تاریخ كعبه و مسجدالحرام بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلوة والسلام علی خیر خلقه محمد و آله أجمعین
اما بعد: چنین گوید افقر عباد الله الغنی و أحوجهم الی ربّه العلی محمد معصوم بن محمد صالح دماوندی ـ عفی الله عن جرائمهما ـ كه این رساله ایست در بیان آن كه چرا مكه را «ام القری» و «كعبه» می گویند و بیان مساحت طول و عرض آن و بیان منتخبی از ضروریات آداب مناسك حج كه از رسایل و كتبی كه در این فن نوشته اند انتخاب شده و بیان وقایع و سوانح راه مكه كه از بندر سورت تا مدینه و معاودت باز به بندر مذكور كه به اشاره عصمت مآب، عفت احتجاب بلقیس العهد و الأوان و مریم الدوران و خدیجة الزمان، علیا جناب صالحه ساجده ماجده مؤمنه شریعتِ سید المرسلین و خادمه ملّت خیر النبیین، محبّه آل طه و یس و مخلصه به اخلاص ائمه طاهرین، مخدومه مكرمه، صاحبه مقدسه، ماه جهان خانم، بنت علیمردان خان، اهلیه نواب امیرخان مرحوم، المسمی بصاحب جیو ـ دامت ظل ّها ـ نوشته شده مشتمل بر «مقدمه» و سه «فصل» و «خاتمه»، امید كه مقبول نظر عاطفت ایشان گردد، بمنّه و كرمه.
مقدمه
در بیان آن كه چرا مكه را «ام القری» و «كعبه» می گویند و كیفیت وضع بنای آن; بدان كه به صحّت پیوسته است كه حضرت خالق بی چون، در بدایت خلق زمین، اول قطعه كه آفرید، بقعه مبارك مكه بود و باقی زمین را از زیر آن كشید، لهذا مسمی به «ام القری» شد كه اصل همه زمین اوست و از ائمه صادقین ـ علیهم السلام ـ منقول است كه چون خانه مبارك، وسط دنیاست، مسمی به «كعبه» شد و دیگر آن كه مربع واقع شده; زیرا كه محاذی بیت المعمور است و آن مربع است و مربع بودن آن برای این كه محاذی عرش واقع شده و عرش مربع است و مربع بودن آن جهت آن كه كلماتی كه در عرش به آن قائم است، چهار است و این است: «سبحان الله» و «الحمد لله» و « لا اله الاّ الله» و «الله اكبر».2
تبصره
در بیان كیفیت بنای خانه مبارك كه در احادیث متكثره و معتبره بطور مخالف و موافق وارد است كه حضرت آدم ـ علیه السلام ـ از بهشت فرود آمد، به كوه بوقبیس آمد; و بعضی گویند به زمین هند، پس از تنهایی و بی كسی، به درگاه باری شكایت كرد. حضرت عزّت، دانه یاقوتی كه به آن مأنوس بود، از بهشت برای او فرستاد و آن را بجای گذاشتند و روشنی او به هر جایی كه رسید نشان كرد، و الله تعالی آن مقدار را حرم گردانید.3
و از حضرت صادق ـ صلوات الله علیه ـ مروی است كه كوه صفا را برای این صفا می گویند كه آدمِ صفی، آنجا فرود آمده و مروه را برای آن كه مرأه كه حوّا است، آنجا فرود آمده مسمّا به نام ایشان شد.4 و در بعضی روایت آمده كه خیمه [ای] از خیمه های بهشت فرستادند و زدند آن را در جای خانه، و ستون های آن از یاقوت سرخ بود و روشن گردید كوه های مكه از روشنی او و آن مقداری كه روشنی او رسید، گردانید الله تعالی آن را حرم; و بر اطراف خیمه طناب ها و میخ ها زدند و منتهای میخ ها مسجدالحرام شد، بعد از آن، جبرئیل ـ علیه السلام ـ آدم را از صفا و حوّا را از مروه به خیمه درآورد و هفتاد هزار فرشته برای نگاهبانی خانه فرود آمدند و خانه را از مرده شیطان محافظت می كردند. هر روز و شب بر گرد ركن ها طواف می كردند، چنانچه [چنانكه] در آسمان چهارم بر گرد بیت المعمور; و ركن های این خانه، محاذی ركن های بیت المعمور است. بعد از مدتی وحی رسید به جبرئیل ـ علیه السلام ـ كه آدم و حوّا را برآر از خیمه و بردار بنیاد خانه را برای ملائكه و خلقی كه از اولاد آدم بهم خواهند رسید. پس جبرئیل ـ علیه السلام ـ برآورد هر دو را، و آدم را به صفا و حوّا را به مروه گذاشت. آدم ـ علیه السلام ـ گفت: ای جبرئیل! این امر از جانب خدای تعالی بر ما غضب است یا تقدیر شده؟ جبرئیل گفت: از روی غضب نیست; حضرت باری هفتاد هزار فرشته را برای مأنوس شدن شما به زمین فرستاد و طواف می كنند ایشان گرد ركن ها، و حضرت فرمود كه خانه من به جای خیمه من است و خیمه محاذی بیت المعمور است; باز وحی آمد كه خیمه را بردار; پس گفت آدم ـ علیه السلام ـ كه راضی شدیم ما بر تقدیر الله تعالی، پس گذاشتند بنیاد خانه را به سنگی از صفا و سنگی از مروه و سنگی از طور سینا و سنگی از ظَهْر كوفه; پس حضرت جبرئیل هر چهار سنگ را به جایی كه مأمور شده، گذاشت. باز وحی رسید كه از سنگ های بوقبیس تمام كن، و بگذار برای خانه دو در; دری به طرف مشرق و دری به طرف مغرب، پس تمام كرد جبرئیل ـ علیه السلام ـ خانه مبارك را; بعد از فراغ طواف كردند ملائكه و دویدند آدم و حوا به طرف ملائكه و طواف كردند ایشان نیز بر دور خانه هفت شوط; بعد از فراغ بیرون آمدند و طلب چیزی خوردن كردند.5
و در بعضی اخبار آمده كه چون آدم ـ علیه السلام ـ به زمین آمد از شرّ شیطان ایمن نبود، بنالید به درگاه پروردگار كه ای خداوند جهان! چون مرا از بهشت برون آوردی، ایمن نیستم از شرّ شیطان; الهی تویی چاره ساز كه از شرّ او ایمن شوم. الله تعالی جمعی از فرشتگان را فرستاد تا گرد مكه را فرو گرفتند، آن مقدار كه فرشتگان ایستاده بودند حرم شد.
و از حضرت امام محمد باقر ـ علیه السلام ـ مروی است كه همراه پدرم ـ علیه السلام ـ در طواف بودم كه شخصی گفت: می خواهم مسأله ای بپرسم جواب نداد تا تمام كرد طواف را و در حجر آمد و نشست و گفت: كجاست سائل؟ شخصی گفت: منم; گفت: سؤالت چیست؟ گفت: خبر ده مرا از ابتدای طواف كه، كه كرد و چگونه بود; پدرم گفت: تو از كجایی؟ گفت: از شام; گفت: از كدام شهر؟ گفت: از بیت المقدس; گفت: تورات و انجیل می دانی؟ گفت: بلی; گفت: بدان كه ابتدای طواف آن بود كه چون خدای تعالی فرشتگان را گفت كه من در زمین خلیفه خواهم آفرید، گفتند: خواهی آفریدكسی را كه در زمین فساد كند؟! گفت: می دانم چیزی را كه شما نمی دانید; ایشان بترسیدند و گفتند: مبادا ما با این اعتراض كه كرده ایم، خدای تعالی بر ما خشم گیرد; بیامدند و خدای تعالی را حمد و ثنا گفتند و تضرع و زاری كردند و بر گرد عرش طواف كردند و خدای تعالی به ایشان نظر رحمت كرده فرمود كه در زیر عرش، خانه بنا نهید بر چهار ستون از زبرجد سبز و آن را غاشیه ساخت از یاقوت سرخ و آن را بیت الصراح نام نهاد و امر كرد فرشتگان را كه طواف عرش را ترك نمایید و طواف این خانه بكنید و این بیت المعمور است كه در قرآن مذكور است كه هر روز هفتاد هزار فرشته آنجا طواف می كنند تا روز قیامت; آنگاه خدای تعالی جماعتی از فرشتگان را فرستاد و فرمود: در برابر این خانه، خانه بر زمین بنا كنید به این طول و عرض و ارتفاع تا چنانكه شما این خانه را طواف می كنید، اهل زمین آن خانه را طواف كنند. آن مرد گفت: راست گفتی ای پسر رسول خدا; در هر دو كتاب چنین است.
و از اهل بیت عصمت ـ صلوات الله علیهم ـ مروی است كه حد حرم چهار فرسخ است در چهار فرسخ; و ایضاً حد حرم در كتاب «مجمع الفوائد» چنین است كه از طرف شمال چهار میل و از طرف جنوب هشت میل و از طرف مشرق یازده میل و از طرف مغرب یك میل است. و گفته اند این مقدار از برای آن است كه در حال نزول حجرالاسود از آسمان، همین قدر روشنی بر اطراف تافت; و مجاهد روایت كرده كه آدم از زمین هند پیاده به حج می آمد و جبرئیل ـ علیه السلام ـ راه می نمود و هر گامی كه برداشتی سه روزه راه ها طی كردی و هر كجا پای او رسید، امروز آبادان است و چون به مكه آمد او را مناسك حج آموخت و آدم حج كرد و چون فارغ شد، فرشتگان او را تهنیت گفتند، و گفتند: حَجَّت پذیرفته باد، ما این خانه را پیش از تو به دو هزار سال زیارت و طواف می كردیم، آدم پرسید كه در طواف چه می گفتید؟ گفتند: تسبیحات اربع: «سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر»; آدم این كلمات را كه لا حول و لا قوَّة الاّ بالله باشد به آن افزود و چون نوبت به ابراهیم ـ علیه السلام ـ رسید این را نیز به آن افزود كه العَلی العظیم.
ابن عباس گفت: آدم چهل حجِّ پیاده كرد از هند تا مكّه و این خانه بود تا طوفان نوح ـ علیه السلام ـ آنگاه به امر خدای تعالی آن را به آسمان بردند. بعضی گویند: به آسمان چهارم، و بعضی گویند: به آسمان هفتم. چون طوفان كناره شد جای خانه خالی مانده تا به روزگار حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ و حضرت عزت، ابراهیم ـ علیه السلام ـ و اسماعیل ـ علیه السلام ـ را گفت كه در مكّه خانه را بنا كنید; گفتند: كجا خانه بنا كنیم؟ جبرئیل ـ علیه السلام ـ آمد و رقم زد تا ابراهیم بر آن بنا نهاد، و بعضی گفته اند: ابری فرستاد تا آن مقدار كه جای خانه بود سایه افكند و به روایتی آمده كه ابراهیم ـ علیه السلام ـ به سریانی می گفت و اسماعیل به وی جواب می داد و زبان یكدیگر را می فهمیدند لیكن جواب نمی توانستند داد و بعضی دیگر گفته اند: كه باد را فرستاد تا اساس را برُفت و بر آن بنا نهاد. و ابراهیم بنّایی می كرد و اسماعیل سنگ می داد تا بنیاد را برآوردند و آن را از سنگ پنج كوه بنا كردند; «طور سینا» «طور زینا» و «لبنان» و «جودی» و «وی»; و اساس و قواعد از «وی» بود. چون به جای سیاه رسید هر سنگ كه بر وی می نهادند قرار نمی گرفت و می افتاد و از كوه بوقبیس آواز آمد كه ای ابراهیم! تو را نزد من ودیعتی هست بستان; ابراهیم ـ علیه السلام ـ بیامد و سنگ برگرفت موافق خانه، نه كم و نه زیاد. و بعد از آن كه خانه تمام شد وحی آمد به ابراهیم ـ علیه السلام ـ كه بخوان و آگاه گردان مردمان را به حج ابراهیم; گفت: خداوندا! آواز من به كجا رسد؟ حق سبحانه و تعالی فرمود: از تو آواز كردن و از من رسانیدن; ابراهیم ـ علیه السلام ـ بر بلندی برآمد و بعضی گفتند: بر كوه بوقبیس رفت و آواز كرد به این نحو كه ای مردمان! خدای تعالی برای شما كه حج گزارید، خانه بنا نهاده است، بیایید و حج آن خانه كنید و زیارت آن بجا آرید; حق تعالی آواز او را به همه عالم رسانید از مشرق تا مغرب، تا به حدی كه آنانی كه در اصلاب آباء و ارحام امّهات بودند، هر كس جواب داد و به این سعادت عُظمی كه حج بیت الله الحرام است رسید و بقدر جواب می رسند. و چون از عمارت خانه مبارك فارغ شدند، شروع كردند در افعال مناسك حج، به تلقین جبرئیل ـ علیه السلام ـ و چون از افعال حج فارغ شدند، ابراهیم اسماعیل را همانجا گذاشت و خود به طرف شام رفت.
تنبیه
در بیان كیفیت «مقام» و «حجرالاسود» و «ركن یمانی» و «شامی».
مروی است از عبدالله بن عباس و وهب بن منبه و قتاده كه گفتند: مقام آنجاست كه امروز طوافگاه است و آن سنگی است كه نشان پای ابراهیم ـ علیه السلام ـ در آنجا مانده است. و آن چنان است كه چون ساره، هاجر را به ابراهیم داد و اسماعیل از او متولد شد، او را رشك آمد از برای آن كه نورمحمدی كه در پیشانی ابراهیم بود به اسماعیل نقل كرد و الله تعالی به ابراهیم ـ علیه السلام ـ وحی فرستاد و گفت: ای ابراهیم! ساره با تو نیكویی كرده، تو نیز او را رنج و رشك منما و اینان را از پیش او دور بر; گفت: به كجایشان برم؟ گفت: جایی كه منت فرمایم. جبرئیل ـ علیه السلام ـ آمد و براقی آورد و ابراهیم در شام بود، او را بر آن سوار كرد و هاجر و اسماعیل را بر چهارپایی نشانیده، روانه شدند و به هر بقعه خوشی كه رسیدی، گفتی اینها را اینجا فرود آورم؟ جبرئیل می گفت: نه; تا آن كه به پشته ریگ سرخ رسیدند. در آن نواحی درختی بود، جبرئیل ـ علیه السلام ـ اشاره كرد به جایی كه امروز حجرالأسود است; فرود آی و اینان را فرود آر؟ گفت: ای جبرئیل! این چه جایگاهی است؟ گفت: خدای تعالی را اینجا خانه بود; بیت المعمور نام، طوافگاه آدم. حضرت عزّت بر دست تو آن را آباد خواهد كرد. ابراهیم ـ علیه السلام ـ هاجر و اسماعیل را فرود آورد و از بهر ایشان سایه بانی ساخت تا در زیر آن شدند و خیگ آبی داشت كه اندك آبی در آن مانده; جبرئیل گفت: اینها را بگذار و برو; و ابراهیم ـ علیه السلام ـ قصد بازگشت كرد. هاجر گفت: یا خلیل الله! ما را به كه می گذاری و می سپاری؟ ابراهیم ـ علیه السلام ـ گفت: به آن خدایی كه به فرمان او شما را آورده ام و آن خدایی كه مرا در غار، طعام و شراب داد و آن خدایی كه مرا در آتش نگاه داشت. هاجر گفت: «رضیت بقضاء الله و آمنت لأمر الله حسبی الله علیه توكلت» و بازگشت و ایشان را به خدا حواله كرد. ساعتی كه برآمد، آب كه در خیگ بود خوردند، دیگر آب نماند، تشنه و گرسنه شد. از گرسنگی و تشنگی شیرش برطرف شد. ضعف بر اسماعیل مستولی شد، بیفتاد و پای بر زمین می زد و می مالید. هاجر درماند، برخاست و بر كوه صفا شد به امید آن كه كسی را ببیند یا آوازی شنود; كسی را ندید، بازگشت و به نزدیك اسماعیل آمد. او را ضعیف و ناتوان دید. گمان برد كه خواهد مرد; گفت: بروم تا جان كندن او را نبینم; بر مروه شد. آنجا نیز كسی را ندید. چون نزدیك اسماعیل آمد او را زنده دید همچنان می آمد و می رفت به امید آن كه چاره یا چاره گری را ببیند، هیچ كس را نیافت، عاجز شد. چون مرتبه هفتم بر مروه آمد نگاه كرد به اسماعیل، سفیدی آب دید.
محمد بن اسحاق می گوید: چون به صفا آمد از جانب مروه آوازی شنید; آنجا دوید، كسی را ندید و چون متوجه شد از جانب صفا همان آواز [را] به طرف صفا دوید. آنجا نیز كسی را ندید. تا هفت مرتبه، آمد و شد می نمود. تا آن كه هاجر مدهوش شد و در آن مدهوشی گفت: ای صاحب آواز! كیستی كه تو را نمی بینم و آوازت می شنوم، تو را به خدای قسم است كه اگر نزدیك تو گشایشی برای ما باشد، به فریاد رس كه هلاك شدیم. حضرت عزّت، دویدن او را ركنی كرد از اركان حج; آواز به همان نحو بود و هاجر بر إثْر آن می رفت تا به نزدیك درخت رسید. [آواز و] صدای آب شنید كه می رود. تعجب كرد و چون به نزدیك اسماعیل آمد، آب دید.
وَهَب بن مُنَبِّه روایت كرده كه چون مرتبه هفتم مأیوس شد جبرئیل ـ علیه السلام ـ آمد و پاشنه پای اسماعیل را بر زمین مالید، چشمه آب پیدا شد. هر ساعت زیاد می شد تا آنكه بر روی زمین روان گردید. هاجر از مروه آب را دید كه از زیر پای اسماعیل برمی آید. پاره [و مقداری] ریگ در حوالی آن جمع كرد و كوی6 كَنْد تا آب در آن ایستد; آنگه خیگ را پر آب كرد.
رسول ـ ص ـ فرمود: رحمت كناد خدای تعالی بر مادر من هاجر كه اگر منع آب نمی كرد، به همه بادیه جاری می شد. هاجر را دل نمی شد كه از آن آب بخورد. هاتفی آواز داد كه بخور و مترس كه خدای تعالی این آب را برای تو پیدا كرده است و این مَشْرب حُجّاج خانه او خواهد بود و بر دست اسماعیل، اساس این خانه خواهد شد تا عمارت كند و خلایق را از اقصای عالم امر كند تا اینجا آیند. هاجر خوشوقت شد و از آن آب خورد و آب هر روز زیاد می شد. بند از پیش او برداشت; آب بر روی زمین روان شد; گیاه سبز شد و درختان تازه گشتند. اتفاقاً از قبیله جرهم با تجار شام به یمن می رفتند. در حوالی آنجا به منزلی كه ایشان را بود، فرود آمدند، از دور نگاه كردند، مرغان را دیدند كه حلقه زده پرواز می كنند. گفتند كه البته آنجا آب باشد و روی به آن جانب نهادند، به وادی مكه رسیدند. دو مرد را بر إثْر مرغان فرستادند. ایشان می رفتند تا به مكه رسیدند. دیدند زنی و كودكی و آب روان و مرغزاری خوش; از ایشان پرسیدند: شما چه كسانید، آدمید یا پری؟ جواب دادند: كه آدمی. گفتند: اینجا آب از كجا پیدا شد كه هرگز نبود و سیصد ـ چهارصد گز7 بایست كَنْد تا به آب شور رسیدی; هاجر قصّه خود تمام بیان كرد. گفتند: ما را نیز از این آب می دهی؟ گفت: بخورید. خوردند، آبی در غایت شیرینی; گفتند: ملكیت از كیست؟ هاجر گفت: مرا و فرزند مرا، كه الله تعالی به جهت ما پیدا كرده; بر كوه رفتند، دیدند زمینی بسیار و درختان سبز; گفتند: دیگری را با شما در این آب شركتی هست؟ گفتند كه حاشا كه دیگری با ما شریك باشد. آن هر دو بازگشتند، قوم خود را خبر كردند. آن گروه صاحبان شتر و گاو و گوسفند بودند. از شنیدن این خبر بسیار شاد شدند. برخاستند روی به آن جانب نهادند و در نواحی مكه فرود آمدند و كس فرستادند پیش هاجر، گفتند: تو اینجا انیسی و جلیسی نداری، ما را از این آب و گیاه بهره ده تا در جوار تو باشیم و خدمت تو و فرزند تو را به واجبی بجا آریم. هاجر قبول كرد; فرود آمدند و به ایشان مأنوس شدند و نعمت بار یافتند و به راحت افتادند تا آن كه اسماعیل بزرگتر شد.8 او را شكار آموختند و مردمان دیگر از اطراف و جوانب، چون اطلاع یافتند، رو به مكه نهادند. چون مدتی بر این بگذشت و هاجر فوت شد، اسماعیل از قبیله جرهمیان زنی خواست و ابراهیم ـ علیه السلام ـ از شام، از ساره دستوری خواست تا اسماعیل را ببیند. گفت: برو به شرط آن كه از پشت مركب فرود نیایی و ندانست كه هاجر فوت شده. چون ابراهیم ـ علیه السلام ـ به آنجا رسید جایی دید آباد و قبیله ای بزرگ آنجا فرود آمده; احوال اسماعیل را پرسید; گفتند: به شكار رفته و زن اسماعیل از خیمه بیرون آمد و گفت: كه را می خواهی؟ گفت: اسماعیل را; گفت: حاضر نیست; گفت: هیچ طعامی و شرابی داری؟ گفت: نه; گفت: وقتی كه اسماعیل بیاید بگوی پیری به این نشان اینجا آمد، تو را سلام رسانید و گفت كه آستانه در را بگردان كه موافق نیست. و چون اسماعیل آمد، بوی ابراهیم را شنید. گفت: ای زن! هیچ مرد بیگانه به اینجا آمده بود؟ گفت: بلی; مرد پیری به این نشان; گفت: سلام مرا به اسماعیل برسان و بگو كه آستانه در را بگردان كه موافق نیست. گفت: از تو طعامی و شرابی خواست؟ گفت: بلی، من ندادم. گفت: برخیز كه من تو را طلاق دادم. پس اسماعیل زن دیگر بخواست. دیگر باره ابراهیم از ساره اجازت طلبید. گفت: برو به همان شرط. بیامد اتفاقاً باز اسماعیل حاضر نبود. چون به در خیمه رسید آن زن از خیمه بیرون دوید و گفت: فرود آی كه اسماعیل به شكار رفته همین ساعت خواهد رسید و اندك بیاسا. گفت: فرود نمی آیم لیكن هیچ طعام و شرابی داری؟ گفت: بلی، رفت گوشت و شیر آورد. ابراهیم بر پشت مركب از آن بخورد و دعا كرد ایشان را بر بركت، در خبر آمده كه اگر زن نان و خرما آوردی به بركت دعای ابراهیم ـ علیه السلام ـ در هیچ جای روی زمین، بیش از مكه گندم و خرما نبودی; زن گفت: ای پیر! از مركب فرود آی تا سرت بشویم كه گرد آلود شده است. گفت: فرود نیایم لیكن سنگی بیار تا پای بر آنجا نهم و یك پای در ركاب دارم، سنگی بزرگ آوردم و در زیر پای ابراهیم نهادم و حضرت یك پای بر آن نهاد و یك جانبِ سرش را شست. اثر پای در آن سنگ بماند و پای دیگر را نیز بر آن نهاد و جانب دیگر سرش را نیز شست، اثر پایش در آن بماند. آنگاه به مركب درست نشست و گفت: چون شوهرت بیاید از من سلام برسان و بگو آن پیر می گوید: آستانه در بسیار خوب است و موافق است و آن را مگردان و رفت و چون اسماعیل آمد، پدر را ندید و بوی او را شنید، گفت: اینجا كسِ بیگانه آمده بود؟ گفت: پیری به این صفت: نیكو روی و خوشخوی و بسیار ستوده. اسماعیل گفت: با او چه كردی؟ گفت: مهمانداری كردم و سرش شستم و بسیار كردم كه فرود آید، نیامد. اسماعیل گفت: پیر چه گفت؟ زنش گفت: كه بر تو سلام رسانید [و] گفت آستانه در نگه دار كه مستقیم و موافق است. گفت: می دانی كه او كیست؟ گفت: نه; گفت: او پدر من است; ابراهیم خلیل الله.9
و در روایتی آمده كه چون خلیل الرحمن بنای خانه را بلند كرد دست به آره (كذا) نمی رسید; سنگ و گِل برمی داشت و بر بالای سنگ ایستاده می شد و آن سنگ به قدرت حق تعالی تا جایی كه می خواست بلند می شد و سنگ و گل را بر بالای دیوار می نهاد تا بلندتر شود و چون اراده فرود آمدن می كرد، آن سنگ پست می شد، به همین دستور تا خانه تمام شد و اثرهای قدم های مبارك در آنجا پیدا شد; مانند اثر پای برهنه كه در گِلْ پیدا شود و بعضی گفته اند: وقتی كه بالای سنگ ایستاد تا خلق را به حج بخواند، اثر قدم های مبارك بر آن نشست. زنش گفت: من اثر انگشتان و پاشنه در آنجا دیدم، از بس كه مردم دست مالیدند، اثرش برطرف شد. و از حضرت صادق ـ علیه السلام ـ پرسیدند كه چرا مقام در طرف دست چپ واقع شد؟ فرمود: برای آن كه جای حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ در روز قیامت بر طرف دست چپ عرش پروردگار است و جای حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ بر طرف دست راست، و چون خانه محاذی عرش است، لهذا مقام در طرف دست چپ واقع شده.
و از وَهْب بن مُنَبِّه منقول است كه گفت: ركن و مقام دو یاقوت سرخ بودند از بهشت كه فرود آوردند، هر دو را بر كوه صفا گذاشتند، پس روشن گردانیدند هر دو زمین را از مشرق و مغرب، چنانكه روشن می گرداند چراغ، شب تاریك را، و شهادت می دهند هر دو روز قیامت برای كسی كه وفا كرده است به آن عهدی كه بود موفات را; پس برداشت الله تعالی روشنی را از ایشان برای مصلحتی كه حكمت او تقاضا می كرد و تغییر داد حسن هر دو را و گذاشت در جایی كه هستند.
و در آثار و اخبار حجرالاسود چنین وارد است كه حجرالاسود فرشته بود از بزرگان فرشته نزد خدای تعالی در وقتی كه عهد و میثاق می گرفت از خلایق و گفت: آیا نیستم من پروردگار شما و محمد فرستاده و رسول من، و علی و اولادش اوصیای پیغمبر من؟ اوّل كسی كه از خلایق گفت بلی و اقرار كرد به همه آنها او بود. پس الله تعالی گردانید او را امین به همه خلق، و این عهد و میثاق را به ودیعت نزد او گذاشت; و چون آدم را آفرید، او را در بهشت نزد آدم فرستاد برای یادآوری میثاق مذكور، پس آدم هر سال تجدید عهد و میثاق می نمود به نزد او; و چون آدم از بهشت بیرون آمد عهد و میثاق را فراموش كرد. حضرت عزّت، بنا بر مصلحتی كه می دانست آن ملك را به صورت دُرّه بیضا كرد و نزد آدم فرستاد و آدم در زمین هند بود و به آن اُنس گرفته بود و نمی شناخت او را; پس حق تعالی گویا گردانید او را و گفت: ای آدم! می شناسی مرا؟ آدم گفت: نه; گفت: بلی غلبه كرده است تو را فراموشی و فراموش كردی عهد و میثاق كه كرده بودی با خدای تعالی; باز خالق بی چون آن را به صورت اوّل كه به همراه آدم در بهشت بود گردانید. گفت: ای آدم! كجاست عهد و میثاق تو؟ و به آن یاد دهانید آنها را; پس آدم گریه كرد و خضوع نمود و بوسید آن را و تجدید كرد عهد و میثاق را. باز الله تعالی او را به صورت دُرّه بیضا كرد و بود آن كه روشنی می داد; پس برداشت آدم آن را بر كتف خود، و هرگاه مانده می شد برمی داشت جبرئیل ـ علیه السلام ـ تا رسیدند به مكه و آدم همیشه به آن اُنس می گرفت و تجدید عهد و میثاق می كرد نزد آن هر روز و هر شب، وقتی كه جبرئیل ـ علیه السلام ـ بنای كعبه می كرد در آورد آن را ركن و باب، و در آن مكان مابین خاك و آدم بود در هنگام گرفتن میثاق; و در آن موضع بود دهن فرشته میثاق، لهذا به آنجا مقرر شد و هرگاه كه می آمد آدم از مكان خانه به طرف صفا، و حوا به طرف مروه، و بود حجر در ركن، پس تكبیر و تهلیل و تحمید می گفتند خدای را، لهذا جاری شده است به گفتن تكبیر در استقبال ركن از طرف صفا،10 و بود حجر «اشدّ حُبّاً» در میان فرشتگان،11 بمحمد و آل محمد، و برای همین، الله تعالی او را اختیار كرد، و به او سپرد میثاق را; و لهذا چون به او می رسند [می خوانند:] أمانتی أدَّیتُها و مِیثاقی تعاهدته لتشهد لی بالموافاة،12 و روز قیامت می آید او در حالتی كه او راست زبان گویا و دو چشم بینا به صورت اوّل و شهادت می دهد برای كسی كه دریافته او را در آن مكان و ادای امانت و عهدی كه كرده بود، و گواهی می دهد برای جمعی كه آنجا عبور نكرده و سرباز زده و ادای امانت نكرده.
و از حضرت صادق ـ علیه السلام ـ مروی است كه وقتی كه آدم از وحشت تنهایی شكایت كرد به حضرت باری; پس جبرئیل ـ علیه السلام ـ آورد یاقوتی سفیدتر از شیر از بهشت، و وقتی كه آدم در بهشت بود، هرگاه به آن می رسید پای می زد آن را، و چون جبرئیل آورد شناخت آن را و پیشدستی كرد به رسانیدن دهن; لهذا جاری شد به رسانیدن دهان به آن.
و ابن عباس روایت كرده كه چون حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ با عایشه طواف می كرد، [می فرمود:] و اگر می بود حجرالاسود به صورتی كه اوّل آمده بود، برنمی خورد آن را كسی مگر آنكه شفا می یافت از هر دردی و المی،13 لیكن تغییر داد حق تعالی صورت آن را به سبب اَرْجاس جاهلیت و معصیت گنهكاران كه دست رسانیدند آن را، و حال آن كه سزاوار نبود اهل جاهلیت و معاصی را كه ببینند آن را به صورتی كه آمده بود از بهشت; زیرا كه كسی كه نظر كند به چیزی كه از بهشت است، واجب می شود او را بهشت، و این ركن خداست در زمین.14 و امروز كه زمان غیبت رسول خداست، شهادت خواهد داد او برای جمعی كه یافته اند او را مثل كسی كه دریافته است بیعت رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ را.
و از حضرت صادق ـ علیه السلام ـ مروی است كه استلام ركن كنید یمانی را، به درستی كه آن یمین خداست15 و یمین راه خداست كه می روند مؤمنان از آن راه به بهشت; لهذا حضرت فرمودند كه این ركن بابی است كه داخل بهشت می شوند.16 و به روایت دیگر آمده كه این ركن بابی است از باب های بهشت و بسته نمی شود هرگز،17 و در زیر آن جوبی است از بهشت كه ملاقی می شود در آن اعمال بندگان.
و از حضرت صادق ـ علیه السلام ـ مروی است كه در ملتزم18 برای این یاد می كنند گناهان خود را كه نزدیك آن جوبی است از بهشت كه ملاقی می شود به آن اعمال بندگان.19و از آن حضرت پرسیدند كه چرا استلام حجر و ركن یمانی می كنند و آن دو ركن دیگر را استلام نمی كنند؟ فرمود: كه حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ استلام كردند این هر دو را و استلام نكرده اند آن دوی دیگر را.20 و دیگر حجر و ركن یمانی در طرف راست عرش اند و حضرت عزّت، امر كرده است به استلام آنچه در طرف راست عرش است; و گفته اند چون تبّع بیامد تا خانه مبارك را خراب كند، چون به غدیر خم رسید به آزار فالج مبتلا شد و بزرگان اطبّا را بخواند، گفتند: ای مَلِك! این خانه بزرگوار دیرینه است و خانه خداست، و هر كس قصد كرد به بدی گرفت خانه او را; از این قصد كه كرده ای باز آی، اگر خواهی در آنجا رو و كار دیگر كه داری بكن و آن را تعرّض مرسان; او بیامد و فرمود كه خانه را جامه نیكو پوشانیدند و اوّل كسی كه خانه را جامه پوشانید او بود و هزار شتر قربانی كرد و به اهل حرم صله ها داد و آن مكان كه ایشان فرود آمده بودند «مطابخ»21 نامیدند
niazeemrooz.ir
مسجد خانه خداست عالم محضر خداست در محضر خدا معصیت نکنید
این روزها این از خدا بی خبر ها دیگه به این حرهحا گوش نمی دن
حرف و شعار شما با مردم مظلوم فلسطین چیه؟