• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 2669)
چهارشنبه 28/12/1387 - 15:1 -0 تشکر 100004
کرامات شهدا

به نام خدا

((دم به دم بر همه دم بر گل رخسار محمد بر علی شیر خدا ساقی کوثر صلوات))

آخرین پلاك

دو ماهی می‌شد كه در اطراف پاسگاه سمیه _ منطقه‌ی فكه _ مستقر شده بودیم. هر روز از طلوع تا غروب خورشید، زمین منطقه را جست‌وجو می‌كردیم، ولی حتی یك شهید هم نیافته بودیم. برایمان خیلی سخت بود. در آن هوای گرم با امكانات محدود و هزار مشكل دیگر، فقط روز را به شب می‌رساندیم. روزهای آخر همه ناامید بودند و من از همه بیشتر. دو سال بود كه در آتش حضور در گروه تفحص می‌سوختم و پس از التماس بسیار توانسته بودم جزو این گروه شوم، ولی آمدنم بی‌فایده بود. اول فكر می‌كردم آن موقع‌ها سنم كم بوده و نتوانسته‌ام در جبهه‌های جنگ حضور داشته باشم اما حالا جبران مافات می‌كنم ولی...
روز عید غدیر خم بود، طبق روال هر روز وسایل كارمان را برداشتیم و سوار تویوتا وانت شدیم و راه افتادیم. وقتی به منطقه‌ی مورد نظر رسیدیم، همه پیاده شدیم، ولی حاج صارمی _ مسئول اكیپ تفحص لشكر 31 عاشورا مستقر در منطقه‌ی فكه _ پیاده نشد. وقتی با تعجب نگاهش كردیم، گفت: «من دیگر نمی‌توانم كار كنم؛ چرا باید دو ماه كار كنیم و حتی یك شهید هم پیدا نشود. من از همه شكایت دارم. چرا خدا كمكمان نمی‌كند. مگر این بچه‌ها به عشق امام حسین (ع) و حضرت زهرا (س) نیامده‌اند؟چرا...
بیل مكانیكی شروع به كار كرد و ما هم چهار چشمی پاكت بیل را می‌پاییدیم تا شاید نشانی از یك شهید بیابیم. دستگاه سومین بیل را پر از خاك كرد كه همه با مشاهده‌ی جمجمه‌ی یك شهید در داخل پاكت بیل فریاد سر دادیم. فریاد یا زهرا (س) دشت فكه را پر كرد. پریدیم تو گودال و شروع كردیم به جست‌وجو. بدن شهید زیر خاك بود. آن را درآوردیم. اولین بار بود كه با پیكر یك شهید روبه‌رو می‌شدم. حالتی داشتم كه وصف‌ناپذیر است.
به امید یافتن پلاك یا نشان هویتی از جنازه، تمام آن قسمت را زیر و رو كردیم، اما هیچ چیز نیافتیم. خوشحالیمان ناتمام ماند. همه در دل دعا می‌كردیم كه پس از ناامیدی دو ماهه، خداوند دلمان را شاد كند. كمی آن سوتر، جنازه‌ی دو شهید دیگر را پیدا كردیم. دومی دارای پلاك و كارت شناسایی بود و سومی بدون هیچ نام و نشانی.
صارمی كه خوشحالی می‌نمود، خاك‌های اطراف را الك می‌كرد تا شاید پلاكش را پیدا كند. تلاشش بی‌نتیجه بود. از یك طرف خوشحال بودیم كه عیدیمان را گرفته‌ایم و از طرف دیگر دو شهید بی‌نام و نشان خوشحالی و آرامش را از دل‌هایمان می‌زدود. چاره‌ای نبود. باید با همان وضع می‌ساختیم. پیكر شهیدان را برداشتیم و برگشتیم وبه مقر. هیچ‌كدام روی پاهایمان بند نبودیم. قرار شد نمازمان را بخوانیم و پس از صرف ناهار برگردیم به منطقه‌ی تفحص.
عصر راه افتادیم. از توی ماشین كه پیاده شدیم، ذكر دعا روی لب‌هایمان بود. آرام راه افتادیم تا محل كشف پیكرها. انگار داشتیم روی زمین پر از تیغ راه می‌رفتیم. دل توی دلمان نبود. یكی از بچه‌ها كه جلوتر از همه بود، فریاد كشید: «پلاك... پلاك را پیدا كردم».
دوید و شیرجه رفت روی خاكی كه آن‌قدر آن را الك كرده بودیم، نرم نرم بود. برخاست. زنجیر یك پلاك لای انگشتانش بود. شروع كردیم به جست‌وجو. چهار دست و پا روی زمین از این سو به آن سو می‌رفتیم و چشم‌هایمان زمین را می‌كاوید تا این‌كه پلاك شهید را پیدا كردیم.
هوا تاریك شده بود و ما هم‌چنان چشم به زمین داشتیم. هنوز از سومین شهید نشانی برای شناسایی نیافته بودیم و دلمان نمی‌خواست برگردیم به مقر. گریه‌ام گرفته بود. در دل گفتم: «یا علی! عید‌مان را دادی ولی چرا ناقص...».
صدای صارمی از كنار تویوتا وانت درآمد كه اعلام می‌كند كار را تعطیل كنیم.
بیل‌های دستیمان را برداشتیم و راه افتادیم طرف ماشین. اصلاً دلمان نمی‌خواست از آن‌جا برویم.
برگشتیم و ولو شدیم توی چادر. هوا گرم بود، یك‌دفعه فریاد عموحسن از بیرون چادر بلند شد: «مژده بدهید. ..».
آمد و جلوی در چادر ایستاد و پیروزمندانه دست به كمر زد. نگاهش كردیم كه یك پلاك را بالا آورد و جلوی صورت گرفت. برخاستیم و كشیده شدیم طرفش. یكی پرسید: «چیه عمو حسن؟ از كجا آوردیش؟» عمو حسن از ته دل خندید و گفت: «مال آن شهید مفقود است. لای استخوان‌های جمجمه‌اش بود....». بچه‌ها خندیدند و من در دل گفتم: «ممنونم آقا! عیدیمان كامل شد».

منبع:سایت صبح

جمعه 4/2/1388 - 17:38 - 0 تشکر 108324

گلی از سوی دوست

در یكی از مراحل عملیات كربلای 5 كه در منطقه‌ی شلمچه انجام شد، رزمندگان یك محور مجبور به ‌عقب‌نشینی شدند تا در محل مطمئن دیگری از منطقه‌ی تصرف شده محافظت كنند.
هنگامی كه دشمن با اجرای آتش شدید به تعقیب پرداخت، شهید منصور ندیم گفت: «شما خود را به عقب برسانید، من به تنهایی می‌ایستم و جلوی آن‌ها را می‌گیرم.»
ایشان در همان درگیری به شهادت رسید و پیكرش بین مواضع خودی و دشمن ماند . همان شب شهید«مرتضی بشارتی» تصمیم گرفت بدن آن شهید فداكار را به عقب بیاورد و ایشان برایم نقل كرد: «وقتی خودم را به كنار جنازه‌ی «شهید منصور ندیم» رساندم، دیدم یك گل سرخ محمدی و بسیار معطر روی سینه‌ی او گذاشته شده، بوی عطر اطراف پیكرش را فرا گرفته بود.» برای تبرك گل را از روی سینه‌ی او برداشتم و در جیب باد‌گیرم قرار دادم و جسد را به عقب آوردم؛ ولی در آن اوضاع و احوال كه جز خاك و خون، آب و آبگیرونی‌های روییده در آن، نشانه‌ای از روییدن نبود، آن گل، آن هم در زمستان درخوزستان در منطقه‌ی شلمچه درآن زمین شوره‌زار خدا می‌داند كه...
خوشا به حال شهیدان كه گلی از سوی دوست نثارشان شد .


منبع : كتاب لحظه های آسمانی

 

 

خدایا ریشه ی شادی های مرا در غم دیگران قرار مده... 

 

جمعه 4/2/1388 - 17:41 - 0 تشکر 108325

كرامت حربن یزید ریاحی

شاه عباس با شك و تردید به مقام شامخ «حر» قبر آن شهید كربلا را زیارت كرد و برای اطمینان خاطر و یقین قلبی ، دستور نبش را داد و در كمال تعجب ، جسد آن بزرگوار را با لباس خون‌آلود و آثار جراحاتی بر بدنش ، بدون هیچ تغییری مشاهده كرد .
سلطان جای ضربت شمشیر و دستمالی كه به دست شریف امام حسین (ع) بر روی آن بسته شده بود را دید. دستور داد تا دستمال را برای تبرك بردارند و دستمال دیگری جای آن ببندند.
با برداشتن دستمال اول ، خون تازه‌ای از زخم جاری شد و دستمال جدید جلوی خونریزی را نگرفت . تا جایی‌كه حاضرین مجبور شدند ، دستمال اول را دوباره بر زخم بسته و پیكر مطهر شهید را به خاك بسپارند .  


منبع : كتاب سیمای آزاده شهیدحربن یزیدریاحی 

 

 

خدایا ریشه ی شادی های مرا در غم دیگران قرار مده... 

 

جمعه 4/2/1388 - 17:41 - 0 تشکر 108326

كعبه و فرماندهی

شهید زین‌الدین به نماز اول وقت بسیار اهمیت می‌داد و در هر وضعیت و هر منطقه‌ای كه بود ، به محض فرا رسیدن زمان نماز ، اذان می‌گفت و نماز می خواند یادم است هنگامی‌كه در منطقه‌ی سردشت تردد داشتیم ، با این‌كه جاده‌ها از لحاظ امنیت ، تضمینی نداشت و هر لحظه امكان حمله‌ی غافلگیركننده‌ی گروهك‌های ضدانقلاب بود ، همین‌كه موقع نماز می‌شد ، شهید زین‌الدین ماشین را نگه می‌داشت و در كنار جاده به نماز می‌ایستاد .
پس از شهادتش ، یكی از برادران او را در خواب دیده بود كه مشغول زیارت خانه‌ی خداست و عده‌ای هم به دنبالش روانند. پرسیده بود: «شما این‌جا چه كار دارید و چه مسئولیتی دارید؟» و او پاسخ گفته بود: «به خاطر تأكیدی كه بر نماز اول وقت داشتم ، در این‌جا فرماندهی اینان را برعهده‌ام گذاشته‌اند!»
به حق كه چنین فرزندی از دامان چنین مادری برخاسته است ، مادری كه در تشییع مهدی ، زینب‌گونه خطاب كرد: «... شما را به خون همه‌ی شهیدان و این دو جگر گوشه‌ی من استقامت داشته باشید و در همه‌ی مراحل و سختی‌ها ایستادگی كنید و راه این شهیدان را ادامه دهید. مگذارید خونشان هدر رود ، از حركت باز نایستید.
مهدی و آقای او صاحب‌الزمان (عج) را خشنود كنید.» خداوندا به مادر این دو شهید (مهدی و مجید زین‌الدین) صبری زینبی و به ما توفیق معرفت بیشتر عطا فرما.
آمین .

منبع : كتاب حدیث عشق
راوی : سردارمحمدمیرجانی

 

 

خدایا ریشه ی شادی های مرا در غم دیگران قرار مده... 

 

جمعه 4/2/1388 - 17:41 - 0 تشکر 108327

كرامت چهارده معصوم

در مورخ 10/2/1361 مجروح و بی‌هوش شدم. وقتی به هوش آمدم، خودم را در بیمارستان بصره‌ی عراق یافتم. بینایی و قدرت حركت را از دست داده بودم، یكی از برادرها گفت: هنگام بی‌هوشی شعارهای «مرگ بر صدام، الله اكبر و... را سر داده و از خدا یاری می جستم» بعد از 20 روز به بیمارستان تموز (نیروی هوایی) انتقال یافتم.
هر شب همراه بچه‌ها دعای توسل می‌خواندیم. هنگامی كه بعثی‌ها از بر پایی مراسم دعا با خبر شدند، به ضرب و شتم پرداخته و مراسم را قطع می‌كردند، ولی با استقامت، به محض خروج آن‌ها مراسم را ادامه می‌دادیم.
یك شب برای شفای چشمانم دعای توسل خواندیم، همه با خلوص نیت و صفای باطن دست نیاز به چهارده معصوم بلند كردند. خودم تا نزدكی صبح گریه كرده و لحظه‌ای از ذكر خدا غافل نماندم.
صبح روز بعد وقتی چشمانم را باز كردم، بینایی‌ام را بدست آورده بودم و چند لحظه بعد پا بر زمین گذاشتم، می‌توانستم به راحتی راه بروم .


منبع :كتاب بانوی فریادرس
راوی : آزاده مسیحی اسدزاده

 

 

خدایا ریشه ی شادی های مرا در غم دیگران قرار مده... 

 

جمعه 4/2/1388 - 17:41 - 0 تشکر 108328

كرامات حضرت جواد (ع )

"محمدبن سنان" روایت كرده است كه از درد چشم به امام رضا (ع ) شكایت كردم. ایشان نامه‌ای برای حضرت جواد (ع) كه بیش از سه سال نداشت، نوشتند و آن را از طریق خدمتكار به حضرت رساندند، سپس به من فرمودند كه: «نزد امام جواد (ع) برو و این موضوع را مخفی بدار (معجزه‌ای كه می‌بینی).»
من به همراه خدمتكار نزد حضرت جواد (ع) رسیدیم. خادم او را درآغوش گرفته و نامه را در برابر چشمان وی گشود. حضرت نگاهی به آن نامه كرده و چند بار فرمودند: «ناج» (خدایا نجات بده.) همان لحظه، درد چشمم به كلی برطرف گردید و به قدری دید چشمانم بهتر شد كه گویا هیچ‌كس، این‌گونه دید نداشت.
به حضرت جواد گفتم: «خداوند تو را (در كودكی) سرور و رهبر این امت قرار داد.» قبلاً امام رضا (ع) به من فرموده بود: «آن‌چه را كه می‌بینی (معجزه) پنهان كن.»
هم‌چنان مدت‌ها بود كه چشمانم سالم بودند، تا این‌كه این معجزه را برای مردم نقل كردم و درخواست امام مبنی بر مخفی نگاه داشتن معجزه را اطاعت نكردم و با این عمل مجدداً درد چشم بر من عارض گردید.


منبع : كتاب بحارالانوارجلد50
راوی : محمد بن سنان

 

 

خدایا ریشه ی شادی های مرا در غم دیگران قرار مده... 

 

جمعه 4/2/1388 - 17:43 - 0 تشکر 108329

فوران آتش عشق

9 ماه كه هر روزش به ازای یك قرن بود گذشت. هر روز و هر ساعت با خود فكر می‌كردیم آیا پیكر الله یار در دست عراقی‌هاست؟ تا اینكه از بیمارستان امام رضا (ع) تماس گرفتند برای شناسایی شهدا به‌ آنجا برویم. زمان به كندی می‌گذشت، تحمل دیدن جابری را نداشتم. بغض گلویم را فشرده بود، اشك چشمانم را تار كرده بود. وارد سردخانه شدم. پیكر الله یار هیچ‌گونه تغییری نكرده بود. باندی به روی سینه‌اش بسته بودند. آرام آن را از روی سینه برداشتم. ناگهان در مقابل چشمان متعجب ما خون تازه‌ای از بدنش خارج شد. دستانم می‌لرزید. گویی همین چند ثانیه پیش به شهادت رسیده است. كربلا را به یاد آوردم. شهید زنده تاریخ است. آن هنگام كه حسین (ع) دستمال مهر خویش را بر پیشانی حر می‌بندد و از پس سال‌ها در زمان «شاه عباس صفوی» فوران خون و آتش عشق بیرون می‌جهد، مگر می‌شود دل به تاریخ نسپرد. گوئی الله یار را در آغوش حسین (ع) می‌بینم. این خون، عطش عشق است. شقایقی سرخ بر پهن دشت بی‌كران زمان و سرباز روح الله (ره) در میان قافله حسین (ع) باید باور كرد كه خدا در همین نزدیكی است.

منبع :كتاب بحربی ساحل
راوی : نجف علی جابری(اقوام شهید)

 

 

خدایا ریشه ی شادی های مرا در غم دیگران قرار مده... 

 

شنبه 19/2/1388 - 9:55 - 0 تشکر 111417

سلام سلام سلام

حسن جان از شما ممنونم

خیلی برام جالب بود تا حالا از کرامات شهدا چیزی نخونده بودم ممنونم از شما دوست خوبم

موفق و موید باشید

در وفای تو چنانم که اگر خاک شوم / آید از تربت من بوی وفاداری تو . . .

منتظر شما در وبلاگ دل شکسته
شنبه 19/2/1388 - 18:46 - 0 تشکر 111526

از یکی از محلات تهران می گذشتم که به حجله شهیدی برخوردم،به دوستان گفتم:بدون اطلاع قبلی برویم به خانه این شهید.پس از اجازه وارد شدیم.پدر شهید گفت:شما آقای قرائتی هستی؟گفتم:بله،دوید خانمش را صدا زد وگفت:بیا قصه را برای حاج آقا تعریف کن! مادر شهید گفت:فرزندم به دلیل علاقه اش به کبوتر،تعدادی کبوتر داشت.یک روز گفت:چرا من کبوتر ها را در قفس نگه داشته ام،باید آزادشان کنم.او کبوترهای خود را آزاد کرد وپس از چند روز در بسیج ثبت نام کرد و راهی جبهه شد.مدتی گذشت،روزی یکی از کبوترها وارد خانه ما شد،داخل اتاق شد و کنار قاب عکس پسرم نشست و بالهای خود را به عکس او می مالید.همان ساعت به دل من گذشت که فرزندم شهید شده است،پس از چند روز خبر شهادت او را آوردند و بعد از پرس و جو معلوم شد که در همان روز و همان ساعت،پسرم به شهادت رسیده است.


حجت الاسلام قرائتی

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.