وبلاگ دل شکسته
جمعه 9/5/1388 - 19:53 - 0 تشکر 137508

بنام خدا

سلام

دیدار در امام زاده

بهتون نگفته بودم كه زن عموی سعید تو یه شهر دیگه زندگی میكنه

وقتی اون(زن عموی سعید) برای مسافرت میاد پش خونواده های سعید و ناهید تو حرم یكی از امام زاده ها با ناهید قرار میذاره. وقتی به محل قرار میرسه، میبینه ناهید یه گوشه ای نشسته و مشغول خوندن زیارت نامه هست. میره جلو و سلام و علیكی با هم میكنن و درد دلها، رو در رو شروع میشه. این دو تا دوست درد دلهای قبلیشون رو از طریق تلفن انجام میدادن، اما حالا فرصتی پیدا شد تا رو در رو صحبت كنند.

نا گفته های ناهید

ناهید تو این دیدار حرفهایی زد كه تا حالا زن عموی سعید شنیده بود و وقتی شنید از اون حرفها داشت شاخ در میاورد.

ناهید گفت:" من برای سعید از محبت كم نذاشتم، وقتی تو خونه میومد من به طرفش میرفتم و اونو میخواستم از محبت سیراب كنم(محبت یه زن به همسرش)، میخواستم اونو از نیازهای طبیعی كه یه مرد داره و تو زندگی باید برآورده بشه، بهره مند كنم. خیلی سعی میكردم بهش نزدیك بشم، اما در جواب این كارم سعید رفتار منو مسخره میكرد و انگار به من نیاز نداشت و من براش مهم نبودم. با این كارهای اون من به این نتیجه رسیدم اون كسی دیگه تو زندگیش هست كه به من اهمیت نمیده. بعد ها طوری شد كه وقتی سعید شبها دیر میومد خونه و من ازش میپرسیدم كجا بودی، منو كتك میزد.

مامانم كه فهمید میخواست همون موقع طلاقم رو بگیره اما من با اصرار بیجا و اینكه زندگیمو دوست دارم، الان یه بچه دارم، خودم درستش میكنم. جلوی مامانم و همه فامیل وایسادم. واقعاً اینكارم دیوونگی بود. چون فهمیده بودم سعید معتاد شده... . وقتی اعتیاد سعید پیشرفت كرد و حتی پدر و مادرش هم فهمیدن، با همكاری اونا تصمیم گرفتیم تركش بدیم. و من علاوه بر نقش یه همسر، نقش یه پرستار هم داشتم.

 سعید خیلی لاغر شده بود و درست مثل یه مرده كه فقط زنده هست و كاری نمیتونه بكنه. اون در نهایت ضعف قرار گرفته بود و هیچ كار خودش رو نمیتونست انجام بده. خودش رو نجس میكرد و همش داشت بالا میاورد. من تو اون شرایط بالای سرش بودم، زیرش لگن میذاشتم،استفراغش رو تمیز میكردم... .

الان كه فكر میكنم میبینم هر كی جای من بود این كارها رو برای همچین آدمی انجام نمیداد. من الان كه فكر میكنم از خودم بدم میاد كه چرا چشام رو بسته بودم و حرف مادرم رو همون موقع كه سعید منو كتك میزد گوش ندادم... ."

وقتی زن عموی سعید این حرفها رو شنید، اصلاً باورش نمیشد. اون فكر نمیكرد كه یه زن به همچین آدمی اینقدر وفادار بمونه.

من هم كه الان این رو براتون مینویسم، با تكرار این ماجرا تو ذهنم، از مرد بودن خودم خجالت میكشم. مردی كه با این همه محبت بازم زنش رو كتك بزنه و اونو اونقدر اذیت كنه در جواب محبت بهش خیانت كنه طوری كه جونش به لبش برسه، آیا واقعاً میشه اسمش رو گذاشت مرد...!

ادامه دارد...

برا قفل هایی كه بستست یه كلید مونده تو مشتمبه جنون رسیده كارم بس كه فرصت ها رو كشتم
بازی نور و صدا نیست زندگی یه سرنوشته           یكی پیدا یكی پنهون مثل آدم و فرشته
جانشین  انجمن خانواده‌ی تبیان
شنبه 10/5/1388 - 23:29 - 0 تشکر 137858

بنام خدا

سلام

دیدار سه جاری

در اون مدتی كه زن عموی سعید تو شهر اونا مسافر بود، یه روز مادر سعید اون و جاری دیگش رو به خونه دعوت میكنه. البته چون شوهرش برادر بزرگتر بود، توقع داشت اول خونه ی اونا میومدند و ساك و بند و بساطشون رو اونجا میذاشتن.

حتماً شنیدین كه یه دروغ رو كسی خیلی تكرار كنه خودش هم كم كم باورش میشه.

توقع مادر سعید هم بر همین اساس بود. اون دوست داشت كسی از اختلاف پسرش با عروسش با خبر نباشه. خوب هم میدونست چرا جاریش كه بعد سالی اومده به شهرشون اول خونه ی اونا نیومده. اما نمیخواست اینو باور كنه.

بالاخره جاریها تو خونه ی جاری بزرگه دور هم جمع شدند. ولی هیچ كسی موضوع سعید و ناهید رو پیش نمیكشید. شاید میترسیدن دعوا بشه، شاید دوست داشتند مهمونی به شادی بگذره. ساعتی كه گذشت و موقع خدا حافظی شد، دیگه مادر سعید طاقت نمیاره و میگه خیلی دلم برای نوه ام(دختر سعید) تنگ شده.

واقعاً بعضیها چه خوب خودشون رو میزنن به اون راه. انگار نه انگار كه چند روز پیش نوه اش اینجا بوده. اون در واقع میخواست مظلوم نمایی كنه، وگرنه دلتنگی برای نوه اش یه بهونه بیشتر نبود.

در جواب این اشك تمساح، زن عموی سعید هم ظاهر خودشو ناراحت نشون میده و به ظاهر با اون هم دردی میكنه و خدا حافظی میكنه.

اما چون مادر سعید خوب نتونسته بود حرفش رو بزنه. قرار شد فردای اون روز هم دوباره جاریهاش رو به خونش دعوت كنه. اینبار دیگه میاد و بیشتر مسئله رو باز میكنه.

اون میگه:  " همش زیر سر این زنیكه(مادر ناهید) هستش، وگرنه ناهید از زندگیش راضی بود مشكلی نداشت. شایدم وقتی برای ترك اعتیاد سعید میرفت كلاس، دوستای اون كلاسش یادش دادند. اون با سعید مشكلی نداشت، تو دادگاه هم حرفی برای گفتن نداشت و فقط گفت: سعید به من محبت نمیكنه، شما بگین آخه كسی برای محبت نكردن همسرش از اون تقاضای طلاق میكنه... . راستش چند وقت پيش رفتم پيش دعا نويس، دعا نويس بهم گفت يه زن سياه با يه دعا  كه نزديك خونتون گذاشته شما رو طلسم كرده، خب معلومه اين زن سياهه مامان ناهيده. من مطمئنم كار كار خودشه"

مادر سعید واقعاً خودش رو زده بود به اون راه و با فرض اینكه كسی از واقعیت چیزی نمیدونه همین طور واقعیت ها رو میپوشوند و مظلوم نمایی میكرد و دلش رو به خرافات خوش كرده بود.

وقتی جاری كوچیكه دید اگه چیزی نگه الان ناهید محكوم هم میشه، در دفاع از اون خواهرش رو مثال میزنه و چون میدونه كه درد جاریش چیه(مهریه دادن)، میگه اگه خواهر من هم طلاق بگیره شوهرش باید مهریش رو بده و این مهریه حق خواهرم هست. چرا تو میخوای بزنی زیرش و از دادن مهریه فرار كنی.

جاری بزرگتره اما مثالی نداشت كه به نفع ناهید باشه و اگه میخواست طرف ناهید رو بگیره، شاید ارتباطش با ناهید لو میرفت برای همین هم فقط سكوت كرده بود و ناراحتی خودش رو نشون میداد.

مادر سعید هم دیگه خوب فهمیده بود كه تو این جبهه اون تنها هست و حتی جاریهاش هم طرف عروسش هستند. و... .

برا قفل هایی كه بستست یه كلید مونده تو مشتمبه جنون رسیده كارم بس كه فرصت ها رو كشتم
بازی نور و صدا نیست زندگی یه سرنوشته           یكی پیدا یكی پنهون مثل آدم و فرشته
جانشین  انجمن خانواده‌ی تبیان
يکشنبه 11/5/1388 - 19:59 - 0 تشکر 138114

بنام خدا

سلام

ملاقات تو خونه ی مادر ناهید

دیدار بعدی كه زن عموی سعید انجام میده، با ناهید و مادرشه، اما این بار تو خونه ی خود اونها.

از این دیدار هیچ كس اطلاعی نداشت. همه فكر میكردند اون رفته حرم امام زاده. یعنی در واقع عموی سعید این طوری گفته بود. دروغ هم نبود، قبل از اینكه به خونه ی مادر ناهید بره، به حرم امام زاده رفته بود.

وقتی به خونشون میرسه، میبینه ناهید با چشمانی گریان حاضر شده بود تا بره حرم امام زاده، كه با دیدن او از تصمیمش منصرف میشه و میمونه خونه.

اینبار دیگه ناهید لبخند به لب نداشت. چون همین دیروز دخترشو به بهونه ی مهمونی به زور ازش گرفتن. اون دختری كه تا الان تونسته بود خودشو كنترل كنه دیگه كنترلش رو از دست داده بود. گریه ناهید رو هر كسی میدید میتونست فریادی كه از ته دلش برخواسته رو بشنوه. فریادی كه با صدای بلند خدا رو مخاطب قرار داده و میگه:" چراااااااا!؟. چرا ؟، گناه من چی بود آخه. ای خدااا". اینا حتماً صدای فریاد دل ناهید بود. دلی كه شكسته شده بود و دیگه لطافت همراه با شادی رو نداشت.

زن عموش(میگم زن عموش چون ناهید اون قدر با زن عموی سعید صمیمی بود كه، خودش هم اونو زن عمو صدا میكنه. حتی شوهر اون رو هم عمو صدا میزنه.) كه ناهید رو این طوری میبینه میاد پای در دل مامانش میشنه و حالا این مادر ناهید نا گفته هایی رو داره كه بعضیهاش رو حتی این زن عمو نمیدونست.

نا گفته های مادر ناهید

مادر ناهید میگه:" همش مقصر منم. من بودم دخترم رو با دست خودم بدبخت كردم. وقتی در جواب مشورت با شوهرت(عموی سعید)، اون به من گفت بیشتر تحقیق كن، در عوض بهش گفتم كه مگه تحقیق لازمه. حاج آقا(بابای سعید) كه آدم خوبیه. میدونی شوهرت چی جواب داد؟ اون بهم گفت: گر پدر تو بود فاضل از فضل پدر تو را چه حاصل؟. من بازم حالیم نشد منظورش چی بود؟ انگار چشام بروی حقیقتی كه داشت داد میزد بسته شده بود، انگار طلسم شده بودم....

برا قفل هایی كه بستست یه كلید مونده تو مشتمبه جنون رسیده كارم بس كه فرصت ها رو كشتم
بازی نور و صدا نیست زندگی یه سرنوشته           یكی پیدا یكی پنهون مثل آدم و فرشته
جانشین  انجمن خانواده‌ی تبیان
يکشنبه 11/5/1388 - 20:13 - 0 تشکر 138116

... وقتی چند بار استخاره گرفتم و بد اومد، تعجب كردم، با خودم گفتم خونواده ی به این خوبی چرا استخاره بد میاد؟ و باز هم به استخاره اهمیت ندادم و چشمام رو به روی حقیقت بسته بود. یادته آبجی(زن عموی سعید) سر عقد هم وقتی عاقد داشت خطبه رو میخوند، آینه ی بخت دخترم شكست. من از این اتفاق هم عبرت نگرفتم. تو مراسم عروسی هم میز جلوی عروس داماد خود به خود شكست. انگار تمام دنیا دست به دست داده بودن و میخواستن به من بگن این ازدواج به صلاح نیست. ولی من چشم گوش خودم رو به روی همه ی این اتفاق ها و این نداها بسته بودم. نكنه واقعاً این طلسم واقعیت داره و من اون موقع طلسم شده بودم؟."

 بنام خدا

سلام

شكایت جدید سعید از ناهید!

بعد از این دیدار زن عموی سعید برمیگرده شهرشون. هنوز پاش به خونه نرسیده از ناهید یه خبر بد میشنوه ، خبری واقعاً مزحك . آدم نمیدونه باید با شنیدن این خبر گریه كنه به مظلومیت ناهید یا بخنده به كار سعید.

این آقا سعید درست بعد از برگشتن زن عموش میره و در دادگاه یه شكایت دیگه عنوان میكنه.

اون تو شكایتش این طوری مینویسه" در مدتی كه با ناهید زندگی میكردم، ناهید از من هر چند وقت یه بار یه سكه میگرفت و تو این مدت 10 سك از من گرفته.من یه كارگر ساده هستم و حتی پول تمبر برای نامه هم ندارم." با طرح این شكایت یه بار دیگه احضاریه به در خونه مادر ناهید برای دادگاه میاد و حالا كه این متن رو مینویسم منتظر تشكیل دادگاه جدید با شكایت جدید هستند.ادامه دارد ...

برا قفل هایی كه بستست یه كلید مونده تو مشتمبه جنون رسیده كارم بس كه فرصت ها رو كشتم
بازی نور و صدا نیست زندگی یه سرنوشته           یكی پیدا یكی پنهون مثل آدم و فرشته
جانشین  انجمن خانواده‌ی تبیان
چهارشنبه 21/5/1388 - 22:28 - 0 تشکر 141371

 بنام خدا

سلام

ادامه ماجرا..

تو این مدت كه ناهید منتظر تشكیل دادگاه شكایت سعید از اون بود، بیچاره خیلی سختی كشید. دخترش رو كه نوبت اون بود پیش خودش نگه داره رو ازش گرفته بودند و نمیذاشتن حتی تلفنی با اون صحبت كنه!!!.

یه بار هم كه موفق شد با دختر كوچیك و نازش صحبت كنه، از دخترش میشنوه كه:" مامان من اینجا بهم خوش میگذره، هنوز دلم برات تنگ نشده، هر وقت دلم تنگ شد، میام پیشت!!". فكر میكنید یه مادر وقتی از بچش اونم یه دختر 6 ساله این حرف رو بشنوه، چه حالی بهش دست میده. انگار دنیا رو سرش خراب میشه. این همه زحمت بزرگ كردن یه بچه رو بكشی و اون بچه هنوز حرف زدن رو یاد نگرفته بیاد و این طوری جواب مامانش رو بده. خب معلومه این رفتار از كجا آب میخورد. از همون خونواده باباش كه مدتی بود پیش اونها بود و اونها هم برای جذبش، براش همه نوع تفریح رو فراهم كرده بودند. بالاخره زمان دادگاه فرا میرسه. دادگاه درست همین صبح امروز 21/05/1388 تشكیل میشه.وكیل ناهید قبل دادگاه چیزی میگه كه ناهید خیلی میترسه. اون میگه كه:" این فاضی كه الان پیشش میریم، تو سابقه ای كه ازش دارم تا حالا نشده كه طرف زن رو بگیره و همیشه طرفدار مردها بوده." اما ناهید امیدش به خدا بود و با امید به خدا وارد دادگاه میشه. از اون طرف سعید هم با وكیلش و 5 نفر به عنوان شاهد اومده بود و البته همراه پدرش. قاضی از اون 5 نفر میخواد كه قبل از شهادتشون، دست روی قرآن بذارن و سوگند یاد كنند هرچه میگن، جز حقیقت نباشه. خب همه ی اون 5 نفر مثل آدمهای مسخ شده این كار خطرناك رو انجام میدن.

در ادامه سعید شكایت خودش رو مطرح میكنه و اول از همه هم میگه جناب قاضی من یك كارگر ساده هستم و حتی پول تمبر برای نامه ندارم.

تا این جمله رو میگه قاضی، در جوابش شكایت نامه اونو بالا میاره و تو دستش میگیره و میگه تو كه پول تمبر نداشتی بیخود كردی شكایت نامه فرستادی. (قاضی فهمیده بود این حرفها فیلم سعیده) از اون طرف ناهید بلند میشه و میگه: "آقای قاضی، كسی كه پول تمبر نداره، چطور همچین كسی دو تا ماشین و یك لب تاپ(رایانه همراه) داره. چطور میشه یه كارگر ساده پولی داشته باشه كه این چیزا رو برای خودش بخره . اگه این آقا یك كارگر ساده هستش، چطور میشه كه شماره موبایلش روی محصولی كه دارن تولید میكنن و به فروش میرسونن ثبت شده. آقای قاضی این آقا داره دروغ میگه."

در جواب حرفهای ناهید، سعید میگه:" آقای قاضی این دو تا ماشین و لب تاپ ارثیه پدر بزرگمه!!!."

خیلی جالبه ارثیه ی پدر بزگ؟!! مگه این پدر بزرگ فرزندی نداشته كه ارثیه ی اون به نوه اش برسه؟!

برا قفل هایی كه بستست یه كلید مونده تو مشتمبه جنون رسیده كارم بس كه فرصت ها رو كشتم
بازی نور و صدا نیست زندگی یه سرنوشته           یكی پیدا یكی پنهون مثل آدم و فرشته
جانشین  انجمن خانواده‌ی تبیان
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.