• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن طنز و سرگرمی > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
طنز و سرگرمی (بازدید: 2432)
شنبه 16/9/1387 - 23:5 -0 تشکر 75792
خداحافظ عشق افلاطونی من!!

هوالباقی...

سلام

در مورد جشنواره ی طنز مكتوب چیزی شنیدین؟؟

نه!! صبر كنین...نمی خوام در مورد اون جشنواره بگم!می خوام در مورد یكی از آثار برگزیده در این جشنواره بگم.«خداحافظ عشق افلاطونی من»عنوان این اثره.كه در مورد نامه ی یك سرباز اسرائیلی به همسرشه!كه با زبان طنز نوشته شده.

 

من در موردش نظری نمی دم....

بلكه می خوام شما بخونیدش و نظرتونو در مورد اون بگید.ببینیم واقعنی خنده دار بوده

 

یا نه چون جنبه ی سیاسی داشته برگزیده شده؟!

از پست های بعدی اون نامه رو می ذارم

بخونید، لذت ببرید... و صد البته نظر بدید!!

چون  بیشتر قصد زدن این تاپیك نقد و بررسی اونه... وگرنه از

گلتون پایین نره اگه نظرتونو در موردش نگید!

در پناه یزدان پاك...

و او تنها پناه  همه ي ماست...
شنبه 16/9/1387 - 23:7 - 0 تشکر 75794

نامه‌ی زیر در جیب جنازه‌ی یکی از سربازان اسراییلی شرکت کننده در جنگ 33 روزه پیدا شده است.

كارآگاهان وی را جوانی 24 ساله و تا دندان مسلح گزارش داده‌اند. البته بر روی بدن این سرباز اثری از زخم و یا حتی رد خونی یافت نشده است. متخصصین علت مرگ وی را فشارهای عصبی پیش‌بینی کرده‌اند و دلیل خود را تجمع بیش از حد اوره و آمونیاک در اطراف شلوار وی بیان نموده‌اند.در جیب راست او عکس دختری زیبا با اندامی زیباتر بوده است که بی‌شباهت به «جنیفر لوپز» هم نبوده است. همراه این نامه کاغذی نیز یافت شده که در ذیل جمله‌ای از "اسپینوزا" که می‌گوید: «صلح تنها فقدان جنگ نیست؛ بلکه یک باور درونی است.» نوشته شده است: «جناب اسپینوزا باید بدانند که تنها چیزی که می‌تواند انسان را بدین باور برساند، گلوله است

سلام عزیزم!

الآن که در حال نوشتن این نامه هستم؛ هیچ مهم نیست که کی هستم؟ از آنجایی که این نامه را برای تو که همسر عزیزم هستی می‌نویسم، برایت معلوم است که چه کسی هستم و به هیچ کس دیگری هم مربوط نیست. تنها چیزی که الآن مهم است این است که من زیر آتش شدید این عرب‌های لعنتی گیر کردم و بعید می‌دانم که بتوانم طلوع خورشید فردا را ببینم. پس اقرار می‌کنم به یکتایی او و پیامبری موسی و اینکه شارون آدم خوبی بود و اولمرت کلاً بی مغز تشریف دارد. شاید بپرسی که چرا اینقدر لفظ قلم می‌نویسم؟ از آنجایی که این نامه را تمام رسانه‌های غربی به نشانه‌ی مظلومیت ما منتشر خواهند کرد، خواستم کمی زبان فخیم عبری را پاس بدارم.

لطفا بقیه‌اش را بخوان.

می‌دانم که حوصله‌ات سر رفته و دیگر نمی‌خواهی قیافه‌ی نحس من را ببینی، به همان اندازه که من دیگر تحمل آن هیکل کج و کوله‌ات را نداشتم که من را مدام یاد جنگ‌زده‌های هیروشیما و ناکازاکی می‌انداخت. به هر حال از تو خواهش می‌کنم نامه را تا آخر بخوانی. قول می‌دهم در آخرش چیزی برایت به ارث بگذارم.می‌خواهم الآن که دیگر امیدی برای زنده ماندن برایم نمانده است و هر لحظه امکان مردنم در راه وطن و سرزمین موعود می‌رود؛ و ممکن است تا چند دقیقه‌ی دیگر "سیدحسن نصرالله" شخصا تیر خلاص را در مخ ناچیزم خالی کند، برایت از خودم بگویم تا بچه‌هایمان در آینده پدرشان را بهتر بشناسند. البته می‌دانم که اجاقت کور است، ولی تو را به یاد اژدها شدن عصای موسی می‌اندازم تا کمی ایمانت تقویت شود.

و او تنها پناه  همه ي ماست...
شنبه 16/9/1387 - 23:8 - 0 تشکر 75795

من در یک خانواده‌ی کاملاً مذهبی یهود به دنیا آمدم. مادرم از تبار یهودیان مجار بود و پدر از جهودهای آرژانتینی. البته داستان اینکه چطور این دو با هم ازدواج کردند کمی رقت‌بار و تاسف برانگیز است؛ که خاطر تو را با تعریف آن مکدر نمی‌کنم. پدربزرگ‌ها، مادربزرگ‌ها، عموها، عمه‌ها، دایی‌ها و خاله‌های من تمام و کمال در ماجرای هولوکاست دار فانی را وداع گفتند. از همان کودکی هم برایم سوال بود که با این اوصاف احتمالاً پدر و مادر من از زیر بوته به عمل آمده‌اند که با تعریف معجزه‌ی موسی در نصف کردن رود نیل با آن عظمتش، این ماجرا برایم حل شد.

از همان کودکی با عرب‌ها آشنا شدم. وقتی دستشویی‌ام می‌گرفت و به مادرم می‌گفتم " اَهی دارم..." مادر می‌زد پشت دستم و می‌گفت که اَهی کلمه‌ی بدی است و از من می‌خواست که بگویم "عرب" دارم. و من روزی حول و حوش هشت مرتبه عرب داشتم و عربی می‌شدم. وقتی اولین بار با یک عرب مواجه شدم؛ به جای اینکه با او سلام علیک کنم به رویش شلنگ گرفتم. اینطور شد که روابطم با عرب‌ها شکل گرفت. برای تولد پنج سالگی‌ام، پدرم برایم دارت خرید که عکس روی تخته‌اش، عکس "یاسر عرفات" بود. هر وقت مستقیم توی دهانش می‌زدم؛ پدر به من جایزه می‌داد.

من پدرم را خیلی دوست داشتم. او هم من را. هیچ وقت من را تنبیه بدنی نکرد. هر موقع که از دستم ناراحت می‌شد، می‌گفت که من را به اتاق گاز خواهد برد و سپس در کوره‌های آدم سوزی خواهد سوزاند و خاکسترم را در بیابان پخش خواهد کرد تا بتوانم زودتر اجدادم را ببینم. اینطور بود که من برای پیشگیری از ایجاد هولوکاستی دیگر، پسر مودب خوب و حرف گوش کنی بودم.

بعد از اینکه خواندن و نوشتن را آموختم، کتاب مقدس «تلمود» دستم افتاد و اینجا بود که برای اولین بار با کلمه‌ی «تجاوز» روبرو شدم. در کتاب نوشته بود: «تجاوز به اموال به ویژه به ناموس غیر یهود که خیلی به آن اهمیت می‌دهند، مانعی ندارد، بلکه از واجبات به شمار می‌رود.» کلمه‌ی تجاوز را نفهمیدم. پیش پدرم رفتم از او سوال کردم. کمی من و من کرد و در آخر گفت که تجاوز یک عمل فیزیولوژیکی است و کلا مانند کاشتن پیاز در زمین می‌ماند که البته در این نوع زمین غصبی است. دیگر این سوال برایم حل شده بود. همینجا بود که پدر بدون اینکه مادر بشنود؛ از خاطرات کشت و کارش در "صبرا و شتیلا" تعریف کرد.

همین‌طور مراتب ترقی را طی کردم تا بالاخره در رشته‌ی فلسفه‌ی دانشگاه حیفا قبول شدم. در درس‌هایمان با "کوروش" آشنا شدم و ارادتم به ایرانیان زیاد شد(!!!!). ایرانیان را منجی خود و اجدادم از دست آشوری‌های بی‌ همه‌چیز می‌دانستم. و روز به روز به علاقه‌ام نسبت به ایران افزوده می‌شد. ایرانیان آدم‌های مهمان‌دوست و با مرامی هستند. آنها حتی برای کمک به ما و از روی مرام در مسابقات ورزشی هرگز رو در روی ما نمی‌ایستند و از بازی به نفع ما کنار می‌کشند. آنها ما را به رسمیت نمی‌شناسند و اگر دیگر کشورها هم اینگونه بودند؛ ما حتما در تمام رشته‌های ورزشی اول می‌شدیم و تمام طلاهای المپیک را درو می‌کردیم.

و او تنها پناه  همه ي ماست...
شنبه 16/9/1387 - 23:9 - 0 تشکر 75796

آنقدر به ایران و ایرانی علاقه‌مند شده بودم که سال پیش تصمیم گرفتم به ایران مهاجرت کنم. البته در آخرین لحظات حرکتم از یکی از منابع مورد اطمینان در موساد شنیدم که دو سال بعد همین موقع بنزین سهمیه بندی می‌شود. به همین دلیل سفرم را لغو کردم و تصمیم گرفتم مادام‌العمر در خدمت وطنم اسراییل بمانم.هنوز چند وقتی از ورودم به دانشگاه نگذشته بود که بزرگترین فاجعه‌ی زندگی‌ام رقم خورد؛ که قطعاً از هولوکاست دردناک‌تر و فجیع‌تر بود و آن موقعی بود که با تو آشنا شدم. باید به من حق بدهی که من یک دانشجوی جوان احمق بودم که هیچ چیز در مورد عشق نمی‌دانستم. جز اراجیفی که افلاطون راجع به آن گفته بود. مطمئن باش اگر افلاطون هم مجبور بود هر روز با یک کشتی‌گیر سنگین وزن ژاپنی، روی یک تشک بخوابد، به خط اول جبهه‌ی نبرد می‌پیوست.

آخ همسر عزیزتر از جانم! نمی‌دانی اگر از دست این وضعیت احمقانه‌ای که آن "اولمرت" حرام زاده ما را دچارش کرده؛ خلاص بشوم، چه‌ها که نمی‌کنم. می‌روم و بست می‌نشینم تورات را از اول تا آخر حفظ می‌کنم تا بتوانم در مسابقات بین‌المللی حفظ تورات اول شوم. قول می‌دهم هر شنبه برای ادای فرایض دینی به کنیسه بروم، به خاخام‌ها فحش ندهم، دیگر ایرانی‌ها را دوست نداشته باشم، چند فلسطینی را به فرزندی بپذیرم، همه هم‌جنس‌بازها را از روی زمین محو کنم و همچنین دیگر با دختر عمویت -ژاروت- نگردم. و از همه آنها بدتر تو را دوست داشته باشم.

البته با همه‌ی این اوصاف، بعید می‌دانم که بتوانم برگردم. احتمال اینکه یک موشک دومتری از دهانم برود تو و از آن طرف بیرون بیاید؛ حدود نود درصد است و به احتمال نود و نه درصد، خواهم مرد و آن یک درصد هم فقط برای تجربه‌ی قبلی شکافته شدن نیل باقی می‌ماند.

بدرود همسر عزیزم. من یک جوجه صهیونیست لعنتی‌ام که تا چند لحظه‌ی دیگر به گفته‌ی خاخام‌ها به بهشت خواهم رفت. ولی خودم می‌دانم که به درک واصل خواهم شد. همین دم آخری این عکسی را که ضمیمه‌ی نامه کرده‌ام، برایت به ارث می‌گذارم و از تو تقاضا دارم برای اینکه آن هیکل درب و داغانت را بسازی و اندکی شبیه این عکس شوی، کمی رژیم بگیری و ورزش کنی. با این شرایط شاید شوهر بعدی‌ات مجبور نشود که در ارتش ثبت‌نام کند.

خداحافظ عشق افلاطونی من!

حامد تأملی برگزیده‌ی دومین جشنواره طنز مکتوب

و او تنها پناه  همه ي ماست...
شنبه 16/9/1387 - 23:18 - 0 تشکر 75802

*::به نام خدا::*

سلام

ههههههههههههههه

البته كه من قبلن خونده بودم!{چشمك}

خیلی خنده دار بود!!!

یعنی خنده دار نبود!...تمسصخرامیز بود!

خیییییییییلییییییییییییییی...خیلی...خیللللیی...

به نظرمن كه حقش بود برنده شه!!

این روزا خطری شدیااااا!

كارهای خطرناك زیاد میكنی!

اون از لو دادن سازمانهای جاسوسی دنیا...اینم از این!

كلن مواضب خودت باش.

خب...پناه جونم...من نظرمو دادم...حالا از گلوم پائین بره یا نره؟!؟!

فعلن میرم تا ببینم بقیه ی بچه ها چی میگن!!

آنهايي كه رنگ پريدگي پاييز را دوست ندارند نمي دانند كه پائيز همان بهار است كه عاشق شده!

يکشنبه 17/9/1387 - 0:35 - 0 تشکر 75809

با سلام

واقعا آدم می مونه تو کار این صهیونیستها

اینجوری که این پسره گفته خودشونم می دونن چه .....(چون رعایت ادب واجبه از نوشتن معذورم)

هستن ولی بازم به کارهای ناپسندشون ادامه میدن

ولی در کل جالب بود ممنون

 

*کاش به زماني برگردم که تنها غم زندگيم شکستن نوک مدادم بود*  

سه شنبه 19/9/1387 - 14:6 - 0 تشکر 76322

هوالباقی...

سلام

سیستر گل و ترنم بهاری عزیز از اینكه جواب دادید ممنونم

مثل اینكه شما هم خوشتون اومده هاااا!

به نظر منهم جالب بود.

ولی چرا بقیه ی بچه ها جوابی ندادن؟

هوم!؟...

در پناه یزدان پاك...

و او تنها پناه  همه ي ماست...
سه شنبه 19/9/1387 - 18:26 - 0 تشکر 76366

سلام

بی حرمتی به هیچ قومی یا شخصی درست نیست حتی اگر صهیونیست باشند در مرام اسلام وایرانیان بی حرمتی جایز نیست 

 

 

يه سري به خدا بزنيم

خيلي زود

بي بهانه...

سه شنبه 19/9/1387 - 20:2 - 0 تشکر 76379

سلام

جناب پناه

یه سوال:آقای تاملی اینو خودشون نوشتن یا ترجمه کردن؟ اینو جواب بدید تا من بقیه حرفمو با شما و بقیه دوستان بزنم. ممنون

این چه حرفیست که در عالم بالاست بهشت

هر کجا وقت خوش افتاد، همانجاست بهشت

دوزخ از تیرگی بخت درون تو بود

گر درون تیره نباشد همه دنیاست بهشت

چهارشنبه 20/9/1387 - 20:3 - 0 تشکر 76587

هوالباقی...

سلام

vahedmeladiعزیز: منم برای همین اومدم نظر شماها رو بپرسم !

جهان آرامش گرامی اگه راستشو بخواین مطمئن نیستم.

یعنی نمی دونم كه خودشون نوشتن یا نه ترجمه كردن!

در پناه یزدان پاك...

و او تنها پناه  همه ي ماست...
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.