در یکی از اشعار مولانا جلال الدین غربی اینگونه علاقه خود را به غرب اعلام کرده است:
بشنو از وی چون شکایت می کند از کتان غرب حکایت می کند
کز گلستان تا مرا ببریده اند از نفیرم مرد و زن نالیده اند
رستورانچی را بخواهم از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کاو دور ماند از درب خویش باز جوید روزگار غرب خویش
من به هر جمعیتی تابان شدم جفت لی پوشان و کت پوشان شدم
هر کسی از ظن خود شد یار من از درون غرب جست اسرار من
سر من از ناله من دور نیست لیک کیک زرد را آن نور نیست
حالا اگه کم بود ببخشید دیگه هر چی سعی کردیم همین انقدر و تونستیم تغییر بدیم.