برای شروع یکی از سفرنامه های سال ها قبلم را می گذارم که خیلی دوستش دارم اما هیچ موقع نشده هیچ کجا متن کاملش را قرار بدهم.
سفر به سی سخت
وقتی در انتهای جاده ی سی سخت، جلوی دوربین رفتم و گفتم:
« شاعر میگه : بسی رنج بردیم در این سخت سی »، شاید کمی عجولانه قضاوت کردم و یا شاید مثل همیشه مبالغه!
سفر به سی سخت تجربه ی زیبائی بود. چرا که کمتر پیش می آید که به کوه های زاگرس بزنیم و دامنه ی دنا.
حتی همین نزدیکی ها ... سمیرم ...
آبشار سمیرم را که به دلیل فشردگی سفر نتوانستیم ببینیم اما زیبائی باغ های سیب سرخ سمیرم کمتر از آبشار نیست!
و آبی که از کوچه های سمیرم فرود می آید ...
و بعد مختصر سفری به کهگیلویه و بویر احمد؛ برای اینکه بدونیم لازم نیست که برای دیدن جنگل های کوهستانی ششصد هفتصد کیلومتر به شمال برویم، اینکه همین نزدیکی ها، خیلی نزدیک به خودمان کوهستانی هست و سرسبزی و پیچ و خم جاده ی چالوس مانندی و حتی تونل!!!
اینکه یادمان بیفته همین نزدیکی ها هم باد می تونه در مزارع گندم خدا موج بیافرینه و اون را به ساحل جلبک گرفته ای بکوبونه.
درسته که در راه سی سخت به بیراهه رفتیم و آخر به بن بست رسیدیم، بن بستی که پشت کوهی بود که توی مَثَل هست. اما گاهی اوقات لازمه و حتی واجب که به پشت کوه هم سری بزنیم تا ببینیم دنیا کجا دست کیه؟
اون تاکستان، حصار دنا و هم رشته کوه هایش و بعد غروب سرخ گون تاکستان، حتی اهالی و مزرعه دارها و صد البته لباس محلی زنانشان! همه نشانه هایی است تا بفهمی که پشت کوهی که حتی یک روز هم با تو فاصله نداره، آدماش به اندازه ی یک سال نوری با تو متفاوتند و اینکه باید به دل یک تاکستان و اعمال یک کوهستان بزنی تا ببینی همه جا همه چیز دست خداست، این بنده هایند که هرجائی یه شکلی و یه رنگی اند!