• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن نصف جهان > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
نصف جهان (بازدید: 3922)
جمعه 21/1/1388 - 0:24 -0 تشکر 104708
به قلب دولت می زنیم!

با یاد دوست

 

خب ... دلیل اینکه چرا قرار شد من تاپیک به این مهمی را بزنم دستور خانم مدیر بود و اطاعت بر ما واجب!

جونم براتون بگه که ... انجمن افسانه ای نصف جهان، در راستای اهداف بلندی که داره پله های ترقی را دوتا یکی داره طی می کشه ... تا اونجا که ما یه روز چشمان خود را باز کردیم و دیدیم در رکاب مدیر محترم انجمن در پِنت هاس ِ دولت خدمتگذار نشسته ایم!

البته تشکر ویژه ای دارم از جناب آقای فهیمی، جانشین محترم انجمن که زمینه ی این فعالیت ارزشمند و تجربه ی گرانبها را برای ما فراهم کردند.

مخلص کلوم اینکه در مدت دو روزی که هیات دولت در اصفهان حضور داشت به اتفاق جمعی از دوستان انجمن نصف جهان این توفیق را داشتیم که در ستاد رسیدگی به شکایات و درخواست های مردمی دولت در خدمت دولت و مردم باشیم.

تجربه ی فوق العاده ای بود و دوست دارم سایر عزیزانی هم که مشارکت داشتند تجربه و خاطرات خودشان را از این دو روز در این تاپیک قرار بدهند.

Je suis un etre de dialogue et non point d'affirmation

من گفتگو می کنم ، نه تأیید !  

 

شنبه 22/1/1388 - 13:10 - 0 تشکر 105142

سلام بروبج اصفهانی و غیره. حال و احوالات؟ چه طورید؟خوش میگذره ؟

جاتون خالی زدیم به قلب دولت ولی نه اون طوری که یه تیر رد میشه با سه تا قطره خون واینا القصه می خوام براتون از دو روزی بگم که توی سازمان راه و ترابری توی خیابان فرایبورگ بودیم تا ...

3شنبه جلسه معارفه یا به قول بعضی ها یه دوشی رو از بار دولت برداشتن .

4شنبه شروع یه تجربه جدید و دوست داشتنی

5شنبه هم تاظهرو اگربار گران بودیم رفتیم وایناو...

1-یه پیرمردی مراجعه کرده بود به خانومای راهنما- من و خواهرم دیگه- و سوال می کرد. بعد که کارش انجام شد و رفت و برگشت اومد جلو و گفت سه تا شاه توی شناسنامه من ثبتن وتا حالا که اینجا خدمت شمام سرپا هستم ، هر چی دارم از خدا و خانومم دارم. گفت 90 سال داره –ماشاالله اصلا بهش نمیومد-و اگه حالا سالمه و سرحاله به خاطر کمکها و مهربونیای اول خدا و بعد خانومشه.حالا به افتخار همه ی خانوما مخصوصا نصفه جهانیاش یه کف مرتب.......

2-یه خانوم پیری عصاش رو توی یکی از اتاقا جاگذاشته بود و اومده بود نشسته بود جای ما البته من که اون موقع نبودم ولي خواهرم پنجره جان می گفت که ازش خواسته بره توی تموم اتاقا بگرده تا عصاش رو پیدا کنه بعدش هم با یکی از مسئولا دعواش شده و همون موقع سرو کله میکروفون ها و دوربین و اینا پیدا شده بود

3-بین ساعتای کاریمون ازما پذیرایی می کردن البته ازافرادي که برای دادن درخواست و ...میو مدن هم پذیرایی کرده بودن ولی وقتی ما می خواستیم کیکی آبمیوه ای ...فکرکنید ساعت 5.30 ازخواب بیدار شده باشی و خودت رو رسونده باشي اونجا و طرفای ساعت 9.30 واینا بخوای چیزی بخوری و ببینی هزارتا چشم بهت خیره شده و نفهمی چه جوری ازگلوت پایین می ره

4-یه آقا پسری مشغول خدمت مقدس سربازی بود و اورده بودنش اونجا تا دو روز از خدمتش رو اونجا بگذرونه .بنده خدا مجبور بود ازاتاقث وزارت ...راه به راه پذیرایی کنه و فکر کنید ببینید وقتی می دید دوتا خانوم تقریبا هم سن و سالش نشستن روی میزو خدمه ازشون پذیرایی می کنن و اون مجبوره....پسرهام که مغررررررررررررررروررررر.حالا تا اندازه اي مي تونم بفهمم كه آقا پسراتوي سربازي چي ميكشن..

5-آقایون معمولا لفظ آقا تکیه کلامشونه و در برخورد با هم دیگه ازاین لفظ استفاده می کنند.یه آقایی اومده بود سوال بپرسه از ما گفت که میگم آقا دفتره........


کاش در اين رمضان لايق ديدار شويم

سحري بانظرلطف توبيدار شويم

کاش منت بگذاري به سرم مهدي جان

تا که همسفره تو  لحظه ي ديدار شويم

 

شنبه 22/1/1388 - 13:36 - 0 تشکر 105146

ممنونم گویای خاموش عزیزم ...

نصف جهان میزبان همه ی عزیزان ماست ... و باعث افتخار ماست که با قدوم همچون شمائی چشم انجمن نصف جهان روشن می شود!

 ممنون از دعای عاقبت بخیریت که در این زمان بیشتر از هر زمان به آن نیازمندم.  

Je suis un etre de dialogue et non point d'affirmation

من گفتگو می کنم ، نه تأیید !  

 

شنبه 22/1/1388 - 13:39 - 0 تشکر 105148

هوالحکیم

سلام

این هم ادامه عسکها....درست بخونید شما ... حالا من اشتب مینویسم ...درست بخون......عحب .....ههههه....عکس هااااااااااااااا

در این مکان که اسمش سالن انتظار بود مردم با شماره به کارشناسان مراجعه مینمودند وکارشناس مشکل آنها را اگر وام خودرو،ازدواج،ودیعه مسکن بود با یه برگه حل میکرد و به درب خروجی راهنماییش میکردند ولی اگر شکایتی یا درخواستی دیگر بود به ارگان مربوطه میفرستادند

این هم غذای روز پنج شنبه در یه عکس ...همه چی رو ببینید ...از سالاد تا اون ماهی

البته ماهیش یکمی آشنا بووود ...ههههه....فک کنم یه جایی دیده بودمش

در راه برگشت به طرف خانه بودیم ...با منهم گرامی ...به ایشون گفتم ما خدمت کردیم به آقای احمدی نژاد اما توفیق این خدمتگزار مردم رو ببینیم رو نداشتیم و در ایستگاه منتظر ماشین بودیم که دیدیم چندتا الگانس پلیس پیشاپیش آمدند و آقای احمدی نژاد هم داخل یه ماشینی بود که شیشه هایی دودی داشت و لی میشد دیدشان ....و برای ما که با لباس هلال احمر بودیم دست بلند کردد...پیش خودم گفتم ای کاش میشد یه جایی می ایستاد و از نزدیک این خدمتگزار مردم رو میدیدیم ...ادامه در عکس بعدی

سرعتم خیلی پایین اومده

در ادامه باز هم میزارم براتون

شرمنده

فعلا

یا علی مددی

_________________________________   
|------------------------------------------------------| ______     
|------------------------------------------------------|| O`| __/  
|------------------اصفهان بیابالا----------------------||```|```| 
|____________________________________||___|___|
";===(@)-(@)-(@)---(______)------j(@)j-(____)-(@)=' 

--------------------
اللهم عجل لولیک الفرج

شنبه 22/1/1388 - 14:55 - 0 تشکر 105171

6- لبه ی آخرین پله ای که منتهی می شد به سالن ما بلند بود و وقتی معمولا آقایون که شتاب بیشتری برای اومدن دارن می خواستن از پله رد بشن...چشمتون روز بد نبینه یه پرش نسبتا بلند می زدن .من سعی می کردم خودم رو بزنم به ا.ون راه و جلوی خندم رو بگیرم ولی وقتی این اتفاق برای یکی از مسئولا و اونم چندبار تکرارمی شد دیگه نمی شد کاریش کرد .خودشون هم می خندیدن یا بنده های خدا سرشون رو می انداختند پایین و می رفتند دنبال کارشون

7- اونجا که بودیم تگرگ شروع به باریدن کرد و چون طبقه بالا یه سقف تقریبا شیشه ای مانند داشت که با بچه ها اسمش رو گذاشته بودیم در باغ شهادت صدای ترسناکی فضا رو پوشونده بود و رفتم بالا...جاتون خالی خیلی خوب بود مخصوصا منظره قشنگی که از پنجره می شد دید...

8--روی یه پوشه زرد رنگ کلمه راهنما رو بزرگ نوشته و چسبونده بودن روی میز ما اتفاقا یه پوشه زرد رنگ اضافه روی میز ما بود که روز اول وقتی اعلام کردند کار تموم شده ما عملا کرکره رو کشیدیم پایین و پوشه اضافه رو انداختیم روی برگه راهنما اونجا

9-همه یه دفه تا چشممون رو باز کردیم دیدیم شدیم عضو هلال احمر حالا پایین بیا بالا برو ...مامیخوایم نشان تبیان رو داشته باشیم ...ولی آقایون ضرر نکردن چون توی روزای کاریشون کاپشن هلال احمر رو پوشیده بودن وقتی ماموریتشون هم تموم شد کاپشن ها برای همیشه مال خودشون شد

10-شب اول برای برگشت سرویس داشتیم. ما که ساعت 10 رسیدیم ولی بعضی بچه ها مجبور بودن برای رسیدن به خونه شهر رو دور بزنن و ساعت 12 شب رسیدن خونه...

11- وقتی مردم میومدن و مشکلاتشون رو برامون باز گو می کردن و میدیدیم که کاری از دستمون بر نمیاد برای حل مشکلشون خیلی ناراحت می شدیم و تازه می فهمیدیم چیزایی که ما بهش میگیم مشکل اصلا چیزی نیست. كاش اونایی كه میتونن مثل وزیراو...كوتاهی نكنند

زندگی عرصه ی یكتای هنرمندی ماست

هر كسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود

عرصه همواره به جاست

ای خوش آن نغمه كه مردم بسپارند به یاد...

خلاصه اینكه

قدر خودتون ،خونوادهاتون و سلامتیتون رو بدونیند وهمیشه شاکر خدا باشید

اینجا لازمه از آقای فهیم به خاطر در اختیار گذاشتن این فرصت تشكر كنم

با آرزوی سلامتی برای همه

ممنون

کاش در اين رمضان لايق ديدار شويم

سحري بانظرلطف توبيدار شويم

کاش منت بگذاري به سرم مهدي جان

تا که همسفره تو  لحظه ي ديدار شويم

 

شنبه 22/1/1388 - 23:47 - 0 تشکر 105329

فکر کنم دیگر درب ورودی را بسته اند. آرام آرام وزارتخانه های مختلف دارند کرکره شان را پایین می کشند تا به نماز برسیم. بعد از نماز می گویند که شام آماده است. شام هم بخورید تا برویم. گویا برایمان سرویس گرفته اند.

شام کباب کوبیده است و در باشگاه سرو می شود. اتوبوس سبز رنگی دم در آماده است که آرم هلال احمر روی روکش صندلی هایش درج شده است.

بچه های نصف جهان همه در ردیف آخر صندلی های اتوبوس می نشینیم و آقای منهم در کنار آقای فلاحی ردیف جلو.

یکی از شرق است و دیگری از غرب، ماجرای سرویس امشب کمی خاطرمان را مکدر می کند.

از هر جایی که فکر می کنید سر در آوردیم: از خیابان های فردوسی و ... سه راه پینارت و ... ارغوانیه و ... خوراسگان و ... فلکه احمد آباد و ... چهارراه عسگریه و ... هفتون و ... 24 متری و ... باقوشخانه و ... مولوی و ... فروغی و ... دروازه تهران و ...

سرگیجه ی شدیدی گرفته ایم. چیزی نمانده است که شربت شهادت را در جاده های لغزنده از باران سر بکشیم.

ساعت 10:45 بالاخره بعد از یک اصفهان گردی خیس شبانه به منزل رسیده ام و خسته و هلاک در آغوش رختخواب پناه می گیرم!

!!!!!!!!!!!!!تبيان !!!!!!!!!!!!

يعني جايي كه امضايت هم ويرايش مي شود

شنبه 22/1/1388 - 23:49 - 0 تشکر 105330

88/1/20

امروز از صبح دارد باران می بارد. انگار دارند در باغ شهادت را برایمان آب و جارو می کنند.

وقتی دانه های درشت تگرگ بر شیشه های نورگیر می خورد در دلم فریاد می زنم:

امداد گر، امدادگر! ولی کسی به دادمان نمی رسد.

بیسیم چی فریاد می زند: حاجی بچه ها تو موقعیت باغ شهادتند! داره مدام رو سرشون نقل و نبات می ریزه؛ یه نیروی کمکی بفرستید...

در همین لحظه آقای صالحی آرام و بی صدا از پشت سرمان به اتاق 48 نه ببخشید 49 می رود و آرامشی در دل بچه ها می نشیند.

با شقایق به سنگر باز می گردیم تا نیروهای خودی را راهنمایی کنیم

!!!!!!!!!!!!!تبيان !!!!!!!!!!!!

يعني جايي كه امضايت هم ويرايش مي شود

شنبه 22/1/1388 - 23:49 - 0 تشکر 105331

مردی مرتب و مودب و اتوکشیده پیش می آید و از من فرم می خواهد، در ذهنم یک، نه! دو کامیون علامت سوال چپ می کند،

در طبقه ی دوم از ساختمان شماره یک آمده بدون فرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

گفتم: ما که فرم نداریم، کارشناس باید فرم پر کند!

می گفت: با آقای بووووووووووووووووووق «ببخشید سانسور شد اشکال فنی در سیستم صوتی بود!» وارد شده و شماره ندارد!!!

در دلم گفتم: ***بازار خود فروشی از آن سوی دیگر است***

و به حیاط راهنمایی اش کردم...

!!!!!!!!!!!!!تبيان !!!!!!!!!!!!

يعني جايي كه امضايت هم ويرايش مي شود

شنبه 22/1/1388 - 23:52 - 0 تشکر 105332

بعد از ناهاری که دیگر لو رفته - شوید پلو با ماهی - فهمیدیم که کار پاسخگویی به پایان رسیده است و مسئولان باید برای جشن هسته ای بروند.

از صبح مدام به ما می گویند که در صورتی که درخواستی داشته باشیم به صورت ویژه رسیدگی می شود.

با شقایق مشغول نوشتنیم که ....

حامد عشقی رؤیت می شود!

وقتی نامه هایش را از پشت نرده ها از دستش می گیرم، به زحمت سرش با بالا می آورد تا کارتم را ببیند و با لهجه ی شیرینش می گوید: بزمتون جورس!

در جوابش می گویم: بزمی در کار نیست...

باید نامه را سریع به دست حاجی برسانم. او دست خط حامد را می شناسد!

وقتی باز می گردم حامد رفته است. بعدا رسید نامه هایش را به حاجی می دهم.

قرار است ساعت 4 آخرین جلسه را در سالن آمفی تئاتر برقرار کنیم.

آقای فلاح یک قدر دانی و تشکر جانانه از همه می کند و قولی هم می دهد که اگر آقا امام هشتم بطلبند قولشان عملی می شود!

در پایان تشکر ویژه از جناب مهندس Manham و حاج قدرت الله گرامی که فرصت نشد بابت آخرین لطفشون به همه ازشون تشکر دسته جمعی کنیییییم

پایان

فروردین 88

!!!!!!!!!!!!!تبيان !!!!!!!!!!!!

يعني جايي كه امضايت هم ويرايش مي شود

يکشنبه 23/1/1388 - 2:39 - 0 تشکر 105357

به نیلو می گویم که این سفر تجربه ی خیلی خوبی برای من است!

حتما می پرسید چرا می گویم سفر!

چون به قول نیلو این دو روز اصلا حس نمی کردیم که توی اصفهانیم ... انگار یه جای دیگه بودیم ...

به نیلو می گفتم اینجا ادم تیپ های شخصیتی مختلفی را می بینه ... و این نکته ی خیلی جالبی بود ...

راستی اونجا که حاج قدرت الله فرمودند عده ی کمی کار با کپسول اتش نشانی را بلد نبودند باید اضافه کنم که همه ی ان عده ی کم ما تبیانی ها بودیم ... هه هه

دبیر کمیسیون ماده 5 را می بینم ... گویا او مرا شناخته است ... اما من بعد از مدتی او را می شناسم ... هه هه ... بار بعدی که می بینمش با خطاب آقای محمدی سلامش می دهم! ... اما شب که به ارشیو می زنم یادم می اید نامشان مهندس محمود زاده بود ...

به آلزایمر شدیدی مبتلا شده ام! گاهی هم آفازیا می شود!

آقای صفار و هرزچندگاهی برادران قرمز پوش تذکر می دهند که برخی مراجعین در ستاد پرسه می زنند ... راهنماییشان کنید به بیرون ...

یه آقاهه از صبح روی اعصابم راه رفته است ... باز هم با آن سامسونت سنگین بزرگش که بی شباهت به بمب نیست (هه هه) از پله ها بالا می اید ... 

به نیلو می گویم بریم؟ ... می گوید: برو ...

می گویم:آقا! کارتان تمام شده؟ می گوید: بله ...

می گویم پس از راه خروجی می توانید از ساختمان خارج شوید ... عصبی می شود ... غرغر می کند ... و می رود ... برادر قرمز پوشی از راه می رسد ... قضیه را شرح می دهم ... می گوید:خب! حالا چه کنم؟ بیرونشان کنم؟ می گویم: خواستم در جریان باشید! (این سومین سوتی است که امروز داده ام!)

فردا دوباره آقاهه امد و به من نگاه معناداری کرد تا حتما ببینمش که باز امده است! اما این بار شخصی را به همراه اورده تا کیفش را حمل کند! 

من نمی دانم چرا اسم آقای فلاحی توی همه ی نوشته ها سبز رنگ است؟!

فقط یادم می اید وقتی اتوبوس داشت روی پل برگردان ارغوانیه دور می زد نزدیک بود همه مون این رنگی بشویم ... چهره ی نیلو واقعا دیدن داشت ... می گفت اگه اتوبوس چپ بشه هیچکس نمی دونه ما کی هستیم! چون نه دلیلی داره این موقع اینجا باشیم و نه اصلا هلال احمری هستیم که بتوانند شناسائیمون کنند.

توی راه پنجره ی خیال اخرین شعرش را برایمان می خواند ... وقتی شعر می خونه خیلی متفاوت میشه ... انگار یه شخص دیگه است ... شعر خیلی قشنگی بود ... احسنت ...

بعد از ظهر هم دختر ایرونی یه کتاب دانشگاهش دستش بود ... گفت بیا برات شعر بخونم ... خیلی قشنگ بود ... اما نمی گم کجای کتابش نوشته بود ...  

راستی پنجره یه دو بیتی هم در نتیجه ی الهامات وقایع اتفاقیه در ستاد نوشته بود ...

پنجره جان حتما اون شعرت را بذار ... ممنون میشم ...

صبح روز بعد سرگیجه ی وحشتناکی داشتم ... باران فوق العاده زیبائی بود ... تگرگ که شروع شد اقای صالحی هم از راه رسید ... من سلام و احوالپرسی کردم اما نیلو داشت فیلمبرداری می کرد ... اقای صالحی هم دنبال نیلو می گشت ...

به جون خودم یه چیزی تو ماها دیده بود! ... ببینید کی گفتم! ... هه هه

(نیلو جان اگه ممکنه اون فیلم تگرگ را هم اگه صدای من توش نیست اپلود کن)

بهت گفتم از آقای بووووووووووق هم نکته نگیر ... سفارش شده است و چشم تو رو (چشمک)

من ملاقات های مردمی مسوولان را قبلا هم دیده بودم ... اینجور جلسات انسان را عجیب به فکر فرو می برد ...

تصمیم گرفتم من هم نامه ای بنویسم ... و خیلی چیزها را بگویم ... اما ...

گفتم سفر پر تجربه ای بود ... من تا به حال ماهی قزل را به این راحتی نخورده بودم! فکرش را بکن! من تیغ های آن را درسته می خوردم چرا که خجالت می کشیدم آنها را دونه دونه جدا کنم ... هه هه

تجربه ی دیگر اینکه هرگز فکر نمی کردم بتوانم نظم جائی را برقرار کنم ...

هرگز فکر نمی کردم بتوانم راهنمای خوبی باشم ... اما نیلو که می گفت خوب بودم!

و هرگز فکر نمی کردم فن حلقه را بتوانم یاد بگیرم ... البته بگذریم که نیلو تذکر می داد به کیف های مردم بد نگاه می کنی! اما خب ... من مامور بودم و معذور!

بعد از نهار سالن آمفی تئاتر رسما دور سرم می چرخید! خدا خدا می کردم که تمام شود ... تمام شد ... اما انگار باز هم دلمان نمی امد ... با نیلو هی می رفتیم سری به پنت هاوس می زدیم ...

در این میان فهمیدیم که برادران نیز این دو روز در پی شربت شهادت بوده اند.

کم کم در باغ شهادت دارد بسته می شود ... نیلو نامه ی حامد عشقی را گرفته است و به داخل چادرها رفته است تا وصول شود ... باد عجیبی می وزد ... یک امکان دیگر برای باز شدن در! اما انگار قسمت نیست ...!

Je suis un etre de dialogue et non point d'affirmation

من گفتگو می کنم ، نه تأیید !  

 

يکشنبه 23/1/1388 - 21:53 - 0 تشکر 105501

بسم رب المهدی

سلااااااااااااااااااااام علیکم و رحمه الله و برکاته ......... چطورید دوستان؟ خوبید ؟ خوشید ؟ سلامتید؟ خوش میگذره؟ ما رو نمیبینید خوشتون هست ؟

میبینم که دوستان نصف جهانیمون حسابی میرن دنیال ثواب/صواب . کلا خدمت به نظام کشورمون همش ثواب/صواب هست دیگه درخدمت شخص رئیس جمهور که به طریق اولی ..... دست همگی درد نکنه .

اما از اونجاییکه دوستان دیگه حرفی رو از قلم نینداختند سرتون رو درد نمیارم و اکتفا میکنم به اینکه :جناب منهم ، هر جا دیگه برنامه ای بود و من بفهمم این حاجی هم هست عمرا پامو بزارم اونجا . مگر اینکه گوشی اِن 73 رو ازش میگیرید تا یه تجدید نظری در رویه هام داشته باشم !

اما من هم که گزارش ننویس ! (منظورم اون منهم بود) پس من هم مینویسم تا جبران مافات اون من هم هم بشه البته خلاصه و محدود

حاج قدرت الله زنگ زد و گفت یک فقطعه عکس لازم داره
!
به خاطر طرحی که ایشالله بین دو انجمن نصف جهان و معارف میخواییم داشته باشیم بنده در شهر مفدس قم و دقیقا در کلاس درس آیه الله وحید بودم که گفتم شرمنده داداش !!!!! نمیتونم بهت برسونم عکس رو !
زین سبب بسی گرفته خاطر گشتیم اما گذاشتیم در اختیار تفدیر و قسمت .
فرمودیم شما باشید دیگه . جای ما رو هم خالی کنید! شب روزی که قرار بود دوستان نصف جهانی به قلب دولت بزنند باز حاج قدرت الله زنگ زد و گفتش فردا بیا دیگه حالا.... هرجور شده یه طوری بیا داخل ! ما نیز ادرس گرفته و اماده برای رفتن به خیابان فرایبورگ ، ساعت 7 و نیم صبح از خونه زدیم بیرون .

نمیدونستم کیا هستند و کیا نیستند . بعد فهمیدم مثه اینکه همه هستند فقط گلشون کم بود که ما هم بهشون پیوستیم
دوستان خوبم منهم و حاج قدرت الله رو زیارت کردیم . خوش بش کردیم . حرف زدیم و ... به خاطر اینکه حاج قدرت الله مسئول ورودی اصلی سالن بود ما هم نشستیم کنارش و به به ..... چه جای خوبی بود .

توصیفات و وقایع رو هم که دوستان فرمودند . تکرار مکررات از زبان منهم که... ای بابا .....از زبان من بازدید کننده زیاد جالب نیست .

نها میتونم بگم خدائئیش دم این رئیس جمهور گرم !
همین که به مردم کشورش اون قدر ارزش میده که راحت مشکلاتشون رو بیان کنند و این قدر راحت بگند چی میخوان و چی نمیخوان به نظر من نوعی خیلی ارزش داره باور کنید یکی رو دیدم روی نامه اش فقط یه چیز نوشته بود !
اینکه من وام بلاعوض میخوام برای خانه ، خودرو و امضا کرده بود ! اون مسئول رسیدگی هم فرستادش وزارت اقتصاد و دارائی !

حالا اگه من بودم میگفتم خدا پدرتو بیامرزه خوش اومدی ! به سلامت ! .... میفکریییییییییییییییم !

ازنتایج دیگری که برای من به شخصه داشت دیدار با دیگر دوستان نصف جهان بود .
مدیر خوب انجمنمون رو ملاقات کردم ؛ طرحها و برنامه های آتی رو بررسی کردیم ، نظرات و پیشنهادات و ...
همچنین مدیر سابق انجمن فرهنگ و هنر خانم شقایق صحرایی

جانشین انجمن ادبیات خانم پنجره خیال و خواهرشون
همچنین خانم مهندس فهیمی و خواهر بزرگوارشون از جمله تبیانیهایی بودند که اونجا ملاقات کردیم .

اینهم نتایج آخر حضور من در آن محل و البته باعث خوشحالی من بود تا یکروز دیگر نیز به خاطرات تبیانیمان اضافه شود

التماس دعا . یا علی مدد

آقا جان اگر قرار باشد من هم مثل ژول ورن دور دنيا را درهشتاد روز بچرخم ،
ترجيح ميدهم دور تو بچرخم
چون تو هم دنياي مني هم عقبي مني
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.